English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
English Persian
trim موقعیت قایق دراب
trimmest موقعیت قایق دراب
trims موقعیت قایق دراب
Other Matches
trimmest موقعیت تخته موج دراب
trims موقعیت تخته موج دراب
trim موقعیت تخته موج دراب
canopy روکش قایق کروکی قایق سرپوش قایق
canopies روکش قایق کروکی قایق سرپوش قایق
cartesian coordinates سیستم موقعیت که از دو بردار در جهت زاویه راست برای نمایش نقط های که با دو عدد امکان دهی شده است و موقعیت آن را میدهد تشکیل شده است
lubber's line علامت روی قطبنمای قایق نشاندهنده قسمت جلو و عقب قایق
backwind حرکت قایق در وضعی که باداثر نامساعد نسبت به بادبان قایق بعدی داشته باشد
submers دراب فروبردن
waded دراب راه رفتن
emulsion ذرات چربی دراب
emulsioned ذرات چربی دراب
to bring grist to the mill نان دراب دارد
wades دراب راه رفتن
wade دراب راه رفتن
wading دراب راه رفتن
natant شناور یامتحرک دراب
emulsions ذرات چربی دراب
souse دراب غوطه ورشدن
emulsioning ذرات چربی دراب
soak دراب فرو بردن
soaks دراب فرو بردن
stagnicolous زندگی کننده دراب راکد
there is nothing like leather هر که نقش خویشتن بیند دراب
bleb حباب هوا دراب یاشیشه
sloshing دراب چلپ وچلوپ کردن
slosh دراب چلپ وچلوپ کردن
sloshes دراب چلپ وچلوپ کردن
submerged دراب فرو بردن زیر اب کردن
submerges دراب فرو بردن زیر اب کردن
submerge دراب فرو بردن زیر اب کردن
submerging دراب فرو بردن زیر اب کردن
adjusting to water حرکت در هوا هنگام فرود دراب
halobiont موجود زیست کننده دراب شور
mountains influnce climate کوه دراب و هوا تاثیر دارد
ready solubility in water امادگی برای زودحل شدن دراب
kill devil طعمه ساختگی که دراب چرخ میخورد
tack سمت حرکت قایق نسبت به باد پیشروی قایق در سمت معین
tacking سمت حرکت قایق نسبت به باد پیشروی قایق در سمت معین
tacked سمت حرکت قایق نسبت به باد پیشروی قایق در سمت معین
tacks سمت حرکت قایق نسبت به باد پیشروی قایق در سمت معین
relative plot موقعیت نسبی ناوها یاهواپیماها به هم ثبت نسبی موقعیت ناوها
air position موقعیت هوایی موقعیت هوایی هواپیما
catamaran نوعی کلک یاجسم شناور دراب ادم بددهن وماجراجو
catamarans نوعی کلک یاجسم شناور دراب ادم بددهن وماجراجو
doused دراب یا چیز دیگری فرو بردن روی چیزی اب ریختن
douses دراب یا چیز دیگری فرو بردن روی چیزی اب ریختن
dousing دراب یا چیز دیگری فرو بردن روی چیزی اب ریختن
dowsed دراب یا چیز دیگری فرو بردن روی چیزی اب ریختن
dowses دراب یا چیز دیگری فرو بردن روی چیزی اب ریختن
douse دراب یا چیز دیگری فرو بردن روی چیزی اب ریختن
boat space فضای بار موجود در قایق محوطه بار قایق
duck and drake پرتاب سنگ روی اب بطوریکه قبل از فرورفتن دراب بچند نقطه از سطح اب بخورد
ducks and drakes پرتاب سنگ روی اب بطوریکه قبل از فرورفتن دراب بچند نقطه از سطح اب بخورد
showboat قایق دارای صحنه نمایش نمایش در قایق
lee board تخته یا تخته هایی که به پهلوی کشتی ته پهن نصب میکنندکه دراب پائین رفته
situation موقعیت
sited موقعیت
site موقعیت
occasion موقعیت
positioned موقعیت
position موقعیت
sites موقعیت
situations موقعیت
occasioned موقعیت
occasioning موقعیت
lodgment or lodge موقعیت
berth موقعیت جا
locations موقعیت
location موقعیت
berths موقعیت جا
line of position خط موقعیت
condition موقعیت
situs موقعیت
occasions موقعیت
berthed موقعیت جا
orientation موقعیت
lodgment موقعیت
berthing موقعیت جا
razor edge موقعیت بحرانی
position buoy بویه موقعیت
advantage ground موقعیت خوب
situation of a building موقعیت ساختمان
circumstantial مربوط به موقعیت
point guard موقعیت گارد
plot نقطه موقعیت
sign position موقعیت علامت
rest position موقعیت سکون
storage location موقعیت انباره
configuration وضعیت یا موقعیت
radar location موقعیت رادار
pertinence موقعیت شایستگی
position finding موقعیت یابی
stimulus situation موقعیت محرک
social situation موقعیت اجتماعی
case وضعیت موقعیت
pertinency موقعیت شایستگی
cases وضعیت موقعیت
bit position موقعیت ذره
plotted نقطه موقعیت
plots نقطه موقعیت
pertinence or nency دخل موقعیت
benzylic position موقعیت بنزیلی
print position موقعیت چاپ
social status موقعیت اجتماعی
position شکل موقعیت
page orientation موقعیت صفحه
ground position موقعیت زمینی
footing موقعیت وضع
firing position موقعیت احتراق
exoposition موقعیت اگزو
situation موقعیت حالت
d. of a situation موقعیت باریک
orientation تعیین موقعیت
positioning تثبیت موقعیت
orientation تشخیص موقعیت
situations موقعیت حالت
endo position موقعیت اندو
positioned شکل موقعیت
configurations وضعیت یا موقعیت
point محل یا موقعیت
lies موقعیت چگونگی
monopoly position موقعیت انحصاری
lied موقعیت چگونگی
lie موقعیت چگونگی
status اهمیت یا موقعیت
forward position موقعیت رو به جلو
positional وابسته به موقعیت یامقام
golden opportunity <idiom> موقعیت طلایی وعالی
circumstances شرط موقعیت تشریفات
downward به طرف یک موقعیت پایین تر
pinches موقعیت باریک سربزنگاه
d. situation موقع یا موقعیت باریک
hold one's own (in an argument) <idiom> دفاع از موقعیت خود
vacancy موقعیت شغلی آزاد
opportuneness موقعیت موقع بودن
compass bearing موقعیت برحسب قطبنما
stations موقعیت اجتماعی وضع
pinch موقعیت باریک سربزنگاه
flage pole position موقعیت میله پرچمی
stand عهده دارشدن موقعیت
blow هدر دادن موقعیت
blows هدر دادن موقعیت
iam ill bested موقعیت بدی دارم
stationed موقعیت اجتماعی وضع
station موقعیت اجتماعی وضع
spatial orientation موقعیت یابی فضایی
space orientation موقعیت یابی فضایی
upwell موقعیت بهتری یافتن
whiteouts عدم تشخیص موقعیت
whiteout عدم تشخیص موقعیت
bowsprit position موقعیت دکل خوابیده
occasion سبب موقعیت باعث شدن
It was the usual scene. صحنه [موقعیت] معمولی بود.
occasioned سبب موقعیت باعث شدن
strategic situation حالت جنگی موقعیت استراتژیک
occasions سبب موقعیت باعث شدن
occasioning سبب موقعیت باعث شدن
reposition مقام و موقعیت چیزی را تغییردادن
solar orientation تعیین موقعیت نسبت به افتاب
toties quoties هر چند بار که موقعیت اقتضاکند
blade station موقعیت شعاعی هر مقطع ازتیغه
She is not mindful of her social position ( status ) . متوجه موقعیت اجتماعی اش نیست
standing موقعیت تیم در جدول مسابقه ها
meta director هدایت کننده به موقعیت متا
grid موقعیت اتومبیلها در شروع مسابقه
hold one's ground موقعیت خودرا حفظ کردن
hold one's own موقعیت خودرا حفظ کردن
para director هدایت کننده به موقعیت پارا
grids موقعیت اتومبیلها در شروع مسابقه
ortho director هدایت کننده به موقعیت ارتو
We're all in the same boat. ما همه در یک موقعیت مشابه هستیم.
That's (just) the way things are. موقعیت حالا دیگه اینطوریه.
to not have it easy [موقعیت] ساده نیست [برایشان]
dabbling دراب شلپ شلپ کردن
dabbles دراب شلپ شلپ کردن
dabbled دراب شلپ شلپ کردن
dabble دراب شلپ شلپ کردن
feed پاس به یاری که در موقعیت بهتری است
centralized آنچه در یک موقعیت مرکزی قرار دارد
reporting point نقطه مبدای موقعیت ناو یاهواپیما
bistable که در موقعیت ممکن روشن و خاموش دارد
shortstop موقعیت بازیکن مدافع در داخل میدان
feeds پاس به یاری که در موقعیت بهتری است
if [when] it comes to the crunch <idiom> وقتی که موقعیت وخیم می شود [اصطلاح]
executing موقعیت یک کامپیوتر که یک برنامه را اجرا میکند
execute موقعیت یک کامپیوتر که یک برنامه را اجرا میکند
executed موقعیت یک کامپیوتر که یک برنامه را اجرا میکند
executes موقعیت یک کامپیوتر که یک برنامه را اجرا میکند
last but not least <idiom> آخرین موقعیت وپر اهمیت ترین
dualism وجود دو موقعیت یاپدیده متضاد در کنار یکدیگر
to the manner born فطره اماده برای موقعیت واشنا باداب
on occasion لدی الاقتضا هر وقت موقعیت داشته باشد
proletarianism موقعیت سیاسی گروه رنجبران توده پست
to set a person on his feet معاش کسیراتامین کردن موقعیت کسیرا استوارکردن
juncture بحران موقعیت ویژه بهم پیوستگی اتصال
position buoy بویه نشان دهنده موقعیت کاروان دریایی
thaneship قلمرو یا موقعیت ومقام خان مقام خانی
backtab برگرداندن نشانه گر به یک واحد عقب تر از موقعیت موجود
boot اجرای مجموعهای از دستورالعمل ها برای رسیدن به موقعیت مط لوب
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com