Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (2 milliseconds)
English
Persian
soup
موج شکسته کف دار که بسرعت به ساحل می رسد
soups
موج شکسته کف دار که بسرعت به ساحل می رسد
Other Matches
beach marker
علامت یا وسیله مشخص کننده ساحل یا تاسیسات ساحلی شاخص خط ساحل
ship to shore
حرکت از دریا به ساحل عملیات پیاده کردن افراد ازدریا به ساحل
shore to shore movement
عملیات و حرکت مستقیم از یک ساحل به ساحل دیگر
onshore
روی ساحل متوجه بطرف ساحل
telescopic
دستگاه شکسته بندی تلسکوپیک چوبهای شکسته بندی مربوط به دوربین تلسکوپی یادستگاه نشانه روی
inshore
بطرف ساحل جلو ساحل
approach lane
مسیر نزدیک شدن به ساحل خطوط نزدیک شدن به ساحل
snacks
بسرعت
quickly
بسرعت
snack
بسرعت
rapidly
بسرعت
likea
بسرعت
fleetly
بسرعت
harder
بسرعت
hardest
بسرعت
hard
بسرعت
full tilt
بسرعت
rapidily
بسرعت
dashed
بسرعت رفتن
scuttling
بسرعت دویدن
mushroom
بسرعت رویاندن
dash
بسرعت رفتن
scuttled
بسرعت دویدن
scuttles
بسرعت دویدن
dashes
بسرعت رفتن
scuttle
بسرعت دویدن
whish
بسرعت گذشته
mushrooms
بسرعت رویاندن
flee
بسرعت رفتن
fleeing
بسرعت رفتن
flees
بسرعت رفتن
mushroomed
بسرعت رویاندن
mushrooming
بسرعت رویاندن
sweep
بسرعت گذشتن از
snipping
بسرعت قاپیدن
skyrocketing
بسرعت بالابردن
snip
بسرعت قاپیدن
skyrocketed
بسرعت بالابردن
fleets
بسرعت گذشتن
fleet
بسرعت گذشتن
skyrocket
بسرعت بالابردن
skyrockets
بسرعت بالابردن
at a great rat
بسرعت زیاد
snipped
بسرعت قاپیدن
mushrooms
بسرعت ایجاد کردن
scrams
بسرعت دور شدن
swoop
بسرعت پایین امدن
mushrooming
بسرعت ایجاد کردن
scurried
بسرعت حرکت دادن
mushroomed
بسرعت ایجاد کردن
whomp up
بسرعت تهیه کردن
mushroom
بسرعت ایجاد کردن
swooping
بسرعت پایین امدن
swoops
بسرعت پایین امدن
hand over fist
بسرعت وبمقدار زیاد
full drive
بسرعت هرچه تمامتر
vamoose
بسرعت عازم شدن
scurries
بسرعت حرکت دادن
scurry
بسرعت حرکت دادن
streaking
بسرعت حرکت کردن
quick freeze
بسرعت سرد کردن
streak
بسرعت حرکت کردن
post haste
بسرعت شتاب فراوان
darted
بسرعت حرکت کردن
dart
بسرعت حرکت کردن
light out
بسرعت ترک کردن
jink
بسرعت چرخ زدن
jink
بسرعت حرکت کردن
darting
بسرعت حرکت کردن
streaked
بسرعت حرکت کردن
scram
بسرعت دور شدن
snowballs
بسرعت زیاد شدن
snowballing
بسرعت زیاد شدن
snowballed
بسرعت زیاد شدن
snowball
بسرعت زیاد شدن
scurrying
بسرعت حرکت دادن
streaks
بسرعت حرکت کردن
sonic
وابسته بسرعت صوت
course
بسرعت حرکت دادن
courses
بسرعت حرکت دادن
swooped
بسرعت پایین امدن
dashed
بسرعت انجام دادن
coursed
بسرعت حرکت دادن
dashes
بسرعت انجام دادن
dash
بسرعت انجام دادن
downhearted
دل شکسته
zigzagged
شکسته
zigzag
شکسته
fragmental
شکسته
fracted
شکسته
shakiest
شکسته
broken
شکسته
zigzagging
شکسته
zigzags
شکسته
disrupted
شکسته
fragmentary
شکسته
heartbroken
دل شکسته
wrecked
شکسته
shaky
شکسته
heart broken
دل شکسته
running hand
خط شکسته
shakier
شکسته
heartsick
دل شکسته
broken-hearted
<adj.>
دل شکسته
in pieces
شکسته
cursive
خط شکسته
skirl
بسرعت باد فرار کردن
pop
بسرعت عملی انجام دادن
quickies
چیزیکه بسرعت انجام شود
popped
بسرعت عملی انجام دادن
pops
بسرعت عملی انجام دادن
quicky
چیزیکه بسرعت انجام شود
race
مسابقه دادن بسرعت رفتن
raced
مسابقه دادن بسرعت رفتن
races
مسابقه دادن بسرعت رفتن
boomed
بسرعت درقیمت ترقی کردن
booms
بسرعت درقیمت ترقی کردن
booming
بسرعت درقیمت ترقی کردن
boom
بسرعت درقیمت ترقی کردن
precipitate
شتاباندن بسرعت عمل کردن
quickie
چیزیکه بسرعت انجام شود
precipitated
شتاباندن بسرعت عمل کردن
precipitates
شتاباندن بسرعت عمل کردن
precipitating
شتاباندن بسرعت عمل کردن
broken
شکسته شده
shatter
قطعات شکسته
raddled
شکسته شده
broken
<adj.>
شکسته
[دستگاهی]
giant circle
افتاب شکسته
sherd
کوزه شکسته
split screen
صفحه شکسته
orthopaedics
شکسته بندی
orthopedics
شکسته بندی
modesty
شکسته نفسی
split-screen
صفحه شکسته
distort
شکسته شدن
distorts
شکسته شدن
ballast
مصالح شکسته
red short
شکسته سرخ
hot short
شکسته گرم
osteopathist
شکسته بند
punctured
شکسته شدن
deject
دل شکسته کردن
haken kreuz
صلیب شکسته
wrecked
کشتی شکسته
punctures
شکسته شدن
puncturing
شکسته شدن
shatters
قطعات شکسته
chevron
پرانتز شکسته
doddered
شکسته سست
castway
کشتی شکسته
cauliflower ear
گوش شکسته
angle bracket
پرانتز شکسته
flinders
قطعات شکسته
pointed bracket
پرانتز شکسته
cold short
شکسته سرد
to run upon the rocks
شکسته شدن
fracture
سطح شکسته
crushed stone
سنگ شکسته
fractures
سطح شکسته
shards
کوزه شکسته
taxis
شکسته بندی
bone setter
شکسته بند
fracturing
سطح شکسته
wrech
کشتی شکسته
german giant swing
افتاب شکسته
fyloft
صلیب شکسته
puncture
شکسته شدن
fractured
سطح شکسته
framentary
شکسته ناقص
broken stone
سنگ شکسته
a broken arm
بازوی شکسته
bone setting
شکسته بندی
bonesetter
شکسته بند
shard
کوزه شکسته
zoom
وزوز بسرعت ترقی کردن یا بالارفتن
piss off
<idiom>
بسرعت دور شدن
[اصطلاح روزمره]
zooms
وزوز بسرعت ترقی کردن یا بالارفتن
slipcover
پوششی که بسرعت پوشیده یاخارج شود
zoomed
وزوز بسرعت ترقی کردن یا بالارفتن
shipwrecks
کشتی شکسته شدن
brokenly
بطور شکسته یا بریده
pulled
شکسته شده افتاده
broken hardening
سخت گردانی شکسته
broken english
انگلیسی دست و پا شکسته
brick ballast
مصالح شکسته اجری
bowed down by grief
شکسته شده ازغم
humble
شکسته نفسی کردن
agmatology
علم شکسته بندی
fragmentarily
بطور شکسته یا ناقص
cast away
کشتی شکسته مطرود
chippings
سنگ شکسته ریز
jargon
سخن دست و پا شکسته
infirmly
بطور علیل یا شکسته
shipwrecked
کشتی شکسته شدن
shipwreck
کشتی شکسته شدن
refracts
شکسته شدن نور
to humble oneself
شکسته نفسی کردن
stone ballast
مصالح شکسته سنگی
refracting
شکسته شدن نور
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com