Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (12 milliseconds)
English
Persian
grid
موقعیت اتومبیلها در شروع مسابقه
grids
موقعیت اتومبیلها در شروع مسابقه
Other Matches
standing
موقعیت تیم در جدول مسابقه ها
handicaps
مسابقه ارابه رانی با دادن امتیاز از محل شروع به نسبت مسابقه امتیاز دادن به شرکت کنندگان
handicap
مسابقه ارابه رانی با دادن امتیاز از محل شروع به نسبت مسابقه امتیاز دادن به شرکت کنندگان
trig
خط شروع مسابقه
hash mark
خط شروع مسابقه
scratch line
خط شروع مسابقه
kick off
شروع مسابقه فوتبال
flying start
شروع مسابقه اتومبیلرانی
offset
مبدا نقطه شروع مسابقه
offsetting
مبدا نقطه شروع مسابقه
hole
نقطه شروع مسابقه قایقهای موتوری سوراخ
holed
نقطه شروع مسابقه قایقهای موتوری سوراخ
holing
نقطه شروع مسابقه قایقهای موتوری سوراخ
daclare
حذف نام اسب پیش از شروع مسابقه
holes
نقطه شروع مسابقه قایقهای موتوری سوراخ
air start
طرز قرارگرفتن هواپیما درهوا در شروع مسابقه هواپیمابری
backward
جستجو برای دادهای که از موقعیت نشانه گر شروع میشود یا از انتهای فایل و به ابتدای فایل می رسد
tailgate party
[American E]
پیکنیک روی درب عقب ماشینها در توقفگاه خودرو قبل از شروع مسابقه ورزشی
[در آمریکا]
grid start
حرکت اتومبیلها با هم در اغاز
tech inspection
بازرسی اتومبیلها پیش ازمسابقه
groups
طبقه بندی بین اتومبیلها تعداد شیرجههای انجام شده از یک نقطه با یک روش تیرهای به هدف خورده کمانگیر
group
طبقه بندی بین اتومبیلها تعداد شیرجههای انجام شده از یک نقطه با یک روش تیرهای به هدف خورده کمانگیر
cartesian coordinates
سیستم موقعیت که از دو بردار در جهت زاویه راست برای نمایش نقط های که با دو عدد امکان دهی شده است و موقعیت آن را میدهد تشکیل شده است
set up
مدت زمان بین سیگنال شروع یک برنامه و شروع آن
skull practice
کلاس تعلیم فنون مسابقه جلسه مشورت درباره مسابقه
hooligan
مسابقه جبرانی در مسیرخاکی برای اتومبیلهایی که در مسابقه اصلی شکست خورده اند
hooligans
مسابقه جبرانی در مسیرخاکی برای اتومبیلهایی که در مسابقه اصلی شکست خورده اند
tug of war
مسابقه طناب کشی مسابقه برای برتری یافتن
sack race
مسابقه دو درحالیکه پای مسابقه دهنده در کیسه پیچیده
opener
مسابقه نخست ازدو مسابقه متوالی
selling plater
اسب مسابقه قابل خرید پس از مسابقه
start off
شروع کردن شروع شدن
relative plot
موقعیت نسبی ناوها یاهواپیماها به هم ثبت نسبی موقعیت ناوها
seniors
مسابقه گلف برای بازیگران بالاترازسن معین بازیگر سالمند مسابقه دو برای بالاترین سطح بدون شرط سنی
senior
مسابقه گلف برای بازیگران بالاترازسن معین بازیگر سالمند مسابقه دو برای بالاترین سطح بدون شرط سنی
air position
موقعیت هوایی موقعیت هوایی هواپیما
match play
مسابقه گلف بین دو نفر یا دوتیم مسابقه بولینگ بین دونفر
launching area
منطقه شروع پرواز منطقه شروع عملیات اب خاکی
initiation
شروع کار شروع
stables
گروه اتومبیلهای مسابقه زیرنظریک سازمان گروه اسبهای مسابقه زیر نظر یک سازمان
stable
گروه اتومبیلهای مسابقه زیرنظریک سازمان گروه اسبهای مسابقه زیر نظر یک سازمان
dragway
مسیر مسابقه موتورسیکلت رانی سرعت مسیر مسابقه قایقرانی سرعت
dragstrip
مسیر مسابقه موتورسیکلت رانی سرعت مسیر مسابقه قایقرانی سرعت
quadrangular meet
مسابقه شنای دورهای بین 4تیم مسابقه دورهای بین 4تیم با محاسبه مجموع امتیازهای فردی
site
موقعیت
locations
موقعیت
location
موقعیت
position
موقعیت
sited
موقعیت
lodgment or lodge
موقعیت
lodgment
موقعیت
line of position
خط موقعیت
situations
موقعیت
orientation
موقعیت
situs
موقعیت
sites
موقعیت
occasion
موقعیت
situation
موقعیت
berths
موقعیت جا
occasioning
موقعیت
berthing
موقعیت جا
berthed
موقعیت جا
berth
موقعیت جا
positioned
موقعیت
condition
موقعیت
occasions
موقعیت
occasioned
موقعیت
sign position
موقعیت علامت
pertinence
موقعیت شایستگی
situation of a building
موقعیت ساختمان
pertinence or nency
دخل موقعیت
situation
موقعیت حالت
lie
موقعیت چگونگی
lied
موقعیت چگونگی
lies
موقعیت چگونگی
situations
موقعیت حالت
configurations
وضعیت یا موقعیت
configuration
وضعیت یا موقعیت
page orientation
موقعیت صفحه
monopoly position
موقعیت انحصاری
forward position
موقعیت رو به جلو
razor edge
موقعیت بحرانی
point
محل یا موقعیت
case
وضعیت موقعیت
cases
وضعیت موقعیت
print position
موقعیت چاپ
position finding
موقعیت یابی
position buoy
بویه موقعیت
rest position
موقعیت سکون
footing
موقعیت وضع
benzylic position
موقعیت بنزیلی
point guard
موقعیت گارد
pertinency
موقعیت شایستگی
radar location
موقعیت رادار
status
اهمیت یا موقعیت
endo position
موقعیت اندو
stimulus situation
موقعیت محرک
bit position
موقعیت ذره
social situation
موقعیت اجتماعی
plot
نقطه موقعیت
positioned
شکل موقعیت
exoposition
موقعیت اگزو
plots
نقطه موقعیت
plotted
نقطه موقعیت
d. of a situation
موقعیت باریک
social status
موقعیت اجتماعی
positioning
تثبیت موقعیت
storage location
موقعیت انباره
circumstantial
مربوط به موقعیت
orientation
تعیین موقعیت
orientation
تشخیص موقعیت
position
شکل موقعیت
ground position
موقعیت زمینی
advantage ground
موقعیت خوب
firing position
موقعیت احتراق
spatial orientation
موقعیت یابی فضایی
d. situation
موقع یا موقعیت باریک
flage pole position
موقعیت میله پرچمی
vacancy
موقعیت شغلی آزاد
circumstances
شرط موقعیت تشریفات
positional
وابسته به موقعیت یامقام
stand
عهده دارشدن موقعیت
iam ill bested
موقعیت بدی دارم
golden opportunity
<idiom>
موقعیت طلایی وعالی
space orientation
موقعیت یابی فضایی
upwell
موقعیت بهتری یافتن
stations
موقعیت اجتماعی وضع
compass bearing
موقعیت برحسب قطبنما
opportuneness
موقعیت موقع بودن
whiteouts
عدم تشخیص موقعیت
whiteout
عدم تشخیص موقعیت
blows
هدر دادن موقعیت
downward
به طرف یک موقعیت پایین تر
trimmest
موقعیت قایق دراب
blow
هدر دادن موقعیت
pinch
موقعیت باریک سربزنگاه
hold one's own (in an argument)
<idiom>
دفاع از موقعیت خود
station
موقعیت اجتماعی وضع
trim
موقعیت قایق دراب
pinches
موقعیت باریک سربزنگاه
bowsprit position
موقعیت دکل خوابیده
trims
موقعیت قایق دراب
stationed
موقعیت اجتماعی وضع
solar orientation
تعیین موقعیت نسبت به افتاب
She is not mindful of her social position ( status ) .
متوجه موقعیت اجتماعی اش نیست
strategic situation
حالت جنگی موقعیت استراتژیک
toties quoties
هر چند بار که موقعیت اقتضاکند
reposition
مقام و موقعیت چیزی را تغییردادن
ortho director
هدایت کننده به موقعیت ارتو
trimmest
موقعیت تخته موج دراب
It was the usual scene.
صحنه
[موقعیت]
معمولی بود.
meta director
هدایت کننده به موقعیت متا
trim
موقعیت تخته موج دراب
hold one's ground
موقعیت خودرا حفظ کردن
We're all in the same boat.
ما همه در یک موقعیت مشابه هستیم.
hold one's own
موقعیت خودرا حفظ کردن
blade station
موقعیت شعاعی هر مقطع ازتیغه
para director
هدایت کننده به موقعیت پارا
trims
موقعیت تخته موج دراب
That's (just) the way things are.
موقعیت حالا دیگه اینطوریه.
to not have it easy
[موقعیت]
ساده نیست
[برایشان]
occasions
سبب موقعیت باعث شدن
occasioned
سبب موقعیت باعث شدن
occasion
سبب موقعیت باعث شدن
occasioning
سبب موقعیت باعث شدن
slalom
مسابقه مارپیچ قایقرانی مارپیچ کوچک اسکی مسابقه اسکی روی اب مارپیچ
slaloms
مسابقه مارپیچ قایقرانی مارپیچ کوچک اسکی مسابقه اسکی روی اب مارپیچ
ice racing
مسابقه سرعت روی یخ مسابقه روی یخ
bistable
که در موقعیت ممکن روشن و خاموش دارد
centralized
آنچه در یک موقعیت مرکزی قرار دارد
feed
پاس به یاری که در موقعیت بهتری است
shortstop
موقعیت بازیکن مدافع در داخل میدان
if
[when]
it comes to the crunch
<idiom>
وقتی که موقعیت وخیم می شود
[اصطلاح]
feeds
پاس به یاری که در موقعیت بهتری است
last but not least
<idiom>
آخرین موقعیت وپر اهمیت ترین
reporting point
نقطه مبدای موقعیت ناو یاهواپیما
executed
موقعیت یک کامپیوتر که یک برنامه را اجرا میکند
executes
موقعیت یک کامپیوتر که یک برنامه را اجرا میکند
executing
موقعیت یک کامپیوتر که یک برنامه را اجرا میکند
execute
موقعیت یک کامپیوتر که یک برنامه را اجرا میکند
position buoy
بویه نشان دهنده موقعیت کاروان دریایی
proletarianism
موقعیت سیاسی گروه رنجبران توده پست
to the manner born
فطره اماده برای موقعیت واشنا باداب
juncture
بحران موقعیت ویژه بهم پیوستگی اتصال
backtab
برگرداندن نشانه گر به یک واحد عقب تر از موقعیت موجود
on occasion
لدی الاقتضا هر وقت موقعیت داشته باشد
thaneship
قلمرو یا موقعیت ومقام خان مقام خانی
dualism
وجود دو موقعیت یاپدیده متضاد در کنار یکدیگر
to set a person on his feet
معاش کسیراتامین کردن موقعیت کسیرا استوارکردن
cursor
نمایشگری که موقعیت آن در صفحه قابل برنامه ریزی است
cursors
نمایشگری که موقعیت آن در صفحه قابل برنامه ریزی است
boot
اجرای مجموعهای از دستورالعمل ها برای رسیدن به موقعیت مط لوب
blade tracking
مراحل تعیین موقعیت سر تیغههای ملخ نسبت به یکدیگر
occasional
وابسته به فرصت یا موقعیت مربوط به بعضی از مواقع یاگاه و بیگاه
parallax
اختلاف جهت یا موقعیت فاهری یک جسم از دو زاویه دید مختلف
carries
زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
carry
زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
carrying
زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
blips
علامت کوچک روی نوار یا فیلم برای نشان دادن موقعیت
blip
علامت کوچک روی نوار یا فیلم برای نشان دادن موقعیت
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com