English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 157 (7 milliseconds)
English Persian
palatably موافق ذائقه
Other Matches
savouring حس ذائقه
savoured حس ذائقه
savours حس ذائقه
savour حس ذائقه
relishing ذائقه
relishes ذائقه
relished ذائقه
relish ذائقه
sapor ذائقه
sapour ذائقه
savor حس ذائقه
tasteless بی ذائقه
palate ذائقه طعم
palatable مطبوع به ذائقه
palates ذائقه طعم
to refresh oneself تغییر ذائقه دادن رفع خستگی کردن
attune موافق
pro- له موافق
respondent موافق
pro له موافق
agreeably to موافق
consilient موافق
accordant موافق
agreed موافق
sympathetic موافق
amicable موافق
according موافق
respondents موافق
congruent موافق
in suit with موافق با
attuned موافق
textually موافق نص
prosodial موافق
prosodiacal موافق
non concurrent نا موافق
in suit with موافق
in keeping موافق
consentient موافق
consentaneous موافق
congruous موافق
concordant موافق
sympathizers موافق
sympathizer موافق
sympathisers موافق
incompatible نا موافق
compossible <adj.> موافق
compatible <adj.> موافق
compliant موافق
after one's will موافق میل
disagreeing موافق نبودن
go along موافق بودن
disagrees موافق نبودن
accomodating راحت موافق
non placer موافق نیستم
placet رای موافق
shaken موافق شیوه
at will موافق میل
after ones own heart موافق دلخواه
agonist muscle عضله موافق
fellow countryman موافق شدن
fellow countryman موافق کردن
in accordance with مطابق موافق
fair wind باد موافق
fair tide جریان اب موافق
consistently بطور موافق
compatibly بطور موافق
disagree موافق نبودن
disagreed موافق نبودن
prorenata شخص موافق
yea رای موافق
friendlies مهربان موافق
see eye to eye <idiom> موافق بودن
to my satisfaction موافق دلخواه من
to go along موافق بودن
friendlier مهربان موافق
adapt موافق بودن
friendliest مهربان موافق
friendly مهربان موافق
rationally موافق عقل
string along موافق بودن
harmoniously بطور موافق
favourable موافق مطلوب
truly موافق باحقایق
prorenata نسبت موافق
quarter wind باد موافق
satisfactorily موافق دلخواه
no deal <idiom> موافق نبودن ،رد کردن
to agree on something موافق بودن با چیزی
physically موافق علم فیزیک
harmonious موزون سازگار موافق
no cigar <idiom> موافق نبودن ،رد کردن
concurring opinion رای موافق مشروط
to bring in to line وفق دادن موافق
to a toa praposal باپیشنهادی موافق بودن
in tune <idiom> با یکدیگر موافق بودن
genetically موافق علم پیدایش
quite the thing موافق سبک روز
geometrically موافق علم هندسه
geodetically موافق قاعده پیمایش
genealogically موافق شجره نامه
crony رفیق موافق هم اطاق
cronies رفیق موافق هم اطاق
scientifically موافق اصول علمی
comkpliant موافق اجابت کننده
naturalistic موافق با اصول طبیعی
accommodatingly بطور موافق راحت
harmonize موافق کردن هم اهنگ شدن
she always had her way همیشه موافق میل اوعمل می شد
harmonized موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonising موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonizes موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonizing موافق کردن هم اهنگ شدن
agreeing موافقت کردن موافق بودن
to put over a play موافق بدادن نمایشی شدن
agree موافقت کردن موافق بودن
agrees موافقت کردن موافق بودن
adapts وفق دادن موافق بودن
pros and cons موافق و مخالف طرفداران و منتقدان
harmonises موافق کردن هم اهنگ شدن
bandae jireugi ضربه دست موافق ایستادن
in obdience to برای اطاعت از موافق امر
physiognomically موافق علم قیافه شناسی
fall in مطابقت کردن موافق شدن
adapting وفق دادن موافق بودن
harmonised موافق کردن هم اهنگ شدن
gastronomically موافق علم خوب خوردن
concurrent دریک وقت واقع شونده موافق
To view something approvingly ( favourably ) . چیزی را با نظر موافق ( مساعد ) نگریستن
irish bull بیان بظاهر موافق و درحقیقت مخالف
I agree with you completely. من کاملا با نظر شما موافق هستم.
live up to one's principles موافق مرام خود رفتار کردن
physico theology حکمت الهی موافق اصول طبیعی
pragmatize موافق دلائل عقلی تعبیر کردن
keep up with the times موافق اوضاع و اداب روزرفتار کردن
propitiously بطور مساعد یا موافق خجسته وار
homosexual دارای احساسات جنسی نسبت به جنس موافق
arguing بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
homosexuals دارای احساسات جنسی نسبت به جنس موافق
accordantly بطور موافق یا مطابق چنانکه جور باشد
The pros and cons ( of something ) . جنبه های موافق ومخالف ( مثبت ومنفی )
argues بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
argue بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
argued بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
chronologize بترتیب زمان قراردادن موافق تاریخ مرتب کردن
packs توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
packages توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
packaged توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
package توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
scholastically موافق اصول اموزشگاهها مطابق منطق قدیمی ها طلبه وار
pack توافق وقتی چندین موضوع مختلف همزمان موافق باشند
layer بخشی که موافق قالب به کدها و تقاضا برای اتصال شروع /خاتمه است
layers بخشی که موافق قالب به کدها و تقاضا برای اتصال شروع /خاتمه است
live up to <idiom> طبق خواسته کسی عمل کردن ،موافق بودن با ،سازش کردن با
phrenologically ازروی علم براهین جمجمه موافق قواعد این علم
to little up to one's principl اصول و مرام خود را اجراکردن موافق مرام خودزیستن
well assorted جور دارای کالا یا اجناس جور موافق سازگار
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com