Dictiornary-Farsi | موقعیت باریک سربزنگاه | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (10 milliseconds)

English	Persian
pinch	موقعیت باریک سربزنگاه
pinches	موقعیت باریک سربزنگاه


Other Matches

d. of a situation	موقعیت باریک
d. situation	موقع یا موقعیت باریک
nicking	سربزنگاه
nicked	سربزنگاه
nicks	سربزنگاه
nick	سربزنگاه
psychological moment	سربزنگاه
swathes	ردیف باریک راه باریک
swathe	ردیف باریک راه باریک
swath	ردیف باریک راه باریک
cartesian coordinates	سیستم موقعیت که از دو بردار در جهت زاویه راست برای نمایش نقط های که با دو عدد امکان دهی شده است و موقعیت آن را میدهد تشکیل شده است
relative plot	موقعیت نسبی ناوها یاهواپیماها به هم ثبت نسبی موقعیت ناوها
air position	موقعیت هوایی موقعیت هوایی هواپیما
orientation	موقعیت
lodgment	موقعیت
situations	موقعیت
line of position	خط موقعیت
sites	موقعیت
occasions	موقعیت
sited	موقعیت
berth	موقعیت جا
situation	موقعیت
site	موقعیت
lodgment or lodge	موقعیت
situs	موقعیت
berthing	موقعیت جا
occasion	موقعیت
positioned	موقعیت
location	موقعیت
position	موقعیت
condition	موقعیت
berthed	موقعیت جا
berths	موقعیت جا
occasioning	موقعیت
occasioned	موقعیت
locations	موقعیت
plotted	نقطه موقعیت
plots	نقطه موقعیت
stimulus situation	موقعیت محرک
storage location	موقعیت انباره
ground position	موقعیت زمینی
plot	نقطه موقعیت
social status	موقعیت اجتماعی
case	وضعیت موقعیت
social situation	موقعیت اجتماعی
pertinence or nency	دخل موقعیت
pertinency	موقعیت شایستگی
point guard	موقعیت گارد
position finding	موقعیت یابی
page orientation	موقعیت صفحه
print position	موقعیت چاپ
position buoy	بویه موقعیت
razor edge	موقعیت بحرانی
monopoly position	موقعیت انحصاری
cases	وضعیت موقعیت
rest position	موقعیت سکون
forward position	موقعیت رو به جلو
sign position	موقعیت علامت
radar location	موقعیت رادار
situation of a building	موقعیت ساختمان
pertinence	موقعیت شایستگی
positioned	شکل موقعیت
point	محل یا موقعیت
configurations	وضعیت یا موقعیت
configuration	وضعیت یا موقعیت
lies	موقعیت چگونگی
lied	موقعیت چگونگی
lie	موقعیت چگونگی
status	اهمیت یا موقعیت
orientation	تعیین موقعیت
orientation	تشخیص موقعیت
position	شکل موقعیت
footing	موقعیت وضع
firing position	موقعیت احتراق
exoposition	موقعیت اگزو
endo position	موقعیت اندو
advantage ground	موقعیت خوب
bit position	موقعیت ذره
benzylic position	موقعیت بنزیلی
circumstantial	مربوط به موقعیت
positioning	تثبیت موقعیت
situations	موقعیت حالت
situation	موقعیت حالت
iam ill bested	موقعیت بدی دارم
trimmest	موقعیت قایق دراب
flage pole position	موقعیت میله پرچمی
trims	موقعیت قایق دراب
compass bearing	موقعیت برحسب قطبنما
stand	عهده دارشدن موقعیت
downward	به طرف یک موقعیت پایین تر
opportuneness	موقعیت موقع بودن
bowsprit position	موقعیت دکل خوابیده
trim	موقعیت قایق دراب
golden opportunity <idiom>	موقعیت طلایی وعالی
circumstances	شرط موقعیت تشریفات
whiteout	عدم تشخیص موقعیت
whiteouts	عدم تشخیص موقعیت
spatial orientation	موقعیت یابی فضایی
space orientation	موقعیت یابی فضایی
vacancy	موقعیت شغلی آزاد
blow	هدر دادن موقعیت
stations	موقعیت اجتماعی وضع
stationed	موقعیت اجتماعی وضع
station	موقعیت اجتماعی وضع
positional	وابسته به موقعیت یامقام
hold one's own (in an argument) <idiom>	دفاع از موقعیت خود
upwell	موقعیت بهتری یافتن
blows	هدر دادن موقعیت
blade station	موقعیت شعاعی هر مقطع ازتیغه
We're all in the same boat.	ما همه در یک موقعیت مشابه هستیم.
trim	موقعیت تخته موج دراب
trimmest	موقعیت تخته موج دراب
trims	موقعیت تخته موج دراب
That's (just) the way things are.	موقعیت حالا دیگه اینطوریه.
occasion	سبب موقعیت باعث شدن
It was the usual scene.	صحنه [موقعیت] معمولی بود.
occasioned	سبب موقعیت باعث شدن
occasioning	سبب موقعیت باعث شدن
occasions	سبب موقعیت باعث شدن
to not have it easy	[موقعیت] ساده نیست [برایشان]
She is not mindful of her social position ( status ) .	متوجه موقعیت اجتماعی اش نیست
reposition	مقام و موقعیت چیزی را تغییردادن
standing	موقعیت تیم در جدول مسابقه ها
meta director	هدایت کننده به موقعیت متا
hold one's own	موقعیت خودرا حفظ کردن
hold one's ground	موقعیت خودرا حفظ کردن
strategic situation	حالت جنگی موقعیت استراتژیک
grid	موقعیت اتومبیلها در شروع مسابقه
grids	موقعیت اتومبیلها در شروع مسابقه
toties quoties	هر چند بار که موقعیت اقتضاکند
ortho director	هدایت کننده به موقعیت ارتو
para director	هدایت کننده به موقعیت پارا
solar orientation	تعیین موقعیت نسبت به افتاب
feed	پاس به یاری که در موقعیت بهتری است
shortstop	موقعیت بازیکن مدافع در داخل میدان
reporting point	نقطه مبدای موقعیت ناو یاهواپیما
if [when] it comes to the crunch <idiom>	وقتی که موقعیت وخیم می شود [اصطلاح]
centralized	آنچه در یک موقعیت مرکزی قرار دارد
last but not least <idiom>	آخرین موقعیت وپر اهمیت ترین
feeds	پاس به یاری که در موقعیت بهتری است
executed	موقعیت یک کامپیوتر که یک برنامه را اجرا میکند
executing	موقعیت یک کامپیوتر که یک برنامه را اجرا میکند
executes	موقعیت یک کامپیوتر که یک برنامه را اجرا میکند
bistable	که در موقعیت ممکن روشن و خاموش دارد
execute	موقعیت یک کامپیوتر که یک برنامه را اجرا میکند
capillaries	باریک
long nose	دم باریک
capillary	باریک
needle-nose pliers	دم باریک
trickly	باریک
hairlike	باریک
thready	باریک
lathy	باریک
leptocephalic	سر باریک
narrow headed	سر باریک
gracile	باریک
fine spun	باریک
angustate	باریک
attenute	باریک
fine drawn	باریک
narrow	باریک
narrowest	باریک
reedier	باریک
slender	باریک
tendering	باریک
thins	باریک
thin	باریک
thinned	باریک
thinners	باریک
slat	باریک
thinnest	باریک
slats	باریک
narrower	باریک
reedy	باریک
slice	باریک
straits	باریک
tendered	باریک
tender	باریک
reediest	باریک
tenderest	باریک
strait	باریک
tenuous	باریک
slices	باریک
narrowed	باریک
thaneship	قلمرو یا موقعیت ومقام خان مقام خانی
dualism	وجود دو موقعیت یاپدیده متضاد در کنار یکدیگر
backtab	برگرداندن نشانه گر به یک واحد عقب تر از موقعیت موجود
proletarianism	موقعیت سیاسی گروه رنجبران توده پست
position buoy	بویه نشان دهنده موقعیت کاروان دریایی
to set a person on his feet	معاش کسیراتامین کردن موقعیت کسیرا استوارکردن
juncture	بحران موقعیت ویژه بهم پیوستگی اتصال
on occasion	لدی الاقتضا هر وقت موقعیت داشته باشد
to the manner born	فطره اماده برای موقعیت واشنا باداب
subtility	باریک بینی
asthenic body type	سنخ باریک تن
stringy floppy	فلاپی باریک
strobilation	باریک شدگی
subtil	باریک بین
nicely	نکته باریک
lanes	راه باریک