English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 207 (11 milliseconds)
English Persian
objcetionable مورد ایراد
Search result with all words
charge عهده وتعهد و الزامی که بر شخص باشد حقی که در مورد ملکی وجود داشته باشد خطابهای که رئیس محکمه پس از ختم دادرسی خطاب به هیات منصفه ایراد و ضمن خلاصه کردن شهادتهای داده شده مسائل قانونی لازم را برای ایشان تشریح میکند
charges عهده وتعهد و الزامی که بر شخص باشد حقی که در مورد ملکی وجود داشته باشد خطابهای که رئیس محکمه پس از ختم دادرسی خطاب به هیات منصفه ایراد و ضمن خلاصه کردن شهادتهای داده شده مسائل قانونی لازم را برای ایشان تشریح میکند
challenge مورد اعتراض یا تردید قراردادن اعتراض و ایراد به عضویا اعضا هیات منصفه انتخاب شده
challenged مورد اعتراض یا تردید قراردادن اعتراض و ایراد به عضویا اعضا هیات منصفه انتخاب شده
challenges مورد اعتراض یا تردید قراردادن اعتراض و ایراد به عضویا اعضا هیات منصفه انتخاب شده
to go easy on somebody [something] خیلی ایراد نگرفتن [انتقادی نبودن] از کسی [در مورد چیزی]
Other Matches
cleaned کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
cleanest کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
clean کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
cleans کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
protests ایراد
objections ایراد
adductor ایراد
querying ایراد
query ایراد
queries ایراد
protested ایراد
inductions ایراد
protest ایراد
infliction ایراد
induction ایراد
citation ایراد
citations ایراد
protesting ایراد
queried ایراد
quotations ایراد
quotation ایراد
objection ایراد
fuddy-duddy ایراد گیر
deficiencies کسری ایراد
stainlessly <adv.> بطور بی ایراد
flawlessly <adv.> بطور بی ایراد
deficiency کسری ایراد
fuddy-duddies ایراد گیر
cited ایراد کردن
fussier ایراد گیر
to make difficulties ایراد گرفتن
citing ایراد کردن
spotlessly <adv.> بطور بی ایراد
deliver ایراد کردن
fussiest ایراد گیر
fussy ایراد گیر
niggling ایراد گیر
cites ایراد کردن
adduce ایراد کردن
adduced ایراد کردن
delivers ایراد کردن
adduces ایراد کردن
adducing ایراد کردن
cite ایراد کردن
find fault with <idiom> ایراد گرفتن
inductility ایراد سراغاز
inviolacy motive انگیزه ایراد گریزی
sea lawyer ملوان ایراد گیر
fussiness ایراد گیری کردن
battery ایراد ضرب و جرح
batteries ایراد ضرب و جرح
attempting to inflict injury شروع به ایراد جرح
quoted ایراد کردن مظنه دادن
To refuse a criticism. To brush aside an objection. ایراد واعتراضی رارد کردن
quote ایراد کردن مظنه دادن
quotes ایراد کردن مظنه دادن
run down <idiom> انتقاد کردن ،ایراد گرفتن
the objection will not lie ان ایراد وارد نخواهد بود
demurrer ایراد عدم کفایت ادله
He delivered a historic speech. نطق تاریخی یی ایراد کرد
fuss ایراد گرفتن خرده گیری کردن
Upon his arrival , he delinered a speech . به محض ورود نطقی ایراد کرد
to spotlessly perform something اجرا کردن چیزی بطور بی ایراد
fusses ایراد گرفتن خرده گیری کردن
fussing ایراد گرفتن خرده گیری کردن
fussed ایراد گرفتن خرده گیری کردن
Any objections ? فرمایشی بود ؟ ( ایراد یا اعتراضی دارید )
demurred ایراد بدون ورود در ماهیت بدوی
demurs ایراد بدون ورود در ماهیت بدوی
demurring ایراد بدون ورود در ماهیت بدوی
demur ایراد بدون ورود در ماهیت بدوی
appose موردانتقاد و ایراد قرار گرفتن رسیدگی کردن
salutatorian دانشجوی ایراد کننده نطق افتتاحیه جشن فارغ التحصیلی
area of operational interest منطقه مورد توجه عملیاتی منطقه مورد نظر عملیاتی
demurrer ایراد میکند که ادله ابرازی برای اقامه دعوی کافی نیست و بالنتیجه خود را به پاسخگویی دادخواست ملزم نمیداند
to jump on somebody به کسی پریدن [زود ایراد گرفتن از کاری که کرده شده یا چیزی که گفته شده]
demurs ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demur ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demurring ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demurred ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
occasioned مورد
occurence مورد
out of place بی مورد
objecting مورد
case مورد
objects مورد
oportuneness مورد
occasioning مورد
occasion مورد
cases مورد
objected مورد
direct objects مورد
inapposite بی مورد
occasions مورد
unseasonably بی مورد
unseasonable بی مورد
inopportune بی مورد
indirect objects مورد
open to question <adj.> مورد شک
instance مورد
object مورد
instances مورد
in dispute مورد بحث
myrtaceae تیره مورد
myrtle مورد سبز
liable to prosecution مورد تعقیب
myrtle berry مورد دانه
in no instance در هیچ مورد
mytaceous از تیره مورد
object of transaction مورد معامله
case analysis تحلیل مورد
undue ناروا بی مورد
usages مورد استفاده
usage مورد استفاده
hold up <idiom> مورد هدف
case study مورد پژوهی
case studies مورد پژوهی
requirement مورد نیاز
undue بی جهت بی مورد
beloved مورد علاقه
expectative مورد انتظار
dubitable مورد شک مشکوک
schreber case مورد شربر
utilized مورد استفاده
opportuneness مورد مناسب
subject of hire مورد اجاره
special case مورد ویژه
sightly مورد نظر
confutation مورد تکذیب
savory مورد پسند
noted مورد ملاحظه
happy [about] <adj.> خشنود [در مورد]
to make observations [about] [on] اندیشیدن [در مورد] [به]
under disccussion مورد بحث
to make observations [about] [on] نگریختن [در مورد] [به]
involved مورد بحث
In this case ( instance) . دراین مورد
fishy مورد تردید
unnecessary roughness خشونت بی مورد
collector's item مورد استثنائیوویژهیککلکسیون
case مورد غلاف
case دعوی مورد
cases مورد غلاف
cases دعوی مورد
received مورد قبول
taken مورد قبول
taken مورد تحسین
laughing stock مورد تمسخر
exploitation [utilization] مورد مصرف
instance لحظه مورد
utilisation [British] مورد مصرف
utilization مورد مصرف
entitlement مورد استحقاق
entitlement مورد سزیدگی
entitlements مورد استحقاق
entitlements مورد سزیدگی
instances لحظه مورد
using مورد مصرف
savoury مورد پسند
As the case may be . برحسب مورد( آن)
dubious مورد شک مشکوک
usage مورد مصرف
anticipated price قیمت مورد انتظار
anticipated profit سود مورد انتظار
capital employed سرمایه مورد استفاده
share باس مورد استفاده
beatten zone منطقه مورد اصابت
availabe time زمان مورد قبول
shebang امر مورد علاقه
shares باس مورد استفاده
article of roup اموال مورد حراج
shared باس مورد استفاده
as the case may be تاچه مورد باشد
anticipated inflation تورم مورد انتظار
referent مورد مراجعه ارجاعی
approve توافق در مورد چیزی
reserve requirements ذخائر مورد نیاز
referential مورد مراجعه ارجاعی
conventional مورد قبول عامه
sales expectations فروش مورد انتظار
receptee افراد مورد پذیرش
sub judice مورد مطالعه دادگاه
to make observations [about] [on] تامل کردن [در مورد] [به]
approving توافق در مورد چیزی
agreement area سطح مورد قرارداد
aknowledge character کاراکتر مورد قبول
foolhardy دارای تهور بی مورد
analyte ماده مورد تجزیه
approves توافق در مورد چیزی
principle of exclusion در مورد کالاهای خصوصی
neurasthenia سر درد و حساسیت بی مورد
inappositely بطور بیجایا بی مورد
i mentioned one case in p یک مورد بخصوص را ذکرکردم
hereon در این مورد در اینجا
he won a high praise مورد ستایش بسیارواقع شد
intended saving پس انداز مورد انتظار
it is of frequent خیلی مورد دارد
matter in hand موضوع مورد بحث
man power تعداداشخاص مورد استفاده
man of confidence شخص مورد اعتماد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com