Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
inbreed
موجب شدن بوجود اوردن
Other Matches
begat
بوجود اوردن
give brith to
بوجود اوردن
make
بوجود اوردن
makes
بوجود اوردن
give birth to
بوجود اوردن
father
موجد بوجود اوردن
fathering
موجد بوجود اوردن
to procreate an heir
وارثی بوجود اوردن
arises
بوجود اوردن برامدن
fathered
موجد بوجود اوردن
fathers
موجد بوجود اوردن
arising
بوجود اوردن برامدن
arise
بوجود اوردن برامدن
begets
بوجود اوردن ایجاد کردن
ingenerate
احداث کردن بوجود اوردن
begetting
بوجود اوردن ایجاد کردن
beget
بوجود اوردن ایجاد کردن
generating
بوجود اوردن تناسل کردن
generated
بوجود اوردن تناسل کردن
generate
بوجود اوردن تناسل کردن
generates
بوجود اوردن تناسل کردن
masculinize
شخصیت مردانه در زنی بوجود اوردن
theorize
فرضیه بوجود اوردن فرضیهای بنیاد نهادن
theorises
فرضیه بوجود اوردن فرضیهای بنیاد نهادن
theorised
فرضیه بوجود اوردن فرضیهای بنیاد نهادن
theorising
فرضیه بوجود اوردن فرضیهای بنیاد نهادن
theorized
فرضیه بوجود اوردن فرضیهای بنیاد نهادن
theorizing
فرضیه بوجود اوردن فرضیهای بنیاد نهادن
theorizes
فرضیه بوجود اوردن فرضیهای بنیاد نهادن
churns
بافعالیت فکری چیزی بوجود اوردن کره سازی
churn
بافعالیت فکری چیزی بوجود اوردن کره سازی
churned
بافعالیت فکری چیزی بوجود اوردن کره سازی
i am p to know him
بوجود او افتخار می کنم بوجود او سرافراز یا مفتخرم
ply yarn
نخ چندلا
[در اثر تاباندن دو یا تعداد بیشتر رشته نخ بدور یکدیگر بوجود آمده و بسته به نیاز می تواند دولا، چهارلا، شش لا، نه لا و یا طنابی باشد. نخ یک لا فقط از به هم پیچیدن الیاف بوجود می آید.]
nep
پرز
[تل]
[گلوله ای کوچک از الیاف که در سطح پارچه یا فرش بوجود می آید. این عارضه هنگامی که الیاف طول بلندتری داشته باشند به علت پیچ خوردن آنها به یکدیگر بوجود می آید.]
governmentalize
تحت کنترل حکومت در اوردن بصورت دولتی در اوردن
to press against any thing
بر چیزی فشار اوردن بچیزی زور اوردن
jargonize
بزبان غیر مصطلح یا امیخته در اوردن یا ترجمه کردن بقالب اصطلاحات خاص علمی یافنی مخصوص در اوردن
To come into existence .
بوجود آمدن
To bring into existence .
بوجود آوردن
zygote
بوجود اید
zygotic
بوجود اید
regenarate
از نو بوجود اورنده
self born
از خود بوجود امده
vampirism
اعتقاد بوجود vampire
inchoate
تازه بوجود امده
grasped
بچنگ اوردن گیر اوردن
grasp
بچنگ اوردن گیر اوردن
grasps
بچنگ اوردن گیر اوردن
triune
اعتقاد بوجود سه شخصیت در خدا
gangrene
فاسد شدن قانقاریا بوجود امدن
make good
<idiom>
بوجود آوردن چیزی درست دربیاد
origin
موجب
in conformity with
بر موجب
occasioning
موجب
offeror
موجب
whereby
که به موجب ان
contributive
موجب
inducement
موجب
occasioned
موجب
origins
موجب
causing
موجب
occasions
موجب
causes
موجب
cause
موجب
occasion
موجب
inducements
موجب
incur
موجب
incurred
موجب
incurring
موجب
contributory
موجب
incurs
موجب
electrostatic charge
بار الکتریسیته ساکن
[که در اثر مالش بوجود می آید.]
efflore scence
قشر سفید رنگی که در سطح بتن بوجود میاید
copper mordant
دندانه سولفات مس جهت بوجود آوردن رنگ سبز
gametocyte
سلولی که تقسیم شده و از ان سلول جنسی بوجود میاید
plastics
مواد مصنوعی که عمدتا ازترکیب پلیمرها بوجود می ایند
scourger
موجب بلا
conducive
موجب شونده
thorn
موجب ناراحتی
stumbling block
موجب لغزش
give rise to
موجب شدن
thorns
موجب ناراحتی
to bring forth
موجب شدن
entail
موجب شدن
gratifying
موجب خوشنودی
entails
موجب شدن
entailing
موجب شدن
entailed
موجب شدن
pleasing
موجب مسرت
stumbling blocks
موجب لغزش
sperms
موجب ایجادچیزی
afforded
موجب شدن
afford
موجب شدن
affords
موجب شدن
bring
موجب شدن
like a red rag to the bull
موجب خشم
sperm
موجب ایجادچیزی
bringing
موجب شدن
cuse of a
موجب وحشت
affording
موجب شدن
promibitive
موجب منع
federal reserve system
سیستمی که به موجب ان
brings
موجب شدن
ill fated
موجب بدبختی
effectuate
موجب شدن
terrtorialize
محدود بیک ناحیه کردن بصورت خطه در اوردن بنواحی متعدد تقسیم کردن بصورت قلمرو در اوردن
inotropic
موجب انقباض ماهیچه
lactogenic
موجب ترشح شیر
drawing card
موجب جلب توجه
suspensor
موجب تعلیق نگاهدارنده
smoke screen
موجب تاریکی وابهام
sidesplitting
موجب تشنج پهلوها
incentive
اتش افروز موجب
hysterogenic
موجب اختناق رحمی
resolutive
محلل موجب فسخ
peristrephic
گرداننده موجب گردش
hysteroid
موجب اختناق رحمی
incentives
اتش افروز موجب
evinces
موجب شدن برانگیختن
evincing
موجب شدن برانگیختن
evince
موجب شدن برانگیختن
evinced
موجب شدن برانگیختن
sufferance
سکوت موجب رضا
ulcerative
موجب تولید زخم
jells
ماده ژلاتینی چسبناکی که در نتیجه بسته شدن موادچسبنده بوجود میاید
gelling
ماده ژلاتینی چسبناکی که در نتیجه بسته شدن موادچسبنده بوجود میاید
jelling
ماده ژلاتینی چسبناکی که در نتیجه بسته شدن موادچسبنده بوجود میاید
jelled
ماده ژلاتینی چسبناکی که در نتیجه بسته شدن موادچسبنده بوجود میاید
gels
ماده ژلاتینی چسبناکی که در نتیجه بسته شدن موادچسبنده بوجود میاید
gel
ماده ژلاتینی چسبناکی که در نتیجه بسته شدن موادچسبنده بوجود میاید
apomict
کسی یا چیزی که بوسیلهء تکثیر بدون لقاح بوجود امده باشد
gelled
ماده ژلاتینی چسبناکی که در نتیجه بسته شدن موادچسبنده بوجود میاید
occasions
موجب شدن فراهم کردن
inure
معتاد کردن موجب شدن
inured
معتاد کردن موجب شدن
inures
معتاد کردن موجب شدن
inuring
معتاد کردن موجب شدن
lutenize
موجب ایجاد جسم زرد
troubler
موجب تصدیع خاطر مزاحمت
scarecrows
ادمک سرخرمن موجب ترس
effecturate
موجب شدن انجام دادن
belly laughs
هر چیزی که موجب خنده شود
detractive
سبک کننده موجب کسرشان
flunked
چیدن موجب شکست شدن
motivate]
تحریک کردن موجب شدن
flunking
چیدن موجب شکست شدن
scarecrow
ادمک سرخرمن موجب ترس
flunk
چیدن موجب شکست شدن
silert gives consent
خاموشی موجب رضا است
suspensory
موجب تعویق بیضه بند
haste makes waste
تعجیل موجب تعطیل است
motivated
انگیختن موجب و سبب شدن
occasion
موجب شدن فراهم کردن
motivate
انگیختن موجب و سبب شدن
occasioning
موجب شدن فراهم کردن
motivates
انگیختن موجب و سبب شدن
reductase
دیاستازی که موجب تقلیل و حل گردد
belly laugh
هر چیزی که موجب خنده شود
occasioned
موجب شدن فراهم کردن
motivating
انگیختن موجب و سبب شدن
curiosity killed the cat
<idiom>
فضولی هم موجب دردسرمی شود
ignominious
موجب رسوایی ننگ اور
flunks
چیدن موجب شکست شدن
bump
حالتی در پرواز که هنگام افزایش ناگهانی سرعت افقی باد بوجود می اید
To break a habit makes one ill.
<proverb>
ترک عادت موجب مرض است .
abortionist
کسی که موجب سقط جنین میشود
gaping stock
چیزی که موجب خیره نگریستن گرد د
this act provoked my inquiry
این کار موجب پرسش من است
abortionists
کسی که موجب سقط جنین میشود
denominative
مشتق ازاسم یاصفت موجب تسمیه
tin mordent
دندانه قلع
[در رنگرزی]
[که بیشتر اثر سفیدکنندگی داشته و رنگ های روشن را بوجود می آورد.]
single yarn
نخ یک لا
[این نخ از تابیده شدن الیاف در یک جهت بوجود می آید و قبل از مرحله چندلا تابی است.]
riffling
کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
riffles
کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
hyperinsulinism
درخون که موجب کم شدن قند خون میگردد
riffled
کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
gastrin
هورمونی که موجب ترشح شیره معده میگردد
riffle
کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
new broom sweeps clean
<idiom>
شخص تازهای موجب تغییرات زیادی شود
in the clear
<idiom>
رها از هرچیزی که موجب حرکت یا دیدمشکل شود
breeding grounds
محل یا شرایط موجب تولید و گسترش چیزی
breeding ground
محل یا شرایط موجب تولید و گسترش چیزی
blighters
شخص یا چیزی که موجب مصیبت و بلا شود
blighter
شخص یا چیزی که موجب مصیبت و بلا شود
say's law
عرضه تقاضای خودرا بوجود می اورد بنابراین تعادل همواره در سطح اشتغال کامل وجود خواهدداشت
anticatalyst
مادهای که موجب وقفهء واکنشهای حیاتی موجود میشود
red reg
چیزی که موجب خشم وبرانگیختگی گرد د یکجورزنگ در گندم
expansion bearing
تکیه گاهی که موجب حرکت طولی یا دورانی میشود
humoral pathology
علم ناخوشی شناسی که به موجب ان همه بیماریهارانتیجه فسادخلط هامیدانند
an unclear condition which
consideration the ignoranceof causes شرط مجهولی که موجب جهل به عوضین میشود
quantity theory of money
نظریهای که به موجب ان قیمت هرکالا با مقدار پول تعیین میشود
bow wave
موج ضربهای در سرعتهای مافوق صوت که جلوتر از لبه حمله جسمی که فاقد لبههای تیز میباشد بوجود می اید
brinelling
دندانه ها و برجستگیهایی که در سطوح یاتاقانها معمولابراثر بار استاتیک زیاد یااعمال نیرو هنگام جاگذاری وبرداشتن بوجود می اید
prizing
کشتی یا کالایی که به موجب حقوق جنگی در دریا به غنیمت برده شود
prizes
کشتی یا کالایی که به موجب حقوق جنگی در دریا به غنیمت برده شود
sound effects
عوامل صوتی که در رادیو وتلویزیون وفیلم سینمایی وغیره موجب صدامیشود
prize
کشتی یا کالایی که به موجب حقوق جنگی در دریا به غنیمت برده شود
prized
کشتی یا کالایی که به موجب حقوق جنگی در دریا به غنیمت برده شود
voicing
کامپیوتر متصل به دستگاه تلفن که وقتی شخص آنجا نیست به تلفنهای او پاسخ میدهدو امکان ضبط پیام ها را بوجود می آورد.
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com