English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (10 milliseconds)
English Persian
disagree موافق نبودن
disagreed موافق نبودن
disagreeing موافق نبودن
disagrees موافق نبودن
Search result with all words
no cigar <idiom> موافق نبودن ،رد کردن
no deal <idiom> موافق نبودن ،رد کردن
Other Matches
nonneutralities of income taxation خنثی نبودن مالیات بر درامد بی طرف نبودن مالیات بردرامد
lacks نبودن
absence نبودن
absences نبودن
lacked نبودن
lack نبودن
to retire in to oneself معاشر نبودن
run short <idiom> کافی نبودن
eccentric هم مرکز نبودن
to go out of fashion دیگرمتداول نبودن
eccentrics هم مرکز نبودن
twiddle one's thumbs <idiom> مشغول نبودن
haze روشن نبودن مه
unconditionality معلق نبودن
inapplicability عملی نبودن
stand off محشور نبودن
stand-off محشور نبودن
stand-offs محشور نبودن
bush در فرم نبودن
no new is good new نبودن خبر
misbeseem زیبنده نبودن
bushes در فرم نبودن
be off one's duty سر خدمت نبودن
to be at ease راحت نبودن
inedibility ماکول نبودن
to be out of heart سرخلق نبودن
to be no more دیگر نبودن
displease خوش ایند نبودن
inapprehensibility قابل درک نبودن
displeases خوش ایند نبودن
dishonors قابل پرداخت نبودن
dishonour قابل پرداخت نبودن
dishonoured قابل پرداخت نبودن
dishonouring قابل پرداخت نبودن
dishonours قابل پرداخت نبودن
dishonored قابل پرداخت نبودن
misbeseem نیامدن به نبودن برای
no great shakes <idiom> حدوسط ،مهم نبودن
dishonoring قابل پرداخت نبودن
[be] no chicken دیگر جوان نبودن
to be under a person p زیرحمایت کسی نبودن
out of kilter <idiom> دربالانس خوبی نبودن
out of step <idiom> دریک گام نبودن
to be left in disbelief <idiom> قابل فهم نبودن
unanswered همردیف نبودن حریف
inexpressiveness زیان دار نبودن گنگی
run of the mill برجسته نبودن در جنس متوسط
acatamathesia قادر بدرک سخن نبودن
fluctuates ثابت نبودن موج زدن
run-of-the-mill برجسته نبودن در جنس متوسط
misbecome زیبنده نبودن ناجوربودن برای
mismatch متناسب نبودن ناجور بودن
time out معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
goof off <idiom> کار نکردن یاجدی نبودن
let the chips fall where they may <idiom> نگران نتیجه یک کشف نبودن
forlackof shoes بواسطه نداشتن یا نبودن کفش
fluctuated ثابت نبودن موج زدن
fluctuate ثابت نبودن موج زدن
not my cup of tea <idiom> باب طبع کسی نبودن
differs شبیه چیز دیگر نبودن
miscast برای نقش خودمناسب نبودن
differing شبیه چیز دیگر نبودن
differed شبیه چیز دیگر نبودن
to have no say [in that matter] پاسخگو نبودن [در این قضیه]
sell out <idiom> صادق نبودن ،فرختن راز
throw together <idiom> عجله داشتن ومراقب نبودن
differ شبیه چیز دیگر نبودن
indulging مخالف نبودن رها ساختن
indulges مخالف نبودن رها ساختن
indulged مخالف نبودن رها ساختن
indulge مخالف نبودن رها ساختن
attune موافق
compatible <adj.> موافق
prosodial موافق
prosodiacal موافق
concordant موافق
agreeably to موافق
textually موافق نص
congruous موافق
accordant موافق
in suit with موافق با
in suit with موافق
in keeping موافق
compliant موافق
non concurrent نا موافق
incompatible نا موافق
consentient موافق
consentaneous موافق
sympathisers موافق
sympathizer موافق
consilient موافق
respondent موافق
amicable موافق
pro- له موافق
respondents موافق
compossible <adj.> موافق
attuned موافق
pro له موافق
according موافق
sympathetic موافق
congruent موافق
agreed موافق
sympathizers موافق
bark is worse than one's bite <idiom> به بدی چیزی که به نظر میرسه،نبودن
write off <idiom> پذیرش خسارت وپیش از آن نگران نبودن
to sit heavy on the stomach گوارا نبودن دیر هضم بودن
to be [look] somewhat [the] worse for wear [person, thing] مناسب نبودن برای پوشیدن [جامه ای]
non placer موافق نیستم
to go along موافق بودن
string along موافق بودن
to my satisfaction موافق دلخواه من
quarter wind باد موافق
adapt موافق بودن
prorenata نسبت موافق
prorenata شخص موافق
placet رای موافق
palatably موافق ذائقه
see eye to eye <idiom> موافق بودن
fair wind باد موافق
after ones own heart موافق دلخواه
fair tide جریان اب موافق
harmoniously بطور موافق
yea رای موافق
compatibly بطور موافق
shaken موافق شیوه
satisfactorily موافق دلخواه
accomodating راحت موافق
after one's will موافق میل
at will موافق میل
agonist muscle عضله موافق
truly موافق باحقایق
friendly مهربان موافق
friendliest مهربان موافق
rationally موافق عقل
favourable موافق مطلوب
go along موافق بودن
friendlier مهربان موافق
friendlies مهربان موافق
consistently بطور موافق
fellow countryman موافق شدن
fellow countryman موافق کردن
in accordance with مطابق موافق
off balance <idiom> فراهم نکردن ،قادربه ملاقات غیرمنتظره نبودن
asleep at the switch <idiom> متوجه فرصت نبودن ،روی بخت خوابیدن
stand pat <idiom> ازموقعیت راضی بودن وخواستار تغییرات نبودن
to bring in to line وفق دادن موافق
accommodatingly بطور موافق راحت
in tune <idiom> با یکدیگر موافق بودن
crony رفیق موافق هم اطاق
naturalistic موافق با اصول طبیعی
cronies رفیق موافق هم اطاق
scientifically موافق اصول علمی
to a toa praposal باپیشنهادی موافق بودن
physically موافق علم فیزیک
to agree on something موافق بودن با چیزی
comkpliant موافق اجابت کننده
genealogically موافق شجره نامه
geodetically موافق قاعده پیمایش
harmonious موزون سازگار موافق
quite the thing موافق سبک روز
genetically موافق علم پیدایش
geometrically موافق علم هندسه
concurring opinion رای موافق مشروط
drown out <idiom> سروصدای زیاد براه انداختن وقادر به شنیدن نبودن
don't give up the day job <idiom> [در مورد کاری خبره نبودن و ناتوانی انجام آن با مهارت]
agree موافقت کردن موافق بودن
harmonised موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonises موافق کردن هم اهنگ شدن
agrees موافقت کردن موافق بودن
harmonizing موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonizes موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonized موافق کردن هم اهنگ شدن
adapts وفق دادن موافق بودن
harmonize موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonising موافق کردن هم اهنگ شدن
agreeing موافقت کردن موافق بودن
adapting وفق دادن موافق بودن
fall in مطابقت کردن موافق شدن
in obdience to برای اطاعت از موافق امر
pros and cons موافق و مخالف طرفداران و منتقدان
to put over a play موافق بدادن نمایشی شدن
she always had her way همیشه موافق میل اوعمل می شد
gastronomically موافق علم خوب خوردن
physiognomically موافق علم قیافه شناسی
bandae jireugi ضربه دست موافق ایستادن
to go easy on somebody [something] خیلی ایراد نگرفتن [انتقادی نبودن] از کسی [در مورد چیزی]
gibberish اصطلاحی که برای بیان لازم نبودن داده بکار می رود
physico theology حکمت الهی موافق اصول طبیعی
I agree with you completely. من کاملا با نظر شما موافق هستم.
pragmatize موافق دلائل عقلی تعبیر کردن
live up to one's principles موافق مرام خود رفتار کردن
keep up with the times موافق اوضاع و اداب روزرفتار کردن
To view something approvingly ( favourably ) . چیزی را با نظر موافق ( مساعد ) نگریستن
irish bull بیان بظاهر موافق و درحقیقت مخالف
concurrent دریک وقت واقع شونده موافق
propitiously بطور مساعد یا موافق خجسته وار
arguing بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
argues بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
argued بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
homosexual دارای احساسات جنسی نسبت به جنس موافق
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com