English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English Persian
propitiousness موافقت مساعدت
Other Matches
favored مساعدت
auxiliaries مساعدت
helps مساعدت
helped مساعدت
help مساعدت
friendliness مساعدت
adjutancy مساعدت
adjutantship مساعدت
auxiliary مساعدت
favor مساعدت
assistance مساعدت
favoring مساعدت
favors مساعدت
favour مساعدت
favouring مساعدت
favours مساعدت
nativism مساعدت با بومیان
to render a ssistance مساعدت کردن
favouritism مساعدت نسبت به
largess مساعدت وسعت نظر
i heed your help به مساعدت شما احتیاج دارم
blood chit تقاضای مساعدت و اهدای خون بازوبند تقاضای کمک ازمردم
unions موافقت
understanding موافقت
understandings موافقت
accommodating موافقت
settle for <idiom> موافقت با
adhesion موافقت
sympathy موافقت
union موافقت
consentaneity موافقت
agreement موافقت
agreements موافقت
sympathies موافقت
acquiescence موافقت
accompt موافقت
agreeability موافقت
agreeableness موافقت
assentation موافقت
congeniality موافقت
congruity موافقت
consents موافقت
accord موافقت
keeping موافقت
accordance موافقت
consenting موافقت
approval موافقت
ententes cordiales موافقت
ententes موافقت
entente موافقت
approbation موافقت
concurrence موافقت
consent موافقت
consented موافقت
accords موافقت
accorded موافقت
disagreement عدم موافقت
disagreements عدم موافقت
agreements موافقت نامه
accommodation تطبیق موافقت
acquiesce موافقت کردن
treaty موافقت نامه
accede موافقت کردن
accommodations تطبیق موافقت
come to terms <idiom> به موافقت رسیدن
agreement موافقت نامه
nonconformity عدم موافقت
endorsements موافقت تایید
endorsement موافقت تایید
treaties موافقت نامه
accomodate موافقت کردن
approbate موافقت کردن
non concurrence عدم موافقت
non placer موافقت نمیشود
quota agreement موافقت سهمیه
to come in to line موافقت کردن
to look after موافقت کردن
verbal agreement موافقت شفاهی
go along <idiom> موافقت کردن
in league with <idiom> موافقت مخفیانه
no go <idiom> موافقت نکردن
non compliance عدم موافقت
non cincurrence عدم موافقت
assentient موافقت دهنده
compliable قابل موافقت
concordat موافقت نامه
congruence موافقت تناسب
congruency موافقت تناسب
to come to an agreement موافقت پیداکردن
gentlemen's agreement موافقت شرافتمندانه
homologate موافقت کردن
implicit agreement موافقت ضمنی
incompliance عدم موافقت
incongrvity عدم موافقت
accords موافقت کردن
consent موافقت کردن
assenting موافقت کردن
complying موافقت کردن
concurring موافقت کردن
concurred موافقت کردن
concurs موافقت کردن
assented موافقت کردن
accorded موافقت کردن
accord موافقت کردن
consented موافقت کردن
consents موافقت کردن
consenting موافقت کردن
admit موافقت کردن
grant موافقت کردن
assent موافقت کردن
assents موافقت کردن
jibing موافقت کردن
approves موافقت کردن
approving موافقت کردن
complied موافقت کردن
gibes موافقت کردن
jibe موافقت کردن
jibed موافقت کردن
jibes موافقت کردن
approve موافقت کردن
condescension تمکین موافقت
accedes موافقت کردن
granted موافقت کردن
concur موافقت کردن
acceded موافقت کردن
comply موافقت کردن
complies موافقت کردن
grants موافقت کردن
acceding موافقت کردن
assist کمک کردن مساعدت کردن
assisted کمک کردن مساعدت کردن
assisting کمک کردن مساعدت کردن
aided یاری کردن مساعدت کردن
assists کمک کردن مساعدت کردن
aid یاری کردن مساعدت کردن
aiding یاری کردن مساعدت کردن
helped یاری کردن مساعدت کردن
helps یاری کردن مساعدت کردن
favourer یاری کننده مساعدت کننده
help یاری کردن مساعدت کردن
in keeping with <idiom> مشابه ،موافقت کردن
unity شراکت موافقت واحد
wage agreement موافقت نامه دستمزد
trade agreement موافقت نامه تجاری
to strike a bargain درمعامله موافقت پیداکردن
to fall in فروکشیدن موافقت کردن
to be in disagreement [with somebody] موافقت نکردن [با کسی]
to agree on something موافقت کردن با چیزی
consents موافقت رضایت دادن
consenting موافقت رضایت دادن
in agreement with somebody با کسی موافقت داشتن
consented موافقت رضایت دادن
consent موافقت رضایت دادن
as previously agreed upon <adv.> همینطور که قبلا موافقت شد
to come to terms سازش یا موافقت پیداکردن
disgreement عدم موافقت اختلاف
incongruousness عدم موافقت یا تطابق
approbate پسندیدن موافقت کردن
overwrite باپرداخت موافقت کردن
assenting رضایت دادن موافقت
approval to the majority با اکثریت موافقت کردن
arbitration agreement موافقت نامه داوری
assented رضایت دادن موافقت
mutilateral agreement موافقت چند جانبه
geneva convention موافقت نامه ژنو
assents رضایت دادن موافقت
bond تعهد موافقت نامه
assent رضایت دادن موافقت
come to an agreement موافقت پیدا کردن
collogue موافقت دروغی کردن
to a to a proposal or opinion باپیشنهادیاعقیدهای موافقت کردن
acquiesced رضایت دادن موافقت کردن
agrees موافقت کردن موافق بودن
agreeing موافقت کردن موافق بودن
acquiesces رضایت دادن موافقت کردن
agree موافقت کردن موافق بودن
it depends on his approval منوط به موافقت و تصویب اوست
lip service <idiom> تنها زبونی موافقت کردن
protocol مقاوله نامه موافقت مقدماتی
to givein one's a. موافقت خودرا اعلام کردن
to go in with ملحق شدن با موافقت کردن با
protocols مقاوله نامه موافقت مقدماتی
to assent مورد موافقت قرار دادن
acquiescing رضایت دادن موافقت کردن
to be at strife [with somebody] [over something] موافقت نکردن [با کسی] [سر چیزی]
to be split [over something] [with somebody] موافقت نکردن [با کسی] [سر چیزی]
to be at odds [with somebody] [on / over something] ) موافقت نکردن [با کسی] [سر چیزی]
bretton woods agreement موافقت نامه برتن وودز
consent موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
consented موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
consenting موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
consents موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
general agreement on tariff & trade (gat موافقت نامه عمومی تعرفه وتجارت
to come to an explanation درتوضیح چیزی باهم موافقت کردن
He nodded. سرش راتکان داد ( بعلامت موافقت )
right on <idiom> نشان دادن موافقت (درست است بله)
win a lady's hand موافقت زنی را برای ازدواج جلب کردن
talk into <idiom> موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
overt collusion تبانی چند شرکت برای کنترل بازار با موافقت صریح یکدیگر
escrow موافقت نامه بین دونفرکه بامانت نزدشخص ثالثی سپرده شودوتاحصول شرایط بخصوص بدون اعتبارباشد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com