Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
English
Persian
trim
موقعیت تخته موج دراب
trimmest
موقعیت تخته موج دراب
trims
موقعیت تخته موج دراب
Other Matches
lee board
تخته یا تخته هایی که به پهلوی کشتی ته پهن نصب میکنندکه دراب پائین رفته
trims
موقعیت قایق دراب
trimmest
موقعیت قایق دراب
trim
موقعیت قایق دراب
multi board computer
کامپیوتری که چندین تخته مدار مجتمع دارد که به یک تخته اصلی وصل هستند
stopboard
تخته مستطیل پشت چاله پرش با نیزه تخته لبه دایره پرتاب وزنه
board
تخته جانبی که به تخته اصلی سیتم وصل میشود
boarded
تخته جانبی که به تخته اصلی سیتم وصل میشود
daughter board
تخته جانبی که به تخته اصلی سیستم وصل میشود
boarded
تخته مدار چاپ شده اصلی یک سیستم حاوی بیشتر اجزا و اتصالات برای سایر تخته ها
board
تخته مدار چاپ شده اصلی یک سیستم حاوی بیشتر اجزا و اتصالات برای سایر تخته ها
cartesian coordinates
سیستم موقعیت که از دو بردار در جهت زاویه راست برای نمایش نقط های که با دو عدد امکان دهی شده است و موقعیت آن را میدهد تشکیل شده است
plywood
تخته لایی تخته چند لا
planking
تخته پوشی تخته بندی
expansion slots
شکاف ها یا فضاهای خالی درون کامپیوتر اصلی برای اتصال تخته مدارهای کوچک به تخته مدار اصلی بکار می روند
notice board
1-تخته نصب شده در دیوار که نکات مهم روی آن قرار می گیرند. 2-نوعی تخته آگهی که پیام به کاربران نصب میشود
bare board
تخته مدار بدون هیچ عنصری معمولاگ به تخته حافظه گفته میشود که هنوز هیچ قطعهای روی آن نصب نشده است
submers
دراب فروبردن
natant
شناور یامتحرک دراب
emulsion
ذرات چربی دراب
soak
دراب فرو بردن
emulsioning
ذرات چربی دراب
to bring grist to the mill
نان دراب دارد
emulsions
ذرات چربی دراب
soaks
دراب فرو بردن
waded
دراب راه رفتن
emulsioned
ذرات چربی دراب
souse
دراب غوطه ورشدن
wade
دراب راه رفتن
wades
دراب راه رفتن
wading
دراب راه رفتن
bleb
حباب هوا دراب یاشیشه
sloshing
دراب چلپ وچلوپ کردن
stagnicolous
زندگی کننده دراب راکد
there is nothing like leather
هر که نقش خویشتن بیند دراب
slosh
دراب چلپ وچلوپ کردن
sloshes
دراب چلپ وچلوپ کردن
submerged
دراب فرو بردن زیر اب کردن
submerges
دراب فرو بردن زیر اب کردن
submerging
دراب فرو بردن زیر اب کردن
halobiont
موجود زیست کننده دراب شور
mountains influnce climate
کوه دراب و هوا تاثیر دارد
ready solubility in water
امادگی برای زودحل شدن دراب
adjusting to water
حرکت در هوا هنگام فرود دراب
kill devil
طعمه ساختگی که دراب چرخ میخورد
submerge
دراب فرو بردن زیر اب کردن
relative plot
موقعیت نسبی ناوها یاهواپیماها به هم ثبت نسبی موقعیت ناوها
air position
موقعیت هوایی موقعیت هوایی هواپیما
plank
تخته تخته کردن
dowsed
دراب یا چیز دیگری فرو بردن روی چیزی اب ریختن
dowses
دراب یا چیز دیگری فرو بردن روی چیزی اب ریختن
douse
دراب یا چیز دیگری فرو بردن روی چیزی اب ریختن
douses
دراب یا چیز دیگری فرو بردن روی چیزی اب ریختن
catamarans
نوعی کلک یاجسم شناور دراب ادم بددهن وماجراجو
doused
دراب یا چیز دیگری فرو بردن روی چیزی اب ریختن
catamaran
نوعی کلک یاجسم شناور دراب ادم بددهن وماجراجو
dousing
دراب یا چیز دیگری فرو بردن روی چیزی اب ریختن
NIC
تخته جانبی که کامپیوتر را به شبکه وصل میکند. تخته داده کامپیوتر را به سیگنال الکتریکی تبدیل میکند که در امتداد در کابل شبکه ارسال خواهد شد
weather board
تخته گذاری کردن تخته بندی کردن
duck and drake
پرتاب سنگ روی اب بطوریکه قبل از فرورفتن دراب بچند نقطه از سطح اب بخورد
ducks and drakes
پرتاب سنگ روی اب بطوریکه قبل از فرورفتن دراب بچند نقطه از سطح اب بخورد
pads
ناحیهای از مس مسطح روی یک تخته مدار چاپی که محل اتصال سیمهای تشکیل دهنده مدار بوده و به وسیله ان انتقال میان سیمی از یک طرف تخته مدار چاپی به طرف دیگر صورت می گیرد پر کردن فیلدی از داده بافضای خالی دفترچه یادداشت
pad
ناحیهای از مس مسطح روی یک تخته مدار چاپی که محل اتصال سیمهای تشکیل دهنده مدار بوده و به وسیله ان انتقال میان سیمی از یک طرف تخته مدار چاپی به طرف دیگر صورت می گیرد پر کردن فیلدی از داده بافضای خالی دفترچه یادداشت
sites
موقعیت
berths
موقعیت جا
occasioned
موقعیت
situation
موقعیت
situations
موقعیت
berthed
موقعیت جا
occasioning
موقعیت
site
موقعیت
sited
موقعیت
occasion
موقعیت
positioned
موقعیت
occasions
موقعیت
position
موقعیت
berth
موقعیت جا
berthing
موقعیت جا
line of position
خط موقعیت
lodgment or lodge
موقعیت
condition
موقعیت
location
موقعیت
locations
موقعیت
lodgment
موقعیت
situs
موقعیت
orientation
موقعیت
pertinence or nency
دخل موقعیت
pertinence
موقعیت شایستگی
page orientation
موقعیت صفحه
plotted
نقطه موقعیت
case
وضعیت موقعیت
pertinency
موقعیت شایستگی
storage location
موقعیت انباره
social situation
موقعیت اجتماعی
plot
نقطه موقعیت
plots
نقطه موقعیت
cases
وضعیت موقعیت
situation of a building
موقعیت ساختمان
sign position
موقعیت علامت
rest position
موقعیت سکون
forward position
موقعیت رو به جلو
razor edge
موقعیت بحرانی
radar location
موقعیت رادار
positioned
شکل موقعیت
print position
موقعیت چاپ
firing position
موقعیت احتراق
position buoy
بویه موقعیت
stimulus situation
موقعیت محرک
point guard
موقعیت گارد
position finding
موقعیت یابی
social status
موقعیت اجتماعی
orientation
تشخیص موقعیت
advantage ground
موقعیت خوب
point
محل یا موقعیت
exoposition
موقعیت اگزو
endo position
موقعیت اندو
monopoly position
موقعیت انحصاری
d. of a situation
موقعیت باریک
footing
موقعیت وضع
circumstantial
مربوط به موقعیت
positioning
تثبیت موقعیت
situations
موقعیت حالت
benzylic position
موقعیت بنزیلی
bit position
موقعیت ذره
situation
موقعیت حالت
position
شکل موقعیت
lie
موقعیت چگونگی
configuration
وضعیت یا موقعیت
configurations
وضعیت یا موقعیت
lies
موقعیت چگونگی
ground position
موقعیت زمینی
status
اهمیت یا موقعیت
lied
موقعیت چگونگی
orientation
تعیین موقعیت
stand
عهده دارشدن موقعیت
hold one's own (in an argument)
<idiom>
دفاع از موقعیت خود
golden opportunity
<idiom>
موقعیت طلایی وعالی
pinch
موقعیت باریک سربزنگاه
pinches
موقعیت باریک سربزنگاه
space orientation
موقعیت یابی فضایی
flage pole position
موقعیت میله پرچمی
upwell
موقعیت بهتری یافتن
opportuneness
موقعیت موقع بودن
iam ill bested
موقعیت بدی دارم
positional
وابسته به موقعیت یامقام
compass bearing
موقعیت برحسب قطبنما
spatial orientation
موقعیت یابی فضایی
bowsprit position
موقعیت دکل خوابیده
d. situation
موقع یا موقعیت باریک
downward
به طرف یک موقعیت پایین تر
circumstances
شرط موقعیت تشریفات
station
موقعیت اجتماعی وضع
stations
موقعیت اجتماعی وضع
whiteouts
عدم تشخیص موقعیت
stationed
موقعیت اجتماعی وضع
whiteout
عدم تشخیص موقعیت
blows
هدر دادن موقعیت
blow
هدر دادن موقعیت
vacancy
موقعیت شغلی آزاد
That's (just) the way things are.
موقعیت حالا دیگه اینطوریه.
It was the usual scene.
صحنه
[موقعیت]
معمولی بود.
grids
موقعیت اتومبیلها در شروع مسابقه
grid
موقعیت اتومبیلها در شروع مسابقه
She is not mindful of her social position ( status ) .
متوجه موقعیت اجتماعی اش نیست
We're all in the same boat.
ما همه در یک موقعیت مشابه هستیم.
toties quoties
هر چند بار که موقعیت اقتضاکند
hold one's ground
موقعیت خودرا حفظ کردن
hold one's own
موقعیت خودرا حفظ کردن
blade station
موقعیت شعاعی هر مقطع ازتیغه
occasioning
سبب موقعیت باعث شدن
meta director
هدایت کننده به موقعیت متا
ortho director
هدایت کننده به موقعیت ارتو
reposition
مقام و موقعیت چیزی را تغییردادن
occasion
سبب موقعیت باعث شدن
occasioned
سبب موقعیت باعث شدن
occasions
سبب موقعیت باعث شدن
strategic situation
حالت جنگی موقعیت استراتژیک
standing
موقعیت تیم در جدول مسابقه ها
para director
هدایت کننده به موقعیت پارا
solar orientation
تعیین موقعیت نسبت به افتاب
to not have it easy
[موقعیت]
ساده نیست
[برایشان]
dabbling
دراب شلپ شلپ کردن
dabbles
دراب شلپ شلپ کردن
dabble
دراب شلپ شلپ کردن
dabbled
دراب شلپ شلپ کردن
feeds
پاس به یاری که در موقعیت بهتری است
bistable
که در موقعیت ممکن روشن و خاموش دارد
feed
پاس به یاری که در موقعیت بهتری است
centralized
آنچه در یک موقعیت مرکزی قرار دارد
last but not least
<idiom>
آخرین موقعیت وپر اهمیت ترین
shortstop
موقعیت بازیکن مدافع در داخل میدان
execute
موقعیت یک کامپیوتر که یک برنامه را اجرا میکند
reporting point
نقطه مبدای موقعیت ناو یاهواپیما
executing
موقعیت یک کامپیوتر که یک برنامه را اجرا میکند
if
[when]
it comes to the crunch
<idiom>
وقتی که موقعیت وخیم می شود
[اصطلاح]
executed
موقعیت یک کامپیوتر که یک برنامه را اجرا میکند
executes
موقعیت یک کامپیوتر که یک برنامه را اجرا میکند
dualism
وجود دو موقعیت یاپدیده متضاد در کنار یکدیگر
on occasion
لدی الاقتضا هر وقت موقعیت داشته باشد
position buoy
بویه نشان دهنده موقعیت کاروان دریایی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com