English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 90 (5 milliseconds)
English Persian
hit موفقیت
hits موفقیت
hitting موفقیت
success موفقیت
successes موفقیت
achievement موفقیت
achievements موفقیت
prosperity موفقیت
good speed موفقیت
Other Matches
winning streak <idiom> موفقیت پشت موفقیت
miscarriages عدم موفقیت
miscarriage عدم موفقیت
exploitation استفاده از موفقیت
unsuccessful عدم موفقیت
pass muster <idiom> آزمایش را با موفقیت
successful <adj.> موفقیت آمیز
unsuccess عدم موفقیت
top flight بالاترین موفقیت
success ratio بهر موفقیت
flying colors موفقیت قطعی
achievable موفقیت پذیر
abortiveness عدم موفقیت
unsuccessfully عدم موفقیت
failure عدم موفقیت
averages میانگین موفقیت
failures عدم موفقیت
hitting اصابت موفقیت
grand slam موفقیت کامل
grand slams موفقیت کامل
average میانگین موفقیت
averaged میانگین موفقیت
hit اصابت موفقیت
hits اصابت موفقیت
averaging میانگین موفقیت
oddson محتمل به بردیا موفقیت
ten strike امر موفقیت امیز
prospect [of something] امید موفقیت [در چیزی]
connect حرکت موفقیت امیز
achieve کسب موفقیت کردن
achieve موفقیت در انجام کاری
He was drunk with success. سرمست از موفقیت بود
achieved موفقیت در انجام کاری
achieves موفقیت در انجام کاری
lock up <idiom> اطمینال کامل از موفقیت
achieving موفقیت در انجام کاری
connects حرکت موفقیت امیز
win out <idiom> موفقیت پس از کار سخت
land on one's feet <idiom> با موفقیت برشرایط سخت پیروزشدن
abort عدم موفقیت درانجام ماموریت
caculated risk <idiom> شانس زیاد برای موفقیت
he wished success to all بهمه گفت موفقیت شماراخواستارم
bring off به نتیجه موفقیت امیزی رسیدن
fleshment خوشحالی حاصله از نخستین موفقیت
to carry something to a successful issue چیزی را با موفقیت به پایان رساندن
percentage نسبت حرکات موفقیت امیز
percentages نسبت حرکات موفقیت امیز
get through <idiom> کاری شاق را با موفقیت پشت سر نهادن
track record آمار اعمال یا موفقیت های پیشین
you said it/you can say that again <idiom> نشان دادن موفقیت با نظریه دیگران
We made a long step toward success. قدم بزرگه بسوی موفقیت برداشتیم
His triumph was very short- lived . موفقیت اش بسیار کوتاه ( مدت ) بود
track records آمار اعمال یا موفقیت های پیشین
pass completion average میانگین موفقیت بازیگر درگرفتن پاس
by the skin of one's teeth <idiom> بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
chases تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
chasing تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
With a long face . با لب ؟ لوچه آویزان ( اشاره به ناکامی وعدم موفقیت )
chase تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
chased تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
if it works اگر این کار با موفقیت انجام شود
land office business کار وسیع وبسیط وسریع کارپر سود یا پر موفقیت
rest on one's laurels <idiom> خرسند شدن از موفقیت که قبلا حاصل شده است
lap money جایزه نقدی برای موفقیت درهر دور مسابقه اتومبیل رانی
dummy دستوری در برنامه که برا ی موفقیت دستورات زبان یا افزایش طول بلاک قرار دارد
When we get this project off the ground we can relax. وقتی این پروژه پا بگیرد و با موفقیت شروع شود، دیگر خیالمان راحت است.
dummies دستوری در برنامه که برا ی موفقیت دستورات زبان یا افزایش طول بلاک قرار دارد
They have successfully managed the balancing act between retaining the rustic charm and modern conversion. آنها با موفقیت توانستند تعادل بین افسون روستایی و تبدیل مدرن را ایجاد کنند.
framing error خطایی که در اثر عدم موفقیت و خرابی دستگاه پذیرش دربازشناسی صحت بیتهایی که تشکیل یک کاراکتر را میدهندپیش می اید
go great guns <idiom> موفقیت آمیز،انجام کاری خیلی سریع یا خیلی سخت
If these projections are anywhere close to accurate, it would be a great success. اگر این پیش بینی ها حتی کمی دقیق باشند، این موفقیت بزرگی می بود.
aborted عدم موفقیت درانجام ماموریت انصراف از ماموریت
aborting عدم موفقیت درانجام ماموریت انصراف از ماموریت
aborts عدم موفقیت درانجام ماموریت انصراف از ماموریت
achieved تحصیل کردن کسب موفقیت کردن
achieving تحصیل کردن کسب موفقیت کردن
achieves تحصیل کردن کسب موفقیت کردن
ego loss programming تنظیم کارهای برنامه نویسی بطوریکه اعتبار موفقیت یاگناه شکست باید بجای یک برنامه نویس میان چندبرنامه نویس تقسیم گردد
exploit از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploits از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploiting از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com