Dictiornary-Farsi | موقعیت برحسب قطبنما | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
compass bearing	موقعیت برحسب قطبنما


Other Matches

heading	سمت حرکت قایق برحسب قطبنما
headings	سمت حرکت قایق برحسب قطبنما
at pleasure	برحسب دلخواه برحسب میل
magnetic compass	قطبنما
compass	قطبنما
compass card	صفحه قطبنما
compass bowl	جام قطبنما
compensation of compass	تصحیح قطبنما
soft iron sphere	گوی قطبنما
deviation	انحراف عقربه قطبنما
deviations	انحراف عقربه قطبنما
cartesian coordinates	سیستم موقعیت که از دو بردار در جهت زاویه راست برای نمایش نقط های که با دو عدد امکان دهی شده است و موقعیت آن را میدهد تشکیل شده است
relative plot	موقعیت نسبی ناوها یاهواپیماها به هم ثبت نسبی موقعیت ناوها
air position	موقعیت هوایی موقعیت هوایی هواپیما
at the request of	برحسب
agreeably to	برحسب
unitage	برحسب
incompliance with	برحسب
in terms of	برحسب
in conformity with	برحسب
in accordance with	برحسب
percentage	برحسب درصد
custom	برحسب عادت
to	برحسب مطابق
outwardly	برحسب فاهر
at choice	برحسب دلخواه
pursuant to	مطابق برحسب
percentages	برحسب درصد
haphazard <adj.>	برحسب تصادف
by usage	برحسب عادت
to out ward seeming	برحسب فاهر
tonnage	وزن برحسب تن
As the case may be .	برحسب مورد( آن)
accidently <adv.>	برحسب اتفاق
accidentally <adv.>	برحسب اتفاق
incidentally <adv.>	برحسب اتفاق
as it happens <adv.>	برحسب اتفاق
at random <adv.>	برحسب اتفاق
by accident <adv.>	برحسب اتفاق
by a coincidence <adv.>	برحسب اتفاق
fortuitously <adv.>	برحسب اتفاق
by chance <adv.>	برحسب اتفاق
by happenstance <adv.>	برحسب اتفاق
by hazard <adv.>	برحسب اتفاق
hit or miss	برحسب تصادف
stochastical <adj.>	برحسب تصادف
fortuitous <adj.>	برحسب تصادف
accidental <adj.>	برحسب تصادف
adventitious <adj.>	برحسب تصادف
casual [not planned] <adj.>	برحسب تصادف
coincidentally <adv.>	برحسب اتفاق
coincidental <adj.>	برحسب تصادف
contingent [accidental] <adj.>	برحسب تصادف
incidental <adj.>	برحسب تصادف
random <adj.>	برحسب تصادف
haphazardly	برحسب تصادف
stochastic <adj.>	برحسب تصادف
mileage	سنجش برحسب میل
happy go lucky	برحسب تصادف لاقید
fortuitously	برحسب اتفاق اتفاقا
tonnage	گنجایش کشتی برحسب تن
classis	تقسیم برحسب طبقه
by chance	برحسب اتفاق یاتصادف
milage	سنجش برحسب میل
pounder	برحسب لیره کوبنده
cl	برحسب بار هر کامیون
ritually	برحسب ایین وشعائر
velocity	تندی برحسب زمان
tonnage	برحسب شماره تن بارگیر
velocities	تندی برحسب زمان
age group competition	مسابقه برحسب گروه سنی
poundage	مقدار پولی برحسب لیره
time cost curve	منحنی مخارج برحسب زمان
prioritizing	برحسب ارجحیت ردهبندی کردن
prioritised	برحسب ارجحیت ردهبندی کردن
size distribution of income	توزیع درامد برحسب مقدار
hydrograph	منحنی ابگذری برحسب زمان
prioritizes	برحسب ارجحیت ردهبندی کردن
prioritises	برحسب ارجحیت ردهبندی کردن
headings	حرکت برحسب قطب نما
prioritising	برحسب ارجحیت ردهبندی کردن
per standard compass	برحسب قطب نمای استاندارد
heading	حرکت برحسب قطب نما
prioritize	برحسب ارجحیت ردهبندی کردن
pounder	وزن شده برحسب رطل
proration	توزیع برحسب مدت یانسبت
prioritized	برحسب ارجحیت ردهبندی کردن
transvaluation	سنجش ارزش برحسب معیارجدیدی
seed	رده بندی برحسب مهارت وقدرت
candlepower	میزان شدت نور برحسب تعدادشمع
seeds	رده بندی برحسب مهارت وقدرت
gauge pressure	فشار در عمق معین برحسب فشارسنج
kilovoltage	نیروی برق برحسب هزار ولت
transvalue	سنجیدن ارزش برحسب معیار جدیدی نوسنجیدن
transvaluate	سنجیدن ارزش برحسب معیار جدیدی نوسنجیدن
voltage	نیروی الکتریک برحسب ولت اختلاف سطح
percentile	محاسبه شده بقرار هر صدی برحسب درصد
functional shift	تغییر یک کلمه یا عبارت برحسب مقتضیات دستوری
voltages	نیروی الکتریک برحسب ولت اختلاف سطح
permittivity	واحد اندازه گیری الکتریسیته برحسب فاراده
metric system	سیستم اندازه گیری که واحدهای ان برحسب متر یک باشد
size	سایز ساختن یارده بندی کردن برحسب اندازه
footage	طول چیزی برحسب فوت مقدار فیلم بفوت
sizes	سایز ساختن یارده بندی کردن برحسب اندازه
volt ampere	اندازه گیری نیروی برق برحسب ولتاژ و امپر
cabin altitude	فشار کابین برحسب فشارمعادل ارتفاع بالای سطح زمین
poundage	وزن چیزی برحسب پوند یا رطل محصور سازی حیوانات
ladder tournament	مسابقه برحسب مقام و قدرت بازیگر در جدول تقدم و تاخر
occasioned	موقعیت
occasioning	موقعیت
occasions	موقعیت
lodgment or lodge	موقعیت
line of position	خط موقعیت
berths	موقعیت جا
lodgment	موقعیت
berth	موقعیت جا
berthed	موقعیت جا
berthing	موقعیت جا
situs	موقعیت
situation	موقعیت
occasion	موقعیت
locations	موقعیت
sites	موقعیت
positioned	موقعیت
position	موقعیت
orientation	موقعیت
sited	موقعیت
situations	موقعیت
site	موقعیت
location	موقعیت
condition	موقعیت
razor edge	موقعیت بحرانی
print position	موقعیت چاپ
endo position	موقعیت اندو
exoposition	موقعیت اگزو
firing position	موقعیت احتراق
configuration	وضعیت یا موقعیت
d. of a situation	موقعیت باریک
configurations	وضعیت یا موقعیت
sign position	موقعیت علامت
stimulus situation	موقعیت محرک
radar location	موقعیت رادار
rest position	موقعیت سکون
monopoly position	موقعیت انحصاری
pertinence	موقعیت شایستگی
pertinence or nency	دخل موقعیت
pertinency	موقعیت شایستگی
point guard	موقعیت گارد
position buoy	بویه موقعیت
position finding	موقعیت یابی
ground position	موقعیت زمینی
case	وضعیت موقعیت
cases	وضعیت موقعیت
page orientation	موقعیت صفحه
situation of a building	موقعیت ساختمان
bit position	موقعیت ذره
plot	نقطه موقعیت
plots	نقطه موقعیت
plotted	نقطه موقعیت
advantage ground	موقعیت خوب
situation	موقعیت حالت
situations	موقعیت حالت
positioning	تثبیت موقعیت
circumstantial	مربوط به موقعیت
point	محل یا موقعیت
orientation	تعیین موقعیت
orientation	تشخیص موقعیت
positioned	شکل موقعیت
storage location	موقعیت انباره
footing	موقعیت وضع
lies	موقعیت چگونگی
lied	موقعیت چگونگی
social situation	موقعیت اجتماعی
forward position	موقعیت رو به جلو
social status	موقعیت اجتماعی
benzylic position	موقعیت بنزیلی
lie	موقعیت چگونگی
status	اهمیت یا موقعیت
position	شکل موقعیت
pH	علامت لگاریتم منفی برای غلظت یون هیدروژن برحسب گرم اتم درهر لیتر
upwell	موقعیت بهتری یافتن
stations	موقعیت اجتماعی وضع
opportuneness	موقعیت موقع بودن
circumstances	شرط موقعیت تشریفات
whiteout	عدم تشخیص موقعیت
whiteouts	عدم تشخیص موقعیت
stationed	موقعیت اجتماعی وضع
space orientation	موقعیت یابی فضایی
spatial orientation	موقعیت یابی فضایی
blow	هدر دادن موقعیت
hold one's own (in an argument) <idiom>	دفاع از موقعیت خود
golden opportunity <idiom>	موقعیت طلایی وعالی
positional	وابسته به موقعیت یامقام
blows	هدر دادن موقعیت
iam ill bested	موقعیت بدی دارم
vacancy	موقعیت شغلی آزاد
station	موقعیت اجتماعی وضع
pinch	موقعیت باریک سربزنگاه
pinches	موقعیت باریک سربزنگاه
bowsprit position	موقعیت دکل خوابیده