Dictiornary-Farsi | موجب لغزش | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (9 milliseconds)

English	Persian
stumbling block	موجب لغزش
stumbling blocks	موجب لغزش


Other Matches

offence	لغزش
slippage	لغزش
slipping	لغزش
sure-footed	بی لغزش
sure footed	بی لغزش
faux pas	لغزش
offense,etc	لغزش
lapsus	لغزش
lap sus	لغزش
peccabillo	لغزش
fingerfehler	لغزش
petty offence	لغزش
sliding	لغزش
anti skid	ضد لغزش
offenses	لغزش
yori ashi	لغزش پا
line of sliding	خط لغزش
peccadillos	لغزش
peccadilloes	لغزش
peccadillo	لغزش
gaffes	لغزش
gaffe	لغزش
errors	لغزش
error	لغزش
surefooted	بی لغزش
tripped	لغزش
slithers	لغزش
slithering	لغزش
slipped	لغزش
trip	لغزش
slithered	لغزش
slither	لغزش
lapse	لغزش
slip	لغزش
lapsing	لغزش
fauxpas	لغزش
lapses	لغزش
slides	لغزش
slide	لغزش
trips	لغزش
slips	لغزش
anti skid system	سیستم ضد لغزش
metachronism	لغزش تاریخی
asymmetrical sweep	لغزش انحرافی
anti skid protection	حفافت از لغزش
Freudian slip	لغزش فرویدی
Freudian slips	لغزش فرویدی
slip of the tongue	لغزش زبان
earth fall	لغزش خاک
paralogism	لغزش منطقی
non skid quality	خاصیت ضد لغزش
slip band	نوار لغزش
mistook	لغزش خوردن
to make a slip	لغزش خوردن
to oversee oneself	لغزش خوردن
slip plane	سطح لغزش
inerrability	لغزش ناپذیری
free from slip	خالی از لغزش
free from slip	بدون لغزش
baulks	مایهء لغزش
baulking	مایهء لغزش
guide way	مسیر لغزش
baulked	مایهء لغزش
balks	مایهء لغزش
balking	مایهء لغزش
balked	مایهء لغزش
balk	مایهء لغزش
infallibly	لغزش ناپذیری
glide plane	سطح لغزش
trips	سفر لغزش
tripped	سفر لغزش
inerrable	لغزش ناپذیری
trip	سفر لغزش
fabllibility	لغزش پذیری
land alide	لغزش زمین
unerring	غیرقابل لغزش
lapsus linguae	لغزش زبانی
lapsus memoriac	اشتباه یا لغزش
court of petty offences	دادگاه لغزش
anti slip plate	ورقه ضد لغزش
lapsus memoriae	لغزش حافظه
back slide	لغزش به عقب
stumbling block	سنگ لغزش
stumbling blocks	سنگ لغزش
infallible	لغزش ناپذیر
lapsus linguac	لغزش درسخن
anti-slip foot	پایه ضد لغزش
lapsus linguac	لغزش زبان
lapsus calami	لغزش قلمی
slip regulator	تنظیم کننده لغزش
inerrably	بطور لغزش ناپذیر
bobbles	اشتباه کاری لغزش
bobble	اشتباه کاری لغزش
schuss	لغزش بطورمستقیم وسریع
falter	تزلزل یا لغزش پیداکردن
angle of sideslip	زاویه لغزش جانبی
drunkennes	خطای جابجایی یا لغزش
police magistrate	رئیس دادگاه لغزش
falters	تزلزل یا لغزش پیداکردن
faltered	تزلزل یا لغزش پیداکردن
slip proof	مقام در برابر لغزش
offeror	موجب
incurs	موجب
incurred	موجب
inducements	موجب
origin	موجب
whereby	که به موجب ان
contributive	موجب
origins	موجب
inducement	موجب
incur	موجب
occasioned	موجب
occasion	موجب
occasioning	موجب
occasions	موجب
in conformity with	بر موجب
contributory	موجب
cause	موجب
causes	موجب
incurring	موجب
causing	موجب
power slide	لغزش به کنار در پیچ مسیر
plane of asymmetry	سطح مسیر لغزش انحرافی
flounder	نوعی ماهی پهن لغزش
floundered	نوعی ماهی پهن لغزش
floundering	نوعی ماهی پهن لغزش
flounders	نوعی ماهی پهن لغزش
anti skid chain	زنجیر محافظ در برابر لغزش
entails	موجب شدن
cuse of a	موجب وحشت
to bring forth	موجب شدن
ill fated	موجب بدبختی
entailing	موجب شدن
entailed	موجب شدن
like a red rag to the bull	موجب خشم
effectuate	موجب شدن
bring	موجب شدن
federal reserve system	سیستمی که به موجب ان
gratifying	موجب خوشنودی
give rise to	موجب شدن
entail	موجب شدن
pleasing	موجب مسرت
sperm	موجب ایجادچیزی
affords	موجب شدن
brings	موجب شدن
promibitive	موجب منع
bringing	موجب شدن
afford	موجب شدن
scourger	موجب بلا
thorns	موجب ناراحتی
afforded	موجب شدن
thorn	موجب ناراحتی
sperms	موجب ایجادچیزی
conducive	موجب شونده
affording	موجب شدن
surging	تکان خوردن لغزش پیدا کردن
asymmetrical sweep	باد انحرافی لغزش هواپیما از مسیر
slippage	میزان لغزش یا کم وزیادی چیزی از حد عادی ان
sufferance	سکوت موجب رضا
lactogenic	موجب ترشح شیر
resolutive	محلل موجب فسخ
peristrephic	گرداننده موجب گردش
hysteroid	موجب اختناق رحمی
inotropic	موجب انقباض ماهیچه
hysterogenic	موجب اختناق رحمی
evinces	موجب شدن برانگیختن
suspensor	موجب تعلیق نگاهدارنده
sidesplitting	موجب تشنج پهلوها
smoke screen	موجب تاریکی وابهام
evinced	موجب شدن برانگیختن
evince	موجب شدن برانگیختن
drawing card	موجب جلب توجه
evincing	موجب شدن برانگیختن
incentives	اتش افروز موجب
incentive	اتش افروز موجب
ulcerative	موجب تولید زخم
to p upon any one's blunder	لغزش کسیراباشتیاق پیداکردن وبدان حمله نمودن
turn and slip	زاویه دور زدن و لغزش مسیر هواپیما
suspensory	موجب تعویق بیضه بند
inbreed	موجب شدن بوجود اوردن
troubler	موجب تصدیع خاطر مزاحمت
belly laugh	هر چیزی که موجب خنده شود
lutenize	موجب ایجاد جسم زرد
belly laughs	هر چیزی که موجب خنده شود
silert gives consent	خاموشی موجب رضا است
reductase	دیاستازی که موجب تقلیل و حل گردد
curiosity killed the cat <idiom>	فضولی هم موجب دردسرمی شود
ignominious	موجب رسوایی ننگ اور
occasions	موجب شدن فراهم کردن
detractive	سبک کننده موجب کسرشان
scarecrow	ادمک سرخرمن موجب ترس
inured	معتاد کردن موجب شدن
inures	معتاد کردن موجب شدن
flunk	چیدن موجب شکست شدن
flunked	چیدن موجب شکست شدن
flunking	چیدن موجب شکست شدن
motivate]	تحریک کردن موجب شدن
inure	معتاد کردن موجب شدن
effecturate	موجب شدن انجام دادن
motivating	انگیختن موجب و سبب شدن