Dictiornary-Farsi | موافق شیوه | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
shaken	موافق شیوه


Other Matches

Gigantic Order	[شیوه ستون سازی توسکاری همراه با شیوه غول ستونی] [معماری]
idiom	شیوه
do	شیوه
styling	شیوه
idioms	شیوه
styles	شیوه
patterns	شیوه
pattern	شیوه
norms	شیوه
norm	شیوه
order	شیوه
styled	شیوه
procedure	شیوه
mode	شیوه
modes	شیوه
custom	شیوه
device	شیوه
devices	شیوه
technique	شیوه
process	شیوه
processes	شیوه
style	شیوه
methods	شیوه
practice	شیوه
habitude	شیوه
approach	شیوه
approached	شیوه
approaches	شیوه
methode	شیوه
procedures	شیوه ها
practices	شیوه ها
method	شیوه
techniques	شیوه
in suit with	موافق با
respondent	موافق
prosodial	موافق
respondents	موافق
amicable	موافق
pro	له موافق
attuned	موافق
textually	موافق نص
compossible <adj.>	موافق
pro-	له موافق
according	موافق
congruent	موافق
sympathetic	موافق
prosodiacal	موافق
non concurrent	نا موافق
congruous	موافق
in suit with	موافق
in keeping	موافق
consilient	موافق
incompatible	نا موافق
concordant	موافق
agreeably to	موافق
attune	موافق
accordant	موافق
compatible <adj.>	موافق
consentient	موافق
sympathisers	موافق
consentaneous	موافق
sympathizer	موافق
sympathizers	موافق
agreed	موافق
compliant	موافق
research method	شیوه پژوهش
mode of vibration	شیوه ارتعاش
cloze technique	شیوه بندش
vibrational mode	شیوه ارتعاش
procedure	روش شیوه
mode of production	شیوه تولید
elocution	شیوه سخنوری
endorcement procedure	شیوه اجرا
employment practice	شیوه استخدامی
severe style	شیوه جدی
technic	صناعت شیوه
orientalizing style	شیوه خاورمابی
flopping	شیوه فاسبوری
paces	شیوه تندی
modus vivendi	شیوه زیست
oratory	شیوه سخنرانی
flop	شیوه فاسبوری
pen	شیوه نگارش
penned	شیوه نگارش
flopped	شیوه فاسبوری
penning	شیوه نگارش
flops	شیوه فاسبوری
pens	شیوه نگارش
modus operandi	شیوه کار
methods	ایین شیوه
paced	شیوه تندی
tactic	رزم شیوه
civics	شیوه کشورداری
mentality	شیوه اندیشه
pace	شیوه تندی
mentalities	شیوه اندیشه
method	ایین شیوه
after ones own heart	موافق دلخواه
at will	موافق میل
favourable	موافق مطلوب
fellow countryman	موافق کردن
friendlies	مهربان موافق
consistently	بطور موافق
accomodating	راحت موافق
agonist muscle	عضله موافق
prorenata	نسبت موافق
fair wind	باد موافق
fair tide	جریان اب موافق
compatibly	بطور موافق
fellow countryman	موافق شدن
prorenata	شخص موافق
in accordance with	مطابق موافق
go along	موافق بودن
after one's will	موافق میل
satisfactorily	موافق دلخواه
to my satisfaction	موافق دلخواه من
see eye to eye <idiom>	موافق بودن
palatably	موافق ذائقه
friendly	مهربان موافق
non placer	موافق نیستم
yea	رای موافق
harmoniously	بطور موافق
adapt	موافق بودن
to go along	موافق بودن
truly	موافق باحقایق
friendlier	مهربان موافق
quarter wind	باد موافق
disagree	موافق نبودن
rationally	موافق عقل
disagreed	موافق نبودن
disagreeing	موافق نبودن
disagrees	موافق نبودن
string along	موافق بودن
placet	رای موافق
friendliest	مهربان موافق
modulus operadi	شیوه با طرز کار
flooding technique	شیوه غرقه سازی
prestressing method	شیوه پیش تنیدگی
sound practices	شیوه های درست
pace	شیوه گام برداشتن
holtzman inkblot technique	شیوه لکههای هولتسمان
iconic mode	شیوه تصویرسازی حسی
paced	شیوه گام برداشتن
lever watch	شیوه بکار بردن
paces	شیوه گام برداشتن
preferred cognitive mode	شیوه شناختی مرجح
error choice technique	شیوه خطا گزینی
prototaxic mode	شیوه ادراکی ابتدایی
gait	شیوه راه رفتن
critical incidents technique	شیوه رویدادهای شاخص
assets liabilities technique	شیوه محاسن- معایب
concertina fold	شیوه تا کردن کاغذ
in tune <idiom>	با یکدیگر موافق بودن
naturalistic	موافق با اصول طبیعی
to bring in to line	وفق دادن موافق
genetically	موافق علم پیدایش
no cigar <idiom>	موافق نبودن ،رد کردن
cronies	رفیق موافق هم اطاق
crony	رفیق موافق هم اطاق
no deal <idiom>	موافق نبودن ،رد کردن
scientifically	موافق اصول علمی
to a toa praposal	باپیشنهادی موافق بودن
quite the thing	موافق سبک روز
to agree on something	موافق بودن با چیزی
genealogically	موافق شجره نامه
geometrically	موافق علم هندسه
concurring opinion	رای موافق مشروط
comkpliant	موافق اجابت کننده
harmonious	موزون سازگار موافق
accommodatingly	بطور موافق راحت
physically	موافق علم فیزیک
geodetically	موافق قاعده پیمایش
parataxic mode	شیوه ادراکی خود- محوری
impasto	شیوه رنگ زنی غلیظ
modality	روند [پردازه] [شیوه] [روش]
eastern cut off	شیوه قیچی پرش ارتفاع
Giant Order	شیوه غول ستونی [معماری]
flamboyant gothic	شیوه گوتیک شعله اسا
arch order	[شیوه ی ستون بندی طاق]
leverage	شیوه بکار بردن اهرم
harmonizes	موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonized	موافق کردن هم اهنگ شدن
pros and cons	موافق و مخالف طرفداران و منتقدان
harmonising	موافق کردن هم اهنگ شدن
she always had her way	همیشه موافق میل اوعمل می شد
harmonizing	موافق کردن هم اهنگ شدن
agree	موافقت کردن موافق بودن
to put over a play	موافق بدادن نمایشی شدن
agreeing	موافقت کردن موافق بودن
adapting	وفق دادن موافق بودن
adapts	وفق دادن موافق بودن
harmonises	موافق کردن هم اهنگ شدن
agrees	موافقت کردن موافق بودن
harmonised	موافق کردن هم اهنگ شدن
gastronomically	موافق علم خوب خوردن
bandae jireugi	ضربه دست موافق ایستادن
in obdience to	برای اطاعت از موافق امر
physiognomically	موافق علم قیافه شناسی
harmonize	موافق کردن هم اهنگ شدن
fall in	مطابقت کردن موافق شدن

shaken

موافق شیوه