Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
drawing card
موجب جلب توجه
Other Matches
screamer
اگهی درشت وجالب توجه در روزنامه مطالب جالب توجه
draw attention
توجه کسی را جلب کردن توجه جلب شدن
questionof interest
پرسشهای جالب توجه موضوعهای جالب توجه
favourite
طرف توجه شخص طرف توجه شی مطلوب
favourites
طرف توجه شخص طرف توجه شی مطلوب
favorites
طرف توجه شخص طرف توجه شی مطلوب
cause
موجب
incurring
موجب
occasions
موجب
occasioning
موجب
occasion
موجب
contributory
موجب
in conformity with
بر موجب
offeror
موجب
causes
موجب
causing
موجب
inducements
موجب
origins
موجب
origin
موجب
inducement
موجب
whereby
که به موجب ان
incurs
موجب
incurred
موجب
incur
موجب
contributive
موجب
occasioned
موجب
pleasing
موجب مسرت
stumbling block
موجب لغزش
entails
موجب شدن
entailing
موجب شدن
gratifying
موجب خوشنودی
entailed
موجب شدن
entail
موجب شدن
scourger
موجب بلا
to bring forth
موجب شدن
promibitive
موجب منع
ill fated
موجب بدبختی
stumbling blocks
موجب لغزش
sperms
موجب ایجادچیزی
conducive
موجب شونده
affords
موجب شدن
affording
موجب شدن
afforded
موجب شدن
afford
موجب شدن
brings
موجب شدن
bringing
موجب شدن
thorns
موجب ناراحتی
thorn
موجب ناراحتی
cuse of a
موجب وحشت
effectuate
موجب شدن
federal reserve system
سیستمی که به موجب ان
bring
موجب شدن
give rise to
موجب شدن
sperm
موجب ایجادچیزی
like a red rag to the bull
موجب خشم
suspensor
موجب تعلیق نگاهدارنده
hysterogenic
موجب اختناق رحمی
hysteroid
موجب اختناق رحمی
smoke screen
موجب تاریکی وابهام
sidesplitting
موجب تشنج پهلوها
inotropic
موجب انقباض ماهیچه
lactogenic
موجب ترشح شیر
resolutive
محلل موجب فسخ
incentives
اتش افروز موجب
incentive
اتش افروز موجب
peristrephic
گرداننده موجب گردش
ulcerative
موجب تولید زخم
evince
موجب شدن برانگیختن
evincing
موجب شدن برانگیختن
sufferance
سکوت موجب رضا
evinced
موجب شدن برانگیختن
evinces
موجب شدن برانگیختن
flunked
چیدن موجب شکست شدن
lutenize
موجب ایجاد جسم زرد
flunking
چیدن موجب شکست شدن
flunks
چیدن موجب شکست شدن
motivated
انگیختن موجب و سبب شدن
motivate]
تحریک کردن موجب شدن
occasioning
موجب شدن فراهم کردن
occasioned
موجب شدن فراهم کردن
scarecrows
ادمک سرخرمن موجب ترس
scarecrow
ادمک سرخرمن موجب ترس
flunk
چیدن موجب شکست شدن
inuring
معتاد کردن موجب شدن
motivate
انگیختن موجب و سبب شدن
haste makes waste
تعجیل موجب تعطیل است
occasion
موجب شدن فراهم کردن
effecturate
موجب شدن انجام دادن
detractive
سبک کننده موجب کسرشان
inure
معتاد کردن موجب شدن
inured
معتاد کردن موجب شدن
inures
معتاد کردن موجب شدن
ignominious
موجب رسوایی ننگ اور
curiosity killed the cat
<idiom>
فضولی هم موجب دردسرمی شود
motivates
انگیختن موجب و سبب شدن
inbreed
موجب شدن بوجود اوردن
motivating
انگیختن موجب و سبب شدن
belly laugh
هر چیزی که موجب خنده شود
belly laughs
هر چیزی که موجب خنده شود
suspensory
موجب تعویق بیضه بند
reductase
دیاستازی که موجب تقلیل و حل گردد
occasions
موجب شدن فراهم کردن
silert gives consent
خاموشی موجب رضا است
troubler
موجب تصدیع خاطر مزاحمت
denominative
مشتق ازاسم یاصفت موجب تسمیه
this act provoked my inquiry
این کار موجب پرسش من است
To break a habit makes one ill.
<proverb>
ترک عادت موجب مرض است .
abortionists
کسی که موجب سقط جنین میشود
abortionist
کسی که موجب سقط جنین میشود
gaping stock
چیزی که موجب خیره نگریستن گرد د
riffling
کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
riffled
کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
riffle
کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
hyperinsulinism
درخون که موجب کم شدن قند خون میگردد
riffles
کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
new broom sweeps clean
<idiom>
شخص تازهای موجب تغییرات زیادی شود
in the clear
<idiom>
رها از هرچیزی که موجب حرکت یا دیدمشکل شود
gastrin
هورمونی که موجب ترشح شیره معده میگردد
breeding ground
محل یا شرایط موجب تولید و گسترش چیزی
breeding grounds
محل یا شرایط موجب تولید و گسترش چیزی
blighters
شخص یا چیزی که موجب مصیبت و بلا شود
blighter
شخص یا چیزی که موجب مصیبت و بلا شود
anticatalyst
مادهای که موجب وقفهء واکنشهای حیاتی موجود میشود
red reg
چیزی که موجب خشم وبرانگیختگی گرد د یکجورزنگ در گندم
expansion bearing
تکیه گاهی که موجب حرکت طولی یا دورانی میشود
an unclear condition which
consideration the ignoranceof causes شرط مجهولی که موجب جهل به عوضین میشود
quantity theory of money
نظریهای که به موجب ان قیمت هرکالا با مقدار پول تعیین میشود
humoral pathology
علم ناخوشی شناسی که به موجب ان همه بیماریهارانتیجه فسادخلط هامیدانند
prizing
کشتی یا کالایی که به موجب حقوق جنگی در دریا به غنیمت برده شود
prized
کشتی یا کالایی که به موجب حقوق جنگی در دریا به غنیمت برده شود
sound effects
عوامل صوتی که در رادیو وتلویزیون وفیلم سینمایی وغیره موجب صدامیشود
prizes
کشتی یا کالایی که به موجب حقوق جنگی در دریا به غنیمت برده شود
prize
کشتی یا کالایی که به موجب حقوق جنگی در دریا به غنیمت برده شود
bergson criterion
ضابطهای که نشان میدهد هر تغییری که موجب کاهش مطلوبیت شود نامطلوب است
yellow bile
مادهء زردی که در قدیم میگفتند از کبد ترشح میشود و موجب ایجادحالت سودایی میگردد
breach of trust
کوتاهی درانجام دادن انچه که به موجب سند تنظیمی در تاسیس حقوقی می بایستی انجام دهد
asylum
حقی است که به موجب ان هردولت میتواند کسانی را که به علل سیاسی به خاک او یاسفارتخانه اش می گریزند راپناه دهد
asylums
حقی است که به موجب ان هردولت میتواند کسانی را که به علل سیاسی به خاک او یاسفارتخانه اش می گریزند راپناه دهد
bond
سندی که به موجب ان خود ووارث و اوصیا و مباشرین امورش را به پرداخت مبلغ معینی به دیگری متعهد میکند
capitulation
تسلیم شدن به دشمن قرارداد کاپیتولاسیون قراردادی که به موجب ان امتیازات خاصی به یک دولت خارجی و اتباع ان داده میشود
economic determinism
یکی ازاصول عقاید مارکس که به موجب ان جمیع تحولات اجتماعی وسیاسی ناشی ازجبر اقتصادی تلقی می گردد
heeded
توجه
unresponsive
بی توجه
attendances
توجه
attendance
توجه
oblivious
بی توجه
heed
توجه
listless
بی توجه
remarking
توجه
listlessly
بی توجه
heeding
توجه
adverence
توجه
advertence
توجه
advertency
توجه
assiduity
توجه
note
توجه
notes
توجه
heeds
توجه
remarked
توجه
remark
توجه
inattentive
بی توجه
noting
توجه
regards
توجه
remarks
توجه
keeps
توجه
care
توجه
heedfully
با توجه
heedfulness
توجه
unconsidered
بی توجه
regard
توجه
turn to
توجه
regarded
توجه
cares
توجه
mindfully
با توجه
mindfulness
توجه
NB
توجه!
cared
توجه
attentiveness
توجه
re-
با توجه به
attention
توجه
re
با توجه به
attention to orders
توجه
tendance
توجه
attentions
توجه
keep
توجه
dogmatism
دگماتیسم روش فکری که به موجب ان "دگمها" یا سنن و سوابق مسلمه باید بدون پرسش وکورکورانه مورد تبعیت قرارگیرند
considerations
توجه تامل
consideration
توجه تامل
yummy
جالب توجه
focal point
کانون توجه
to drive at
توجه داشتن به
to watch over
توجه کردن
to llok
توجه کردن
to take keep
توجه کردن
hereto
<adv.>
با توجه به این
consideration
توجه مراعات
tent
توجه کردن
tents
توجه کردن
considerations
توجه مراعات
for this purpose
<adv.>
با توجه به این
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com