Dictiornary-Farsi | موش گرفتن کشتن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (12 milliseconds)

English	Persian
rat	موش گرفتن کشتن


Other Matches

to crush to death	کشتن
assassinating	کشتن
slake	کشتن
slakes	کشتن
to put to the sword	کشتن
to do to dcath	کشتن
assassinates	کشتن
assassinated	کشتن
assassinate	کشتن
doin	کشتن
extinguishing	کشتن
extinguishes	کشتن
extinguish	کشتن
administering	کشتن
obtund	کشتن
flesher	کشتن
to do for	کشتن
capture	کشتن
knock off	کشتن
captures	کشتن
to carry off	کشتن
capturing	کشتن
kill	کشتن
kills	کشتن
killings	کشتن
administer	کشتن
kill off <idiom>	کشتن
misdo	کشتن
dispatch	کشتن
dispatched	کشتن
dispatches	کشتن
slaying	کشتن
murdered	کشتن
benumb	کشتن
murder	کشتن
to put out of the way	کشتن
to send to glory	کشتن
slays	کشتن
amortize	کشتن
to put to death	کشتن
smiting	کشتن
killing	کشتن
smites	کشتن
smite	کشتن
slay	کشتن
despatching	کشتن
murdering	کشتن
murders	کشتن
put to death	کشتن
despatches	کشتن
slaked	کشتن
despatched	کشتن
burke	کشتن
administered	کشتن
administers	کشتن
casue to be killed	به کشتن دادن
cause to be kill	به کشتن دادن
blood sport	کشتن شکار
prey on (upon) <idiom>	کشتن وخوردن
blood sports	کشتن شکار
put away <idiom>	کشتن حیوانات
to kill beef	گاو کشتن
dispatch	کشتن شتاب
feticide	کشتن جنین
despatching	کشتن شتاب
dispatched	کشتن شتاب
to squeeze to death	با فشار کشتن
despatches	کشتن شتاب
electrocutes	بابرق کشتن
dispatches	کشتن شتاب
prolicide	کشتن اخلاف
electrocuted	بابرق کشتن
electrocuting	بابرق کشتن
electrocute	بابرق کشتن
despatched	کشتن شتاب
to claim somebody's life	کسی را کشتن
to kill somebody	کسی را کشتن
kill	کشتن اهک
slaying	باخشونت کشتن
kills	کشتن اهک
pole ax	با تبرچکش کشتن
slay	باخشونت کشتن
slays	باخشونت کشتن
shoot down	با گلوله کشتن
murder	کشتن بقتل رساندن
murdered	کشتن بقتل رساندن
butchered	ادم خونریز کشتن
attempt on somebody's life	قصد کشتن کسی
mortified	ریاضت دادن کشتن
murdering	کشتن بقتل رساندن
quenches	کشتن یا خفه کردن
quenched	کشتن یا خفه کردن
fordo	کشتن ویران ساختن
mortifies	ریاضت دادن کشتن
euthansia	کشتن از روی ترحم
murders	کشتن بقتل رساندن
out-	قطع کردن کشتن
mortify	ریاضت دادن کشتن
butchering	ادم خونریز کشتن
foredo	کشتن ویران ساختن
butcher	ادم خونریز کشتن
coup de grace	کشتن از روی ترحم
out	قطع کردن کشتن
quench	کشتن یا خفه کردن
outed	قطع کردن کشتن
butchers	ادم خونریز کشتن
in pride of grease	مناسب برای کشتن
To kI'll animals for food .	جانوران را برای غذا کشتن
electrocution	کشتن یا مرگ دراثر برق
rub out <idiom>	کاملا ویرا کردن ،کشتن
to kill off	کشتن وازشران اسوده شدن
prolicide	کشتن اولاد بچه کشی
bite the dust <idiom>	از پا درآوردن -کشتن ،شکست دادن
to put any one out of the way	کسیرانهانی کشتن یابازداشت کردن
self annihilation	کشتن نفس خود نابود سازی
spermicidal	منی کش دارای قابلیت کشتن یاختههای نطفهای
shoots	زخمی کردن یا کشتن شکار هدف تیراندازی
spermatocide	منی کش دارای قابلیت کشتن یاختههای نطفهای
to nip or crush in the bud	در نخستین مرحله رشد کشتن یا پایمال کردن
spermatocidal	منی کش دارای قابلیت کشتن یاختههای نطفهای
To kI'll someone in cold blood.	درنهایت خونسردی خون کسی را ریختن ( کشتن )
shoot	زخمی کردن یا کشتن شکار هدف تیراندازی
lethal chamber	اطاق ویژه برای راحت کشتن جانوران
to take medical advice	دستوراز پزشک گرفتن دستورطبی گرفتن
decimated	از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
decimating	از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
decimates	از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
decimate	از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
biocidal action	عمل موادیکه جهت کشتن میکروبها و باکتریها به تانک سوخت اضافه میشود
calebrate	جشن گرفتن عید گرفتن
gripped	طرز گرفتن وسیله گرفتن
gripping	طرز گرفتن وسیله گرفتن
grips	طرز گرفتن وسیله گرفتن
grip	طرز گرفتن وسیله گرفتن
clams	بچنگال گرفتن محکم گرفتن
clam	بچنگال گرفتن محکم گرفتن
to seal up	درز گرفتن کاغذ گرفتن
slag	کفه گرفتن تفاله گرفتن
take in <idiom>	زود گرفتن ،مطالب را گرفتن
antibiotics	مادهای که از بعضی موجودات ذره بینی بدست میاید و باعث کشتن میکربهای دیگر میشود
antibiotic	مادهای که از بعضی موجودات ذره بینی بدست میاید و باعث کشتن میکربهای دیگر میشود
moments of truth	هنگامی که گاو باز برای کشتن با گاو رو به رو میشود
moment of truth	هنگامی که گاو باز برای کشتن با گاو رو به رو میشود
to make ones blood run cold	کسی را از عصبانیت در اوردن یا کسی را کشتن
To tell some one his fortune .	برای کسی فال گرفتن ( فال کسی را گرفتن )
resume	از سر گرفتن
grabs	گرفتن
resumed	از سر گرفتن
ceases	گرفتن
seize	گرفتن
withdrawal	پس گرفتن
grab	گرفتن
resumes	از سر گرفتن
seized	گرفتن
get off the ground <idiom>	پا گرفتن
seizes	گرفتن
retakes	پس گرفتن
cease	گرفتن
grabbing	گرفتن
retaking	پس گرفتن
abating	اب گرفتن از
withdrawals	پس گرفتن
to shut off	را گرفتن
takes	گرفتن
grabbed	گرفتن
hold	گرفتن
ceased	گرفتن
break out	در گرفتن
capturing	گرفتن
abated	اب گرفتن از
tong	گرفتن
abate	اب گرفتن از
to whisk away or off	گرفتن
holds	گرفتن
to take up	گرفتن
pushing	گرفتن
to get accustomed to	خو گرفتن [به]
to get used to	خو گرفتن [به]
recapture	پس گرفتن
recaptured	پس گرفتن
abates	اب گرفتن از
unsay	پس گرفتن
corks	گرفتن
wive	زن گرفتن
tithe	ده یک گرفتن از
tithes	ده یک گرفتن از
To go bad and stink.	بو گرفتن
cork	گرفتن
capture	گرفتن
retreats	پس گرفتن
retreating	پس گرفتن
retreated	پس گرفتن
retreat	پس گرفتن
captures	گرفتن
recaptures	پس گرفتن
recapturing	پس گرفتن
take	گرفتن
retrieves	پس گرفتن
retrieved	پس گرفتن
overtakes	گرفتن

rat