Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 96 (8 milliseconds)
English
Persian
agreed time
موعد مقرر
relevant time
موعد مقرر
due date
موعد مقرر
Search result with all words
default
در موعد مقرر
defaulted
در موعد مقرر
defaulting
در موعد مقرر
defaults
در موعد مقرر
anticipation
سبقت وقوع قبل از موعد مقرر پیشدستی
cash discount
تخفیف مخصوص خریداری که وجه را در موعد مقرر بپردازد
to be due
مقرر بودن
[موعد بودن]
Other Matches
deadline
موعد
maturity
موعد
deadlines
موعد
date of maturity
موعد
maturity date
موعد
dates
موعد
date
موعد
overdue
موعد رسیده
overdue
گذشتن موعد
expired
گذشته از موعد
to fall due
موعد رسیدن
premature
پیش از موعد
date of payment
موعد پرداخت
date of maturity
موعد پرداخت
schedule date
موعد طبق برنامه
maturity
وعده یا موعد پرداخت
mature
به موعد چیزی رسیدن
matures
به موعد چیزی رسیدن
due
بدهی موعد پرداخت
overdue
از موعد گذشته منقضی
fall due
فرارسیدن موعد پرداخت دین
date on which a bill falls due
موعد پرداخت برات یا سفته
reddendum
موعد یا مهلت پرداخت اجاره
premature labour
زاییمان پیش از موعد طبیعی
the bill has come to maturity
موعد پرداخت برات منقضی شده است
regulars
مقرر
regular
مقرر
instructions
مقرر
instruction
مقرر
statutory law
مقرر
due
مقرر
statutory
مقرر
enactive
مقرر دارنده
standards
مقرر قانونی
provide
مقرر داشتن
thetic
مقرر معین
provides
مقرر داشتن
pass a resolution
مقرر داشتن
courier station
مقرر پیک
standard
مقرر قانونی
prescript
مقرر شده
adjudge
مقرر داشتن
thetical
مقرر معین
statutory
قانونی مقرر
regular
معین مقرر
regulars
معین مقرر
govern
مقرر داشتن
governed
مقرر داشتن
due
لازم مقرر
provision
مقرر کردن
governs
مقرر داشتن
deferred expense
هزینههای پیش بینی شدهای که هنوز موعد پرداختشان نرسیده است
in time
<idiom>
قبل از ساعت مقرر
exceed the deadline
گذشتن از مهلت مقرر
foreordinate
از پیش مقرر کردن
assign
مقرر داشتن گماشتن
assigned
مقرر داشتن گماشتن
assigning
مقرر داشتن گماشتن
assigns
مقرر داشتن گماشتن
adjudges
مقرر داشتن دانستن
by work
کار غیر مقرر
code
قانون قاعده مقرر
adjudged
مقرر داشتن دانستن
adjudging
مقرر داشتن دانستن
foreordain
از پیش مقرر کردن
preordain
قبلا مقرر داشتن
resolves
مقرر داشتن تصمیم گرفتن
awarded
مقرر داشتن اعطا کردن
resolve
مقرر داشتن تصمیم گرفتن
awarding
مقرر داشتن اعطا کردن
The deadline is coming closer.
مهلت مقرر نزدیکتر می شود.
award
مقرر داشتن اعطا کردن
awards
مقرر داشتن اعطا کردن
standards
عیار قانونی استاندارد مقرر
standard
عیار قانونی استاندارد مقرر
The prescribed time - limit expires tomorrow .
مهلت مقرر فردا منقضی می شود
To meet a deadline .
تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
avouch
مقرر داشتن تصدیق و تایید کردن
essoin
بهانه برای عدم حضوردردادگاه درزمان مقرر
over crowding
تعداد ساکنین از میزانی که قانون مسکن مقرر داشته است
The City Council has decreed that all dogs must be kept on a leash there.
شورای شهر مقرر کرده است که تمام سگ ها باید با افسار بسته شوند .
qualified indorsement
فهرنویسی برات یا سفته با ذکرمطلبی که مسئوولیت فهرنویس را نسبت به ان چه قانون مقرر داشته است محدودتر یا وسیعتر کند
accelerated depreciation
استهلاک زودرس
[روش استهلاک دارایی در مدتی کمتر از زمان مقرر]
In the fullness lf time .
به موقع خود ( به موقع مقرر همگام با گذشت زمان )
tenant right
حقی است که درانقضای مهلت مقرر بابت تغییراتی که مستاجر در عین مستاجره داده و انتفاع ازانها ناتمام مانده است به وی تعلق می گیرد
quando acciderint
وقتی مدیرترکه در مقابل غرماء متوفی به دفاع در دست نبودن مالی از متوفی متوسل میشودمحکمه با صدور حکمی باعنوان بالا مقرر می دارد که هر گاه مالی از متوفی بدست اید باید به غرماء داده شود
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com