English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
ground position موقعیت زمینی
Other Matches
army component نیروی زمینی شرکت کننده درعملیات یکان زمینی شرکت کننده در عملیات مشترک قسمت زمینی
ground liaison گروه رابط زمینی در فرودگاه شکاریهاربط زمینی
goldie lock فرمان پست رادار زمینی به هواپیما دایر بر اینکه رادارکنترل زمینی هدایت هواپیمارا بعهده گرفته است
army landing forces نیروی زمینی شرکت کننده درعملیات اب خاکی نیروی زمینی پیاده شونده در ساحل
cartesian coordinates سیستم موقعیت که از دو بردار در جهت زاویه راست برای نمایش نقط های که با دو عدد امکان دهی شده است و موقعیت آن را میدهد تشکیل شده است
army commander فرمانده نیروی زمینی شرکت کننده درعملیات فرمانده قسمت زمینی
ground signals سیستم علایم بصری زمینی سیستم مخابره علایم زمینی مستقر در فرودگاه
yam سیب زمینی هندی سیب زمینی شیرین
yams سیب زمینی هندی سیب زمینی شیرین
army aircraft هواپیمایی نیروی زمینی هواپیماهای نیروی زمینی
relative plot موقعیت نسبی ناوها یاهواپیماها به هم ثبت نسبی موقعیت ناوها
air position موقعیت هوایی موقعیت هوایی هواپیما
site موقعیت
lodgment or lodge موقعیت
occasions موقعیت
line of position خط موقعیت
lodgment موقعیت
situations موقعیت
sited موقعیت
sites موقعیت
occasioned موقعیت
occasion موقعیت
berth موقعیت جا
positioned موقعیت
position موقعیت
berthed موقعیت جا
berthing موقعیت جا
berths موقعیت جا
occasioning موقعیت
situation موقعیت
condition موقعیت
orientation موقعیت
situs موقعیت
locations موقعیت
location موقعیت
position finding موقعیت یابی
case وضعیت موقعیت
cases وضعیت موقعیت
advantage ground موقعیت خوب
point guard موقعیت گارد
status اهمیت یا موقعیت
lie موقعیت چگونگی
lied موقعیت چگونگی
pertinence موقعیت شایستگی
pertinence or nency دخل موقعیت
position buoy بویه موقعیت
pertinency موقعیت شایستگی
page orientation موقعیت صفحه
razor edge موقعیت بحرانی
positioned شکل موقعیت
position شکل موقعیت
bit position موقعیت ذره
monopoly position موقعیت انحصاری
orientation تشخیص موقعیت
plotted نقطه موقعیت
plots نقطه موقعیت
plot نقطه موقعیت
orientation تعیین موقعیت
circumstantial مربوط به موقعیت
benzylic position موقعیت بنزیلی
situation of a building موقعیت ساختمان
firing position موقعیت احتراق
endo position موقعیت اندو
situation موقعیت حالت
social situation موقعیت اجتماعی
point محل یا موقعیت
positioning تثبیت موقعیت
stimulus situation موقعیت محرک
footing موقعیت وضع
situations موقعیت حالت
exoposition موقعیت اگزو
sign position موقعیت علامت
forward position موقعیت رو به جلو
rest position موقعیت سکون
lies موقعیت چگونگی
print position موقعیت چاپ
radar location موقعیت رادار
social status موقعیت اجتماعی
configuration وضعیت یا موقعیت
configurations وضعیت یا موقعیت
storage location موقعیت انباره
d. of a situation موقعیت باریک
whiteouts عدم تشخیص موقعیت
spatial orientation موقعیت یابی فضایی
whiteout عدم تشخیص موقعیت
circumstances شرط موقعیت تشریفات
trim موقعیت قایق دراب
trimmest موقعیت قایق دراب
trims موقعیت قایق دراب
iam ill bested موقعیت بدی دارم
golden opportunity <idiom> موقعیت طلایی وعالی
hold one's own (in an argument) <idiom> دفاع از موقعیت خود
stand عهده دارشدن موقعیت
space orientation موقعیت یابی فضایی
opportuneness موقعیت موقع بودن
compass bearing موقعیت برحسب قطبنما
pinch موقعیت باریک سربزنگاه
pinches موقعیت باریک سربزنگاه
positional وابسته به موقعیت یامقام
upwell موقعیت بهتری یافتن
blow هدر دادن موقعیت
downward به طرف یک موقعیت پایین تر
bowsprit position موقعیت دکل خوابیده
stationed موقعیت اجتماعی وضع
d. situation موقع یا موقعیت باریک
blows هدر دادن موقعیت
station موقعیت اجتماعی وضع
stations موقعیت اجتماعی وضع
flage pole position موقعیت میله پرچمی
vacancy موقعیت شغلی آزاد
hold one's own موقعیت خودرا حفظ کردن
toties quoties هر چند بار که موقعیت اقتضاکند
She is not mindful of her social position ( status ) . متوجه موقعیت اجتماعی اش نیست
hold one's ground موقعیت خودرا حفظ کردن
blade station موقعیت شعاعی هر مقطع ازتیغه
meta director هدایت کننده به موقعیت متا
occasioned سبب موقعیت باعث شدن
strategic situation حالت جنگی موقعیت استراتژیک
reposition مقام و موقعیت چیزی را تغییردادن
occasion سبب موقعیت باعث شدن
solar orientation تعیین موقعیت نسبت به افتاب
trims موقعیت تخته موج دراب
trimmest موقعیت تخته موج دراب
That's (just) the way things are. موقعیت حالا دیگه اینطوریه.
trim موقعیت تخته موج دراب
We're all in the same boat. ما همه در یک موقعیت مشابه هستیم.
standing موقعیت تیم در جدول مسابقه ها
occasioning سبب موقعیت باعث شدن
para director هدایت کننده به موقعیت پارا
It was the usual scene. صحنه [موقعیت] معمولی بود.
occasions سبب موقعیت باعث شدن
ortho director هدایت کننده به موقعیت ارتو
grids موقعیت اتومبیلها در شروع مسابقه
to not have it easy [موقعیت] ساده نیست [برایشان]
grid موقعیت اتومبیلها در شروع مسابقه
earth-bound زمینی
landed a زمینی
agrarian زمینی
predial or prae زمینی
territorial زمینی
tumbling زمینی
earthly زمینی
tellurian زمینی
sublunar زمینی
subaerial رو زمینی
terrene زمینی
sublunary زمینی
sub astral زمینی
terrestrial زمینی
terraneous زمینی
reporting point نقطه مبدای موقعیت ناو یاهواپیما
shortstop موقعیت بازیکن مدافع در داخل میدان
if [when] it comes to the crunch <idiom> وقتی که موقعیت وخیم می شود [اصطلاح]
executed موقعیت یک کامپیوتر که یک برنامه را اجرا میکند
bistable که در موقعیت ممکن روشن و خاموش دارد
last but not least <idiom> آخرین موقعیت وپر اهمیت ترین
centralized آنچه در یک موقعیت مرکزی قرار دارد
feed پاس به یاری که در موقعیت بهتری است
execute موقعیت یک کامپیوتر که یک برنامه را اجرا میکند
executing موقعیت یک کامپیوتر که یک برنامه را اجرا میکند
executes موقعیت یک کامپیوتر که یک برنامه را اجرا میکند
feeds پاس به یاری که در موقعیت بهتری است
ground observation دیدبانی زمینی
landmines مین زمینی
earth nut بادام زمینی
tellurian matter ماده زمینی
monkey nut بادام زمینی
subterraneous زیر زمینی
landmine مین زمینی
floor lamp اباژور زمینی
bonus pass پاس زمینی
suberranean زیر زمینی
graze burst ترکش زمینی
perigee حضیض زمینی
ground wave موج زمینی
murphy سیب زمینی
terrain return اکوی زمینی
ground waves امواج زمینی
groundling گیاه زمینی
hypogeal زیر زمینی
hypogeous زیر زمینی
hypogean زیر زمینی
infernal regions دیارزیر زمینی
land combat نبرد زمینی
land force n نیروی زمینی
terrestrial refraction شکست زمینی
land mine مین زمینی
land tail بنه زمینی
terrestrial radiation تابشهای زمینی
mail gram پست زمینی
ground track مسیر زمینی
ground surveillance تجسس زمینی
ground surveillance مراقبت زمینی
ground circuit مدار زمینی
ground control کنترل زمینی
terrain corridor دالان زمینی
ground fire تیر زمینی
ground force نیروی زمینی
ground forces نیروی زمینی
ground forces نیروهای زمینی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com