Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
residuary
موصی له باقی مانده
Other Matches
residue check
بررسی تشخیص خطا که در آن داده دریافتی با یک مجموعه اعداد تقسیم میشود و باقی مانده بررسی میشود با باقی مانده مورد نظر
dregs
باقی مانده
debris
باقی مانده
surplus
باقی مانده
surpluses
باقی مانده
remainder
باقی مانده
scantling
باقی مانده
extant
باقی مانده
remnants
باقی مانده
holdovers
باقی مانده
holdover
باقی مانده
left over
باقی مانده
remnant
باقی مانده
remains
باقی مانده
memorised
باقی مانده در حافظه
residues
قسمت باقی مانده
residve
باقی مانده زیادتی
odd come short
زیادی باقی مانده
hang over
اثر باقی مانده
memorizing
باقی مانده در حافظه
residue
قسمت باقی مانده
memorises
باقی مانده در حافظه
memorize
باقی مانده در حافظه
memorized
باقی مانده در حافظه
memorizes
باقی مانده در حافظه
residual value
مقدار باقی مانده
memorising
باقی مانده در حافظه
scrape the bottom of the barrel
<idiom>
گرفتن چیزی که باقی مانده
wrecked
باقی مانده ازکشتی شکسته
denominator
[bottom of a fraction]
باقی مانده کسر
[ریاضی]
modulus
باقی مانده پس از تقسیم یک عدد بر دیگری
It remained intact.
سالم ودست نخورده باقی مانده
mods
باقی مانده تقسیم عددی بر عدد دیگر
mod
باقی مانده تقسیم عددی بر عدد دیگر
candle ends
باقی مانده هرچیزکه مردم لئیم جمع می کنند
precatory words
عبارتی در وصیتنامه که دران موصی تقاضایی از موصی له کرده باشد
remedial maintenance
باقی مانده ترمیم خطا که در سیستم گسترش یافته است
modulo arithmetic
بررسی تشخیص خطا با استفاده از باقی مانده عمل ریاضی روی داده
walkover
برد به سبب نداشتن حریف مسابقهای که فقط یک اسب بعلت حذف دیگر اسبها باقی مانده
walkovers
برد به سبب نداشتن حریف مسابقهای که فقط یک اسب بعلت حذف دیگر اسبها باقی مانده
ram
حافظهای که امکان دستیابی به هر محلی به به هر ترتیبی را میدهد بدون نیاز به دستیابی به باقی مانده در اول مقایسه شود با sequatial accen memory
rammed
حافظهای که امکان دستیابی به هر محلی به به هر ترتیبی را میدهد بدون نیاز به دستیابی به باقی مانده در اول مقایسه شود با sequatial accen memory
rams
حافظهای که امکان دستیابی به هر محلی به به هر ترتیبی را میدهد بدون نیاز به دستیابی به باقی مانده در اول مقایسه شود با sequatial accen memory
Life is ten percent what happens to you and ninety percent how you respond to it.
ده درصد از زندگی، اتفاقاتی است که برایتان می افتد و نود درصد باقی مانده زندگی واکنش شما به این اتفاقات است.
idle balance
مانده راکد مانده غیرفعال
hards
پس مانده کتان یاشاهدانه پس مانده
beneficiary of a will
موصی له
beguest
موصی به
legatee
موصی له
legacies
موصی به
testatrix
موصی
testator
موصی
devisee
موصی له
bequest
موصی به
object of will
موصی به
legacy
موصی به
devisor
موصی
bequests
موصی به
legator
موصی
legacies
ترکه موصی به
legacy
ترکه موصی به
retort residue
ته مانده یا پس مانده قرع
rinsing
پس مانده ابکشی پس مانده
restraint of marriage
شرط ضمن هبه یا وصیت که به طور مطلق ازدواج متهب یا موصی له را منع کنند
universal legacy
وصیتی که دران موصی جهت تسلیم موردوصیت به ورثه شرطی قائل نشده باشد
over
باقی
over-
باقی
reopen
باقی بودن
preserving
باقی نگهداشتن
preserves
باقی نگهداشتن
behind
باقی کار
preserve
باقی نگهداشتن
impressing
باقی گذاردن
impresses
باقی گذاردن
impressed
باقی گذاردن
impress
باقی گذاردن
reopened
باقی بودن
reopening
باقی بودن
reopens
باقی بودن
to be in arrear
باقی داربودن
leave
باقی گذاردن
hold over
باقی ماندن
storing
می باقی می ماند
store
می باقی می ماند
to be on the safe side
باقی نباشد
organzine
ابریشم باقی
gleanings
ریزه باقی
surviving
باقی بودن
survives
باقی بودن
survived
باقی بودن
survive
باقی بودن
behind
باقی دار
behinds
باقی کار
come through
باقی ماندن
otherworld
عالم باقی
behinds
باقی دار
leaving
باقی گذاردن
aliquant
باقی اورنده
conservation force
نیروی باقی
to leave behind
باقی گذاردن
out of
<idiom>
باقی نمانده
short
کوچک باقی دار
trailing
اثرپا باقی گذاردن
extant
نسخهء موجود و باقی
the rest lies with you
باقی ان با خودتان است
trail
اثرپا باقی گذاردن
trailed
اثرپا باقی گذاردن
hold up
<idiom>
باجرات باقی ماندن
bide
درجایی باقی ماندن
nothing was left over
چیزی باقی نماند
to stay behind
باقی ماندن جاماندن
hold up
<idiom>
خوب باقی ماندن
shortest
کوچک باقی دار
shorter
کوچک باقی دار
trails
اثرپا باقی گذاردن
hang over
اثر باقی ازهر چیزی
The would left a mark.
جای زخم باقی ماند
much sugar was left
قند زیادی باقی ماند
residual
آنچه در پشت سر باقی می ماند
remain in force
به قوت خود باقی بودن
to exclude doubt
جای تردید باقی نگذاشتن
to satnd good
بقوت خود باقی بودن
jars
اثر نامطلوب باقی گذاردن
jar
اثر نامطلوب باقی گذاردن
for the rest
اما در باره باقی مطالب
jarred
اثر نامطلوب باقی گذاردن
continue to be valid
به قوت خود باقی بودن
cicatrize
جای زخم باقی گذاردن
not a scrap is left
ذرهای باقی نمانده است
lie by
غیر فعال باقی ماندن
pocket split
باقی ماندن میلههای 5 و 7یا 5 و 9 بولینگ
sour apple
ضربهای که میلههای 5 و01 را باقی میگذارد
let it remain as it is
بگذاری بحال خود باقی باشد
it leaves no room for doubt
جای هیچگونه تردیدی باقی نمیگذارد
nothing remains to be told
چیزی برای گفتن باقی نمیماند
preserving
حفظ یا محافظت کردن باقی نگهداشتن
preserve
حفظ یا محافظت کردن باقی نگهداشتن
preserves
حفظ یا محافظت کردن باقی نگهداشتن
That way, it stays in suspension.
به این صورت معلق باقی می ماند.
He left a large fortuue.
ثروت هنگفتی را به ارث (باقی )گذاشت
baby split
وضعی که میلههای 2 و 7 یا3 و 01 بولینگ باقی می ماند
Between you , me and the gatepost. Between ourselves .
میان خودمان باشد( محرمانه باقی بماند )
babbitt
فلز یاطاقان با 5 تا 08 درصدقلع و باقی انتیموان مس وسرب
oversize materials rejects
مانده
orts
پس مانده
played out
مانده
remanent
پس مانده
riffraff
ته مانده
remanence
مانده
deposit
پس مانده
recrementitious
پس مانده
recrement
پس مانده
refuses
پس مانده
fag ends
ته مانده
dross
پس مانده
balances
مانده
tailing
پس مانده
refusing
پس مانده
refused
پس مانده
refuse
پس مانده
heel tap
ته مانده
remainder
مانده
leftovers
پس مانده
knub
پس مانده
leftover
پس مانده
forworn
مانده
forwearied
مانده
scrapped
ته مانده
draff
پس مانده
dreg
پس مانده
offscourings
پس مانده
balance
مانده
fordone
مانده
deposits
پس مانده
weary
مانده
residue
مانده
residue
ته مانده
wearies
مانده
residve
پس مانده
residues
پس مانده
scrapping
ته مانده
residues
مانده
residues
ته مانده
picking
پس مانده
heel
پس مانده
wearying
مانده
wearied
مانده
heels
پس مانده
scrap
ته مانده
tailling
پس مانده
loose end
ته مانده
loose ends
ته مانده
leavings
پس مانده
leavings
ته مانده
outworn
مانده
residual
مانده
residual
ته مانده
scum
پس مانده
silt
ته مانده
fag end
ته مانده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com