Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English
Persian
lemming
موش صحرایی قطب شمال
lemmings
موش صحرایی قطب شمال
Other Matches
bleacher
صندلیهای چند ردیفی صحرایی نیمکتهای اموزشی صحرایی
northing
عرض شمالی انحراف به سوی شمال شمال شبکه
north-east
شمال شرقی در شمال شرق
north east
شمال شرق شمال شرقی
north west
شمال غرب شمال غربی
northeast
شمال شرقی شمال شرق
north by cast
میان شمال و شمال شرقی
north-west
شمال غربی در شمال غرب
northwest
شمال غرب شمال غربی
north north east
میان شمال و شمال خاور
holarctic
وابسته به ناحیه قطب شمال منطقه قطب شمال
outdoor
صحرایی
campestral
صحرایی
field archery
تیراندازی صحرایی
field maintenance
نگهداری صحرایی
field notes
یادداشتهای صحرایی
field army
ارتش صحرایی
field atrillery
توپخانه صحرایی
field exercise
خدمات صحرایی
field laboratory
ازمایشگاه صحرایی
field kitchen
اشپزخانه صحرایی
field exercise
تمرین صحرایی
field gun
توپ صحرایی
field glass
دوربین صحرایی
corn parsley
جعفری صحرایی
crab apples
سیب صحرایی
vole
موش صحرایی
voles
موش صحرایی
bindweed
نیلوفر صحرایی
caracal
گربه صحرایی
corn mayweed
بابونه صحرایی
drumhead court martial
محاکمه صحرایی
english mercury
اسفناج صحرایی
good henry
اسفناج صحرایی
good king
اسفناج صحرایی
fiedl fortifications
استحکامات صحرایی
crab apple
سیب صحرایی
field radio
بی سیم صحرایی
orienteering
مسابقهی دو صحرایی
mentha piperita
نعناع صحرایی
out guard
گشتی صحرایی
outsentry
پاسدار صحرایی
fieldmouse
موش صحرایی
fieldmice
موش صحرایی
field hospitals
بیمارستان صحرایی
field hospital
بیمارستان صحرایی
call boxes
تلفن صحرایی
call box
تلفن صحرایی
scabiosa
مامیثای صحرایی
prison camp
زندان صحرایی
prison camps
زندان صحرایی
field ration
جیره صحرایی
field shop
کارگاه صحرایی
field shop
تعمیرگاه صحرایی
field stockade
ذخایر صحرایی
field wire
سیم صحرایی
field work
کار صحرایی
fieldartillery
توپخانه صحرایی
gerbille
موش صحرایی
landrail
ابچلیک صحرایی
ratton
موش صحرایی
latrine
توالت صحرایی
rat
موش صحرایی
cans
مستراح صحرایی
canning
مستراح صحرایی
can
مستراح صحرایی
oat
جو صحرایی یولاف
pavilion
چادر صحرایی
pavilions
چادر صحرایی
artillery
توپخانه صحرایی
gerbils
موش صحرایی
abutilon
خطمی صحرایی
gerbil
موش صحرایی
field glasses
عینک صحرایی
fielded
زمینه رزمی صحرایی
hunter's round
نوعی مسابقه صحرایی
field manual
ائین نامه صحرایی
fields
زمینه رزمی صحرایی
dodder
کتان صحرایی لرزیدن
dodders
کتان صحرایی لرزیدن
field arrow
تیرهای تیراندازی صحرایی
field officer
افسر عملیات صحرایی
convertible table
میز صحرایی تا شونده
tare
ویسیای صحرایی ماشک
field
زمینه رزمی صحرایی
fieldpiece
تفنگ یا توپ صحرایی
field round
یک دور تیراندازی صحرایی
hudson seal
خز موش صحرایی امریکا
hock
گیاهان پنیرک شاهدانه صحرایی
field commands
یکانهای صحرایی فرماندهیهای رزمی
field radio
رادیوی قابل حمل صحرایی
coyote
گرگ صحرایی امریکای شمالی
coyotes
گرگ صحرایی امریکای شمالی
field operating
فعال درصحرا رده صحرایی
land girl n
دختری که کارهای صحرایی میکرد
peafowl
قوقاول بزرگ صحرایی جنوب اسیا
field event
ورزش قهرمانی میدانی مسابقات صحرایی
ess
دو پیچ در سمت مخالف درمسیر صحرایی
field events
ورزش قهرمانی میدانی مسابقات صحرایی
out door
صحرایی در هوای ازاد انجام شده
fieldwork
کارهای صحرایی :زمین پیمایی ومانندان
steeplechases
اسب دوانی باپرش از مانع اسبدوانی صحرایی
field expedient
روشهای اضطراری اخراجات در صحرا تدابیر صحرایی
steeplechase
اسب دوانی باپرش از مانع اسبدوانی صحرایی
equestrian events
مسابقه کنترل اسب و پرش درمسافت صحرایی
cross country
خارج از جاده وشارع اصلی در فضاهای بازدهات صحرایی
northerly
شمال
north
<adj.>
شمال
north
شمال
north
در شمال
northeastern
شمال شرقی
northeastward
شمال شرقی
northwardly
سوی شمال
the north pole
قطب شمال
northwest
شمال باختری
north-west
شمال غرب
north westerly
شمال غربی
north-westerly
در شمال باختر
north east
شمال خاور
north east
در شمال خاور
north-eastern
رو به شمال شرق
north-easterly
شمال شرقی
north-eastern
از شمال خاوری
Libya
شمال افریقا
north easterly
شمال شرقی
north west
شمال باختر
NW
شمال غربی
north wind
باد شمال
northeast
شمال خاوری
north westerly
در شمال باختر
north-westerly
شمال غربی
true north
شمال حقیقی
north-western
شمال غربی
northwestern
شمال غربی
magnetic north
شمال مغناطیسی
compass rose
شمال نما
compass north
شمال مغناطیسی
arcturus
نگهبان شمال
northerners
اهل شمال
northern
ساکن شمال
true north
شمال واقعی
true north
شمال جغرافیایی
epsilon bootis
رایت شمال
north western
شمال غربی
north
باد شمال
northerly
به سمت شمال
north
روبه شمال
northerner
اهل شمال
northbound
عازم شمال
North Pole
قطب شمال
grid north
شمال شبکه
arctic
قطب شمال
ina northerly direction
سوی شمال
north-east
شمال شرق
Flemish Mannerism
انقلاب شمال اروپا
smew
مرغابی شمال اروپاواسیا
upstater
اهل شمال استان
north-eastern
به سوی شمال شرق
northernmost
دورترین محل در شمال
NW
مخفف شمال غرب
Arctic Circle
مدار قطب شمال
celestial north pole
قطب شمال عالم
compass north
شمال قطب نما
norther
بیشتر بطرف شمال
northeastern
مربوط به شمال شرقی
northeaster
نسیم شمال شرقی
northeaster
باد شمال خاوری
north wester
باد شمال باختر
north light roof
بام شمال نور
north easter
باد شمال خاور
rubicon
رودی در شمال ایتالیا
magnetic north pole
قطب شمال مغناطیسی
Nordic
وابسته به شمال اروپا
ina northerly direction
بطرف شمال شمالا
ice foot
دیواره یخ درنواحی شمال
northward
بسوی شمال شمالا
northwester
باد شمال غربی
northwester
طوفان شمال غربی
northwards
بسوی شمال شمالا
northwardly
بطرف شمال شمالی
northeastward
بطرف شمال شرقی
northwestwards
بطرف شمال غربی
moored
اهل شمال افریقا مسلمان
moors
اهل شمال افریقا مسلمان
moor
اهل شمال افریقا مسلمان
polar
وابسته به قطب شمال وجنوب
uptown
واقع در محلات شمال شهر
piedmont
ناحیهای در شمال غربی ایتالیا
arctic
وابسته بقطب شمال سرد
low dutch
زبان شمال المان و هلندی
moorish
وابسته به اهالی شمال افریقا
barbary
کشوران اسلامی شمال افریقا
narwhal
نهنگ دریایی قطب شمال
steelhead
ماهی ازاد شمال امریکا
narwal
نهنگ دریایی قطب شمال
narwhale
نهنگ دریایی قطب شمال
euroclidon
بادطوفانی شمال شرقی درمدیترانه
laplander
اهل در شمال اسکاندیناوی زبان لایلاندی
The aircrafts was flying in a northerly direction.
هواپیما در جهت شمال حرکت می کرد
inkberry
درخت خاص شمال شرق امریکا
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com