Dictiornary-Farsi | موقعیت موقع بودن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (14 milliseconds)

English	Persian
opportuneness	موقعیت موقع بودن


Other Matches

d. situation	موقع یا موقعیت باریک
to be proper for	به موقع بودن
To have a good sense of timing . To have a sense of occasion j.	موقع شناس بودن
prematureness	نابهنگامی زودتر از موقع بودن
In the fullness lf time .	به موقع خود ( به موقع مقرر همگام با گذشت زمان )
cartesian coordinates	سیستم موقعیت که از دو بردار در جهت زاویه راست برای نمایش نقط های که با دو عدد امکان دهی شده است و موقعیت آن را میدهد تشکیل شده است
relative plot	موقعیت نسبی ناوها یاهواپیماها به هم ثبت نسبی موقعیت ناوها
air position	موقعیت هوایی موقعیت هوایی هواپیما
premature	بی موقع
at an unearthy hour	بی موقع
nailed	به موقع
seasonably	به موقع
ill-timed	بی موقع
nail	به موقع
periods	موقع
period	موقع
inapposite	بی موقع
at the precise moment	در سر موقع
behind time	بی موقع
when	در موقع
occasion	موقع
unseasonable	بی موقع بی جا
termed	موقع
occasioning	موقع
nails	به موقع
terming	موقع
occasions	موقع
unseasonably	بی موقع بی جا
inopportunely	بی موقع
siting	موقع
occasioned	موقع
term	موقع
positioning	موقع یابی
nails	به موقع پرداختن
nailed	به موقع پرداختن
till his return	تا موقع برگشتن او
at a later period	در موقع دیگر
thitherto	تا ان موقع تاقبل از ان
nail	به موقع پرداختن
the proper time to do a thing	موقع مناسب
tactless	موقع نشناس
situations	محل موقع
in due course	در موقع خود
tactful	موقع شناس
tactfully	موقع شناس
nicks	موقع بحرانی
nicking	موقع بحرانی
nicked	موقع بحرانی
nick	موقع بحرانی
timed	فرصت موقع
seed time	موقع تخمکاری
fieldcorn	موقع جولان
juncture	موقع بحرانی
by this	تا این موقع
situation	محل موقع
criticalness	اهمیت موقع
times	فرصت موقع
on the dot <idiom>	دقیقا سر موقع
on the button <idiom>	درست سر موقع
e. to the occasion	درخور موقع
room	محل موقع
rooms	محل موقع
time	فرصت موقع
place	مکان موقع
payment in due cource	پرداخت به موقع
discreet <adj.>	موقع شناس
discrete <adj.>	موقع شناس
discretional <adj.>	موقع شناس
meal time	موقع خوراک
post entry	ثبت پس از موقع
on one occasion	دریک موقع
tactlessly	موقع نشناس
belatedly	دیرتر از موقع
placing	مکان موقع
belated	دیرتر از موقع
places	مکان موقع
inopportune	بی موقع نامناسب
prudent [discreet] <adj.>	موقع شناس
noontime	موقع فهر
mealtime	موقع صرف غذا
playtime	موقع شروع نمایش
mealtimes	موقع صرف غذا
early resupply	تجدید اماد به موقع
premature	قبل از موقع نابهنگام
here	در این موقع اکنون
seedtime	موقع تخم کاری
i was up late last night	دیشب تا ان موقع هنوزنشسته
to profit by the accasion	از موقع استفاده کردن
to profit by the accasion	موقع را مغتنم شمردن
exigence	ضرورت موقع تنگ
what time ate we supposed to take (have ) lunch ?	چه موقع قراراست بخوریم ؟
put in force	به موقع اجرا گذاشتن
pro hac vice	برای این موقع
show up	سر موقع حاضر شدن
the hour has struck	موقع بحران رسید
bedtimes	وقت استراحت موقع خوابیدن
cut short	پیش از موقع قطع کردن
He arrived in the nick of time .	درست به موقع رسید ( سر بزنگاه )
pull a punch	در موقع ضربه دست را کشیدن
bedtime	وقت استراحت موقع خوابیدن
backfire	منفجر شدن قبل از موقع
it is toolate.to go	دیگر موقع رفتن نیست
The train came in on time .	قطار به موقع رسید ( سروقت )
backfired	منفجر شدن قبل از موقع
backfires	منفجر شدن قبل از موقع
backfiring	منفجر شدن قبل از موقع
abrazitic	مادهای که در موقع ذوب نمیجوشد
positioned	موقعیت
occasioning	موقعیت
occasioned	موقعیت
occasion	موقعیت
position	موقعیت
orientation	موقعیت
situs	موقعیت
occasions	موقعیت
berthed	موقعیت جا
berth	موقعیت جا
lodgment	موقعیت
line of position	خط موقعیت
berths	موقعیت جا
sites	موقعیت
condition	موقعیت
situation	موقعیت
lodgment or lodge	موقعیت
locations	موقعیت
location	موقعیت
site	موقعیت
sited	موقعیت
situations	موقعیت
berthing	موقعیت جا
times	به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
timed	به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
slack water	موقع سکون وارامش اب دریا اب ساکن
muzzle energy	نیروی یک گلوله در موقع خروج از لوله
predating	قبل از موقع بخصوص واقع شدن
tallyho	صدای شکارچی در موقع دیدن روباه
predates	قبل از موقع بخصوص واقع شدن
high time	اصل موقع وکمی هم گذشته ازموقع
predated	قبل از موقع بخصوص واقع شدن
predate	قبل از موقع بخصوص واقع شدن
gravitas	موقع سنجی و خوش طبعی در گفتار
cod	وصول وجه در موقع تحویل کالا
nonce word	واژهای که به تقاضای یک موقع ویژه بسازند
time	به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
dimout	خاموشی چراغ ها در موقع حمله هوایی
point guard	موقعیت گارد
razor edge	موقعیت بحرانی
pertinence or nency	دخل موقعیت
rest position	موقعیت سکون
radar location	موقعیت رادار
position buoy	بویه موقعیت
page orientation	موقعیت صفحه
case	وضعیت موقعیت
plot	نقطه موقعیت
cases	وضعیت موقعیت
situation	موقعیت حالت
print position	موقعیت چاپ
position finding	موقعیت یابی
positioning	تثبیت موقعیت
pertinence	موقعیت شایستگی
pertinency	موقعیت شایستگی
situations	موقعیت حالت
situation of a building	موقعیت ساختمان
stimulus situation	موقعیت محرک
endo position	موقعیت اندو
positioned	شکل موقعیت
position	شکل موقعیت
advantage ground	موقعیت خوب
exoposition	موقعیت اگزو
benzylic position	موقعیت بنزیلی
storage location	موقعیت انباره
circumstantial	مربوط به موقعیت
monopoly position	موقعیت انحصاری
configuration	وضعیت یا موقعیت
configurations	وضعیت یا موقعیت
d. of a situation	موقعیت باریک
bit position	موقعیت ذره
point	محل یا موقعیت
lies	موقعیت چگونگی
status	اهمیت یا موقعیت
plots	نقطه موقعیت
plotted	نقطه موقعیت
forward position	موقعیت رو به جلو
sign position	موقعیت علامت
footing	موقعیت وضع
ground position	موقعیت زمینی
orientation	تعیین موقعیت
orientation	تشخیص موقعیت
lied	موقعیت چگونگی
firing position	موقعیت احتراق
social status	موقعیت اجتماعی
lie	موقعیت چگونگی
social situation	موقعیت اجتماعی
Will you tell me when to get off?	ممکن است به من بگویید چه موقع پیاده شوم؟
He cut himself while shaving.	موقع تراشیدن ( اصلاح کردن ) صورتش را برید
gesture	اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
fleshing	تنگ اشغال گوسفند در موقع پوست کنی
yoke	پشت بند قالب در موقع بتن ریزی
gesturing	اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
gestured	اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع