English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (39 milliseconds)
English Persian
no cigar <idiom> موافق نبودن ،رد کردن
no deal <idiom> موافق نبودن ،رد کردن
Other Matches
disagreed موافق نبودن
disagrees موافق نبودن
disagreeing موافق نبودن
disagree موافق نبودن
nonneutralities of income taxation خنثی نبودن مالیات بر درامد بی طرف نبودن مالیات بردرامد
fellow countryman موافق کردن
live up to <idiom> طبق خواسته کسی عمل کردن ،موافق بودن با ،سازش کردن با
harmonizing موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonised موافق کردن هم اهنگ شدن
agreeing موافقت کردن موافق بودن
fall in مطابقت کردن موافق شدن
harmonized موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonises موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonising موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonizes موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonize موافق کردن هم اهنگ شدن
agrees موافقت کردن موافق بودن
agree موافقت کردن موافق بودن
pragmatize موافق دلائل عقلی تعبیر کردن
live up to one's principles موافق مرام خود رفتار کردن
keep up with the times موافق اوضاع و اداب روزرفتار کردن
chronologize بترتیب زمان قراردادن موافق تاریخ مرتب کردن
absences نبودن
lack نبودن
lacked نبودن
lacks نبودن
absence نبودن
to be at ease راحت نبودن
twiddle one's thumbs <idiom> مشغول نبودن
bushes در فرم نبودن
bush در فرم نبودن
no new is good new نبودن خبر
to retire in to oneself معاشر نبودن
inapplicability عملی نبودن
stand-offs محشور نبودن
stand-off محشور نبودن
misbeseem زیبنده نبودن
eccentric هم مرکز نبودن
eccentrics هم مرکز نبودن
inedibility ماکول نبودن
be off one's duty سر خدمت نبودن
to go out of fashion دیگرمتداول نبودن
unconditionality معلق نبودن
haze روشن نبودن مه
to be out of heart سرخلق نبودن
run short <idiom> کافی نبودن
to be no more دیگر نبودن
stand off محشور نبودن
out of step <idiom> دریک گام نبودن
unanswered همردیف نبودن حریف
out of kilter <idiom> دربالانس خوبی نبودن
dishonouring قابل پرداخت نبودن
dishonoured قابل پرداخت نبودن
dishonored قابل پرداخت نبودن
dishonoring قابل پرداخت نبودن
displease خوش ایند نبودن
displeases خوش ایند نبودن
dishonour قابل پرداخت نبودن
dishonours قابل پرداخت نبودن
misbeseem نیامدن به نبودن برای
[be] no chicken دیگر جوان نبودن
dishonors قابل پرداخت نبودن
to be under a person p زیرحمایت کسی نبودن
to be left in disbelief <idiom> قابل فهم نبودن
inapprehensibility قابل درک نبودن
no great shakes <idiom> حدوسط ،مهم نبودن
forlackof shoes بواسطه نداشتن یا نبودن کفش
fluctuates ثابت نبودن موج زدن
inexpressiveness زیان دار نبودن گنگی
goof off <idiom> کار نکردن یاجدی نبودن
run of the mill برجسته نبودن در جنس متوسط
misbecome زیبنده نبودن ناجوربودن برای
fluctuated ثابت نبودن موج زدن
time out معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
not my cup of tea <idiom> باب طبع کسی نبودن
to have no say [in that matter] پاسخگو نبودن [در این قضیه]
differed شبیه چیز دیگر نبودن
miscast برای نقش خودمناسب نبودن
let the chips fall where they may <idiom> نگران نتیجه یک کشف نبودن
mismatch متناسب نبودن ناجور بودن
run-of-the-mill برجسته نبودن در جنس متوسط
indulged مخالف نبودن رها ساختن
indulge مخالف نبودن رها ساختن
indulges مخالف نبودن رها ساختن
differ شبیه چیز دیگر نبودن
throw together <idiom> عجله داشتن ومراقب نبودن
indulging مخالف نبودن رها ساختن
sell out <idiom> صادق نبودن ،فرختن راز
fluctuate ثابت نبودن موج زدن
differs شبیه چیز دیگر نبودن
acatamathesia قادر بدرک سخن نبودن
differing شبیه چیز دیگر نبودن
sympathisers موافق
congruent موافق
amicable موافق
sympathetic موافق
sympathizers موافق
textually موافق نص
attuned موافق
respondents موافق
compossible <adj.> موافق
incompatible نا موافق
respondent موافق
sympathizer موافق
according موافق
pro له موافق
consentient موافق
consentaneous موافق
congruous موافق
in suit with موافق
non concurrent نا موافق
concordant موافق
in keeping موافق
consilient موافق
agreed موافق
accordant موافق
in suit with موافق با
prosodial موافق
agreeably to موافق
attune موافق
prosodiacal موافق
compliant موافق
compatible <adj.> موافق
pro- له موافق
to be [look] somewhat [the] worse for wear [person, thing] مناسب نبودن برای پوشیدن [جامه ای]
write off <idiom> پذیرش خسارت وپیش از آن نگران نبودن
to sit heavy on the stomach گوارا نبودن دیر هضم بودن
bark is worse than one's bite <idiom> به بدی چیزی که به نظر میرسه،نبودن
accomodating راحت موافق
satisfactorily موافق دلخواه
agonist muscle عضله موافق
fair tide جریان اب موافق
in accordance with مطابق موافق
fellow countryman موافق شدن
fair wind باد موافق
after ones own heart موافق دلخواه
prorenata نسبت موافق
at will موافق میل
truly موافق باحقایق
after one's will موافق میل
palatably موافق ذائقه
to my satisfaction موافق دلخواه من
go along موافق بودن
quarter wind باد موافق
to go along موافق بودن
prorenata شخص موافق
shaken موافق شیوه
compatibly بطور موافق
harmoniously بطور موافق
adapt موافق بودن
yea رای موافق
friendliest مهربان موافق
placet رای موافق
friendly مهربان موافق
favourable موافق مطلوب
friendlier مهربان موافق
friendlies مهربان موافق
non placer موافق نیستم
string along موافق بودن
consistently بطور موافق
see eye to eye <idiom> موافق بودن
rationally موافق عقل
off balance <idiom> فراهم نکردن ،قادربه ملاقات غیرمنتظره نبودن
stand pat <idiom> ازموقعیت راضی بودن وخواستار تغییرات نبودن
asleep at the switch <idiom> متوجه فرصت نبودن ،روی بخت خوابیدن
quite the thing موافق سبک روز
harmonious موزون سازگار موافق
geodetically موافق قاعده پیمایش
crony رفیق موافق هم اطاق
to bring in to line وفق دادن موافق
genealogically موافق شجره نامه
genetically موافق علم پیدایش
to agree on something موافق بودن با چیزی
geometrically موافق علم هندسه
comkpliant موافق اجابت کننده
physically موافق علم فیزیک
cronies رفیق موافق هم اطاق
scientifically موافق اصول علمی
concurring opinion رای موافق مشروط
to a toa praposal باپیشنهادی موافق بودن
in tune <idiom> با یکدیگر موافق بودن
naturalistic موافق با اصول طبیعی
accommodatingly بطور موافق راحت
don't give up the day job <idiom> [در مورد کاری خبره نبودن و ناتوانی انجام آن با مهارت]
drown out <idiom> سروصدای زیاد براه انداختن وقادر به شنیدن نبودن
gastronomically موافق علم خوب خوردن
to put over a play موافق بدادن نمایشی شدن
in obdience to برای اطاعت از موافق امر
pros and cons موافق و مخالف طرفداران و منتقدان
adapts وفق دادن موافق بودن
she always had her way همیشه موافق میل اوعمل می شد
bandae jireugi ضربه دست موافق ایستادن
physiognomically موافق علم قیافه شناسی
adapting وفق دادن موافق بودن
to go easy on somebody [something] خیلی ایراد نگرفتن [انتقادی نبودن] از کسی [در مورد چیزی]
gibberish اصطلاحی که برای بیان لازم نبودن داده بکار می رود
propitiously بطور مساعد یا موافق خجسته وار
physico theology حکمت الهی موافق اصول طبیعی
I agree with you completely. من کاملا با نظر شما موافق هستم.
concurrent دریک وقت واقع شونده موافق
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com