Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
cyma recta
موجی افتاده
Other Matches
behind the times
<idiom>
از مد افتاده عقب افتاده فرهنگی
undulatory
موجی
flexuous
موجی
sinuous
موجی
flecky
موجی
flexural
موجی
sinuate
موجی
wavelike
موجی
flexuose
موجی
threads
موجی کردن
waviness
حالت موجی
wave mecanics
مکانیک موجی
wave function
تابع موجی
radiant energy
نیروی موجی
undulatory current
جریان موجی
impedance level
مقاومت موجی
sinuosity
حرکت موجی
corrugate
موجی شدن
thread
موجی کردن
cyma
گچ بری موجی
gorge
[گچ بری موجی]
doucine
گچ بری موجی
wave motion
حرکت موجی
cima
گچ بری موجی
cyma
گچ بری موجی
sinuous flow
جریان موجی
cyma reversa
موجی جمع
repand
دارای حاشیه موجی
crisfate
دارای حاشیه موجی
half wave rectifier
یکسوکننده نیم موجی
schrodinger wave mechanics
مکانیک موجی شرودینگر
sinuate
دارای حاشیه موجی
full wave rectifier
یکسوکننده تمام موجی
cymatium
گچ بری موجی شکل
ripple sort
مرتب کردن موجی
sinuous
دارای شیارهای موجی
undulation
حرکت موجی زیروبم
plunger
موجی که ناگهان می شکند
plungers
موجی که ناگهان می شکند
shell-shocked
موجی- مبتلا بهاختلالاتناشیازجنگ
vermiculate
دارای خطوط موجی
steady state wave motion
حرکت موجی پایا
shouldered
سمت موجی که هنوز نشکسته
shoulder
سمت موجی که هنوز نشکسته
waving
موجی بودن موج زدن
waves
موجی بودن موج زدن
waved
موجی بودن موج زدن
ripple
بطور موجی حرکت کردن
rippled
بطور موجی حرکت کردن
ripples
بطور موجی حرکت کردن
shouldering
سمت موجی که هنوز نشکسته
shoulders
سمت موجی که هنوز نشکسته
spiller
موجی که اهسته ویکنواخت می شکند
wave
موجی بودن موج زدن
rippling
بطور موجی حرکت کردن
undulaory
موجی نوسانی موج نما
corrugated iron
اهن موجی یاچین دار
creese
یکجور خنجر که تیغه ان موجی است
radiant flux
درجه نشر و تراوش نیروی موجی
cosmic microwave radiation background
زمینه تشعشعی میکرو موجی کیهانی
A wave of anger swept over the entire world .
موجی از خشم دنیا را فرا گرفت
surged
برق موجی از هوا تشکیل موج دادن
surges
برق موجی از هوا تشکیل موج دادن
surge
برق موجی از هوا تشکیل موج دادن
kymograph
دستگاه ثبت نوسانات یا حرکات موجی مانند نبض
strigil
برس یاماهوت پاکن مخصوص بدن یکرشته تزئینات موجی ساختمان
pitch
دستور به وسیله صوتی موجی برای تغییر صورت با فاکتور خاصی
pitches
دستور به وسیله صوتی موجی برای تغییر صورت با فاکتور خاصی
electromagnetic wave
موجی که دراثر تاثیرشدت میدان الکتریسته و مغناطیسی یا تناوب همزمان برروی هم ایجاد میشود
actinoelectric
اجسامی که دارای خاصیت تولید الکتریسیته در اثر تابش طول موجی متناسب با نورباشند
whacked
<adj.>
از پا افتاده
fallen
افتاده
archaic
<adj.>
از مد افتاده
elliptic
افتاده
whacked
از پا افتاده
old hat
از مد افتاده
the meshes of a sieve mesh
در هم افتاده
crest fallen
افتاده
old fashioned
از مد افتاده
footworn
از پا افتاده
downfallen
افتاده
unassuming
افتاده
out of date
از مد افتاده
low
افتاده
mellowing
جا افتاده
ripe
جا افتاده
riper
جا افتاده
flagging
افتاده
ripest
جا افتاده
mellows
جا افتاده
mellowed
جا افتاده
mellow
جا افتاده
meek
افتاده
modest
افتاده
not operationally ready
از کار افتاده
long face
لب و لوچه افتاده
nutant
پایین افتاده
mity
کزم افتاده
jugate
روی هم افتاده
noneffective
از کار افتاده
in register
روی هم افتاده
impassionate
بهوس افتاده
prostrating
بخاک افتاده
obvolute
رویهم افتاده
decurrent
پایین افتاده
prostrates
بخاک افتاده
demimonde
عقب افتاده
dowm
از کار افتاده
prostrated
بخاک افتاده
prostrate
بخاک افتاده
hanging gale
اجاره پس افتاده
he fell prone
دمر افتاده
backwards
عقب افتاده
out of order
از کار افتاده
outland
دور افتاده
deferred credits
درامد پس افتاده
outlying
دور افتاده
retarded
عقب افتاده
out-of-date
<idiom>
از مد افتاده (دمد)
with fingers interlocked
با انگشتان در هم افتاده
copybook
پیشپا افتاده
lowlier
صغیر افتاده
old hat
پیش پا افتاده
tatty
پیش پا افتاده
lowly
صغیر افتاده
winded
از نفس افتاده
unregarded
ازقلم افتاده
proleptic
پیش افتاده
protrudent
بیرون افتاده
trite
پیش پا افتاده
short of breath
از نفس افتاده
short winded
از نفس افتاده
deadlines
از کار افتاده
obsolete
ازکار افتاده
deferred
عقب افتاده
backs
بدهی پس افتاده
back
بدهی پس افتاده
unassertive
افتاده حال
lowliest
صغیر افتاده
lame ducks
از کار افتاده
hors de combat
از کار افتاده
installed
از کار افتاده
backward
عقب افتاده
overlapping
رویهم افتاده
slack
جای افتاده یا شل
banal
پیش پا افتاده
deadline
از کار افتاده
arrear
بدهی پس افتاده
back rent
اجاره پس افتاده
commonplace
پیش پا افتاده
overlapping
روی هم افتاده گی
meshed
درهم جا افتاده
remotely
دور افتاده
seedy
از کار افتاده
compromised
به خطر افتاده
compromised
در خطراکتشاف افتاده
delayed
عقب افتاده
lame duck
از کار افتاده
slacks
جای افتاده یا شل
slackest
جای افتاده یا شل
delayed
به تاخیر افتاده
backrent
اجارهء پس افتاده
outstandingly
عقب افتاده
ordinary
پیش پا افتاده
occurred
<past-p.>
اتفاق افتاده
recluses
دور افتاده
recluse
دور افتاده
happened
<past-p.>
اتفاق افتاده
outstanding
عقب افتاده
remote site
محل دور افتاده
well worn
پیش پا افتاده معمولی
defeature
از شکل افتاده گی بیقوارگی
logjam
کارهای عقب افتاده
outfield
مزرعه دور افتاده
Arrears of work . Back log of work .
کارهای عقب افتاده
Underdeveloped ( backward) countries .
کشورهای عقب افتاده
seedy
بتخم افتاده مندرس
slothful
دیرپای عقب افتاده
sear
خشکیده از کار افتاده
back pay
حقوق عقب افتاده
sears
خشکیده از کار افتاده
arrears
بدهیهای عقب افتاده
outback
جای دور افتاده
serotine
عقب افتاده دیر رس
stalled tank
تانک از کار افتاده
out of gear
ازدنده بیرون افتاده
to have bad luck
<idiom>
از اسب افتاده بودن
allopatric
جداگانه اتفاق افتاده
interjacent
میانی در میان افتاده
inferior ovary
تخمدان پایین افتاده
inferior calyx
کاسه پایین افتاده
arrear
دین عقب افتاده
The coin is at the bottom of the pond .
سکه افتاده کف حوض
back rent
کرایه عقب افتاده
outpost
پاسگاه دور افتاده
outposts
پاسگاه دور افتاده
self-effacing
باحیا افتاده فروتن
to be out of luck
<idiom>
از اسب افتاده بودن
leading current
شدت پیش افتاده
pulled
شکسته شده افتاده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com