Dictiornary-Farsi | موجب تصدیع خاطر مزاحمت | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
troubler	موجب تصدیع خاطر مزاحمت


Other Matches

obtrusion	تصدیع مزاحمت
nuisance	مایه تصدیع خاطر
nuisances	مایه تصدیع خاطر
to report somebody [to the police] for breach of the peace	از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن [به پلیس] شکایت کردن
plaguy	تصدیع اور
plaguey	تصدیع اور
to put to inconvenience	تصدیع دادن
enfants terribles	کسی که با افهارات بی جاوکارهای بی موردموجب تصدیع خاطرگردد
enfant terrible	کسی که با افهارات بی جاوکارهای بی موردموجب تصدیع خاطرگردد
You can rest assured.	خاطر جمع باشید (اطمینان خاطر داشته باشید )
nuisances	مزاحمت
fracas	مزاحمت
disturbance	مزاحمت
disturbances	مزاحمت
unearthly hour <idiom>	مزاحمت
nuisance	مزاحمت
interfere	مزاحمت
interfered	مزاحمت
interferes	مزاحمت
parasitism	مزاحمت
distribance	مزاحمت
discommodity	مزاحمت
affray	مزاحمت
windage	مزاحمت هوا
Drop dead <idiom>	کم کردن مزاحمت
public nuisances	مزاحمت عمومی
public nuisance	مزاحمت عمومی
obtrusiveness	مزاحمت فضولی
troubling	مزاحمت زحمت
troubles	مزاحمت زحمت
trouble	مزاحمت زحمت
disturbance	ناراحتی مزاحمت
disturbances	ناراحتی مزاحمت
abator	رفع مزاحمت کننده
traded	مزاحمت مبادله کالا
trade	مزاحمت مبادله کالا
interference	مزاحمت مهرههای خودی شطرنج
occasion	موجب
in conformity with	بر موجب
inducement	موجب
incur	موجب
offeror	موجب
origins	موجب
origin	موجب
incurred	موجب
incurring	موجب
causing	موجب
incurs	موجب
causes	موجب
whereby	که به موجب ان
contributive	موجب
inducements	موجب
occasions	موجب
occasioning	موجب
occasioned	موجب
contributory	موجب
cause	موجب
minding	خاطر
sake	خاطر
behalf	خاطر
for his sake	به خاطر او
for the love of	به خاطر,
on account of somebody [something]	به خاطر
Due to	به خاطر
mind	خاطر
minds	خاطر
remembrance	خاطر
conducive	موجب شونده
to bring forth	موجب شدن
gratifying	موجب خوشنودی
cuse of a	موجب وحشت
sperms	موجب ایجادچیزی
like a red rag to the bull	موجب خشم
sperm	موجب ایجادچیزی
afford	موجب شدن
afforded	موجب شدن
affording	موجب شدن
pleasing	موجب مسرت
affords	موجب شدن
brings	موجب شدن
bringing	موجب شدن
thorns	موجب ناراحتی
give rise to	موجب شدن
ill fated	موجب بدبختی
entail	موجب شدن
entailed	موجب شدن
entailing	موجب شدن
entails	موجب شدن
stumbling block	موجب لغزش
stumbling blocks	موجب لغزش
promibitive	موجب منع
thorn	موجب ناراحتی
scourger	موجب بلا
effectuate	موجب شدن
federal reserve system	سیستمی که به موجب ان
bring	موجب شدن
to escape one's memory	از خاطر رفتن
amativeness	خاطر خواهی
in service	به خاطر خدمت
depressed <adj.>	افسرده خاطر
spontaneous generation	بطیب خاطر
despondent <adj.>	افسرده خاطر
tranquility	اسایش خاطر
of ones own accord	بطیب خاطر
umbrageous	رنجیده خاطر
leisurely	بافراغت خاطر
gladly	با مسرت خاطر
in view of <idiom>	به خاطر اینکه
for his sake	برای خاطر او
peace of mind	اسودگی خاطر
gladness	مسرت خاطر
security	اسایش خاطر
self gratification	ترضیه خاطر
to imprint on the mind	در خاطر نشاندن
ex officio	به خاطر شغل
downhearted <adj.>	افسرده خاطر
surest	خاطر جمع
sure	خاطر جمع
surer	خاطر جمع
solace	تسلیت خاطر
lacerated	خاطر ازرده
attentions	خاطر حواس
attention	خاطر حواس
free will	طیب خاطر
uneasiness	خاطر تشویش
tranquillity	اسایش خاطر
evinces	موجب شدن برانگیختن
smoke screen	موجب تاریکی وابهام
peristrephic	گرداننده موجب گردش
sidesplitting	موجب تشنج پهلوها
drawing card	موجب جلب توجه
resolutive	محلل موجب فسخ
evinced	موجب شدن برانگیختن
lactogenic	موجب ترشح شیر
inotropic	موجب انقباض ماهیچه
hysterogenic	موجب اختناق رحمی
evincing	موجب شدن برانگیختن
evince	موجب شدن برانگیختن
suspensor	موجب تعلیق نگاهدارنده
incentives	اتش افروز موجب
sufferance	سکوت موجب رضا
incentive	اتش افروز موجب
hysteroid	موجب اختناق رحمی
ulcerative	موجب تولید زخم
for security reasons	به خاطر دلایل امنیتی
spontaneously	به طیب خاطر بی اختیار
for reasons of safety	به خاطر دلایل امنیتی
for pity's sake	برای خاطر خدا
accords	دلخواه طیب خاطر
to feel sure	خاطر جمع بودن
accorded	دلخواه طیب خاطر
accord	دلخواه طیب خاطر
in the interests of truth	برای خاطر راستی
to imprint on the mind	خاطر نشان کردن
inorder to	به خاطر اینکه برای
point	خاطر نشان کردن
relief	ترمیم اسایش خاطر
for ones own hand	به خاطر خود شخص
for nothing	برای خاطر هیچ
For your sake .	محض خاطر شما
for a song <idiom>	به خاطر پول کمی
For Gods ( goodness , pitys , meucys ) sake .	محض خاطر خدا
to stamp on the mind	خاطر نشان کردن
to impress on the mind	خاطر نشان کردن
stamp on the mind	خاطر نشان کردن
depend upon it	خاطر جمع باشید
certes	خاطر جمعی تحقیق
put one's finger on something <idiom>	کاملابه خاطر آوردن
take it out on <idiom>	بی محلی به خاطر عصبانیت
for mercy sake	برای خاطر خدا
for god's sake	برای خاطر خدا
for a mere nothing	برای خاطر هیچ
motivate]	تحریک کردن موجب شدن
silert gives consent	خاموشی موجب رضا است
lutenize	موجب ایجاد جسم زرد
reductase	دیاستازی که موجب تقلیل و حل گردد
ignominious	موجب رسوایی ننگ اور
scarecrow	ادمک سرخرمن موجب ترس
scarecrows	ادمک سرخرمن موجب ترس
belly laugh	هر چیزی که موجب خنده شود
suspensory	موجب تعویق بیضه بند
belly laughs	هر چیزی که موجب خنده شود
curiosity killed the cat <idiom>	فضولی هم موجب دردسرمی شود
flunks	چیدن موجب شکست شدن
occasioning	موجب شدن فراهم کردن
detractive	سبک کننده موجب کسرشان
motivate	انگیختن موجب و سبب شدن
motivated	انگیختن موجب و سبب شدن
motivates	انگیختن موجب و سبب شدن
motivating	انگیختن موجب و سبب شدن
inure	معتاد کردن موجب شدن
inured	معتاد کردن موجب شدن
inuring	معتاد کردن موجب شدن
flunk	چیدن موجب شکست شدن
flunked	چیدن موجب شکست شدن
flunking	چیدن موجب شکست شدن
effecturate	موجب شدن انجام دادن
inures	معتاد کردن موجب شدن
occasioned	موجب شدن فراهم کردن
occasions	موجب شدن فراهم کردن