Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
in league with
<idiom>
موافقت مخفیانه
Other Matches
secretly
مخفیانه
furtively
مخفیانه
secrets
مخفیانه
privily
مخفیانه
in secret
مخفیانه
stealthily
مخفیانه
secret
مخفیانه
huddling
کنفرانس مخفیانه
huddles
کنفرانس مخفیانه
huddle
کنفرانس مخفیانه
huddled
کنفرانس مخفیانه
covert
سری مخفیانه
in cahoots with
<idiom>
مشارکت مخفیانه با کسی
under the counter
<idiom>
مخفیانه فروخته شدن
get by
مخفیانه پیشروی کردن
to tap somebody's telephone
[line]
به خط تلفن کسی مخفیانه وصل کردن
to tap
[phone line]
مخفیانه به گفتگوی کسی در خط تلفن گوش کردن
snooping
بدنبال متخلفین قانون گشتن مخفیانه تحقیقات بعمل اوردن جستجو کننده
snoops
بدنبال متخلفین قانون گشتن مخفیانه تحقیقات بعمل اوردن جستجو کننده
snoop
بدنبال متخلفین قانون گشتن مخفیانه تحقیقات بعمل اوردن جستجو کننده
snooped
بدنبال متخلفین قانون گشتن مخفیانه تحقیقات بعمل اوردن جستجو کننده
encroached
تجاوز کردن تجاوز مخفیانه و غیر مجاز
encroaches
تجاوز کردن تجاوز مخفیانه و غیر مجاز
encroach
تجاوز کردن تجاوز مخفیانه و غیر مجاز
agreeableness
موافقت
agreement
موافقت
sympathy
موافقت
sympathies
موافقت
understandings
موافقت
understanding
موافقت
agreements
موافقت
agreeability
موافقت
accompt
موافقت
assentation
موافقت
congeniality
موافقت
consentaneity
موافقت
settle for
<idiom>
موافقت با
acquiescence
موافقت
congruity
موافقت
adhesion
موافقت
approbation
موافقت
ententes cordiales
موافقت
consented
موافقت
accords
موافقت
concurrence
موافقت
consenting
موافقت
ententes
موافقت
entente
موافقت
consent
موافقت
accommodating
موافقت
accordance
موافقت
unions
موافقت
union
موافقت
accord
موافقت
keeping
موافقت
consents
موافقت
accorded
موافقت
approval
موافقت
congruence
موافقت تناسب
compliable
قابل موافقت
concordat
موافقت نامه
non compliance
عدم موافقت
consent
موافقت کردن
congruency
موافقت تناسب
accords
موافقت کردن
assentient
موافقت دهنده
accommodation
تطبیق موافقت
disagreements
عدم موافقت
accommodations
تطبیق موافقت
treaty
موافقت نامه
disagreement
عدم موافقت
accomodate
موافقت کردن
treaties
موافقت نامه
approbate
موافقت کردن
to come in to line
موافقت کردن
to come to an agreement
موافقت پیداکردن
consents
موافقت کردن
to look after
موافقت کردن
verbal agreement
موافقت شفاهی
come to terms
<idiom>
به موافقت رسیدن
go along
<idiom>
موافقت کردن
consenting
موافقت کردن
no go
<idiom>
موافقت نکردن
quota agreement
موافقت سهمیه
propitiousness
موافقت مساعدت
acquiesce
موافقت کردن
gentlemen's agreement
موافقت شرافتمندانه
homologate
موافقت کردن
implicit agreement
موافقت ضمنی
incompliance
عدم موافقت
incongrvity
عدم موافقت
non cincurrence
عدم موافقت
non concurrence
عدم موافقت
non placer
موافقت نمیشود
consented
موافقت کردن
nonconformity
عدم موافقت
granted
موافقت کردن
complying
موافقت کردن
assent
موافقت کردن
concur
موافقت کردن
assenting
موافقت کردن
assents
موافقت کردن
assented
موافقت کردن
accede
موافقت کردن
acceded
موافقت کردن
accedes
موافقت کردن
admit
موافقت کردن
grants
موافقت کردن
complied
موافقت کردن
complies
موافقت کردن
comply
موافقت کردن
concurred
موافقت کردن
concurring
موافقت کردن
concurs
موافقت کردن
grant
موافقت کردن
acceding
موافقت کردن
condescension
تمکین موافقت
agreement
موافقت نامه
jibing
موافقت کردن
jibes
موافقت کردن
approving
موافقت کردن
jibed
موافقت کردن
jibe
موافقت کردن
gibes
موافقت کردن
approves
موافقت کردن
accord
موافقت کردن
approve
موافقت کردن
endorsement
موافقت تایید
endorsements
موافقت تایید
agreements
موافقت نامه
accorded
موافقت کردن
consents
موافقت رضایت دادن
to come to terms
سازش یا موافقت پیداکردن
consenting
موافقت رضایت دادن
bond
تعهد موافقت نامه
to strike a bargain
درمعامله موافقت پیداکردن
unity
شراکت موافقت واحد
trade agreement
موافقت نامه تجاری
in keeping with
<idiom>
مشابه ،موافقت کردن
wage agreement
موافقت نامه دستمزد
consent
موافقت رضایت دادن
assents
رضایت دادن موافقت
to a to a proposal or opinion
باپیشنهادیاعقیدهای موافقت کردن
to fall in
فروکشیدن موافقت کردن
incongruousness
عدم موافقت یا تطابق
assented
رضایت دادن موافقت
in agreement with somebody
با کسی موافقت داشتن
consented
موافقت رضایت دادن
assenting
رضایت دادن موافقت
collogue
موافقت دروغی کردن
geneva convention
موافقت نامه ژنو
come to an agreement
موافقت پیدا کردن
disgreement
عدم موافقت اختلاف
arbitration agreement
موافقت نامه داوری
overwrite
باپرداخت موافقت کردن
to be in disagreement
[with somebody]
موافقت نکردن
[با کسی]
as previously agreed upon
<adv.>
همینطور که قبلا موافقت شد
approbate
پسندیدن موافقت کردن
to agree on something
موافقت کردن با چیزی
approval to the majority
با اکثریت موافقت کردن
assent
رضایت دادن موافقت
mutilateral agreement
موافقت چند جانبه
to be at odds
[with somebody]
[on / over something]
)
موافقت نکردن
[با کسی]
[سر چیزی]
to be split
[over something]
[with somebody]
موافقت نکردن
[با کسی]
[سر چیزی]
to be at strife
[with somebody]
[over something]
موافقت نکردن
[با کسی]
[سر چیزی]
to assent
مورد موافقت قرار دادن
to go in with
ملحق شدن با موافقت کردن با
bretton woods agreement
موافقت نامه برتن وودز
protocols
مقاوله نامه موافقت مقدماتی
protocol
مقاوله نامه موافقت مقدماتی
acquiescing
رضایت دادن موافقت کردن
acquiesces
رضایت دادن موافقت کردن
acquiesced
رضایت دادن موافقت کردن
to givein one's a.
موافقت خودرا اعلام کردن
agree
موافقت کردن موافق بودن
agrees
موافقت کردن موافق بودن
agreeing
موافقت کردن موافق بودن
lip service
<idiom>
تنها زبونی موافقت کردن
it depends on his approval
منوط به موافقت و تصویب اوست
consenting
موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
consent
موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
general agreement on tariff & trade (gat
موافقت نامه عمومی تعرفه وتجارت
consented
موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
He nodded.
سرش راتکان داد ( بعلامت موافقت )
to come to an explanation
درتوضیح چیزی باهم موافقت کردن
consents
موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
win a lady's hand
موافقت زنی را برای ازدواج جلب کردن
right on
<idiom>
نشان دادن موافقت (درست است بله)
talk into
<idiom>
موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
overt collusion
تبانی چند شرکت برای کنترل بازار با موافقت صریح یکدیگر
escrow
موافقت نامه بین دونفرکه بامانت نزدشخص ثالثی سپرده شودوتاحصول شرایط بخصوص بدون اعتبارباشد
pourparley
جلسه غیررسمی برای مذاکره در اطراف عهد نامه یا موافقت نامه تبادل نظر کردن
pourparler
جلسه غیررسمی برای مذاکره در اطراف عهد نامه یا موافقت نامه تبادل نظر کردن
She's agreed to fill in for me on Friday, but I'd be pushing my luck if I asked her to do it on Saturday, too.
او
[زن]
موافقت کرد روز جمعه جاینشین من باشد اما من شورش را در می آوردم اگر از او
[زن]
درخواست بکنم که شنبه هم جاینشین من بشود.
obey
حرف شنوی کردن موافقت کردن
obeying
حرف شنوی کردن موافقت کردن
obeyed
حرف شنوی کردن موافقت کردن
obeys
حرف شنوی کردن موافقت کردن
inconformity
عدم مطابقت عدم موافقت
written agreement
موافقت نامه پیمان نامه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com