Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 171 (8 milliseconds)
English
Persian
fieldcorn
موقع جولان
Other Matches
In the fullness lf time .
به موقع خود ( به موقع مقرر همگام با گذشت زمان )
flounce
جولان
flouncing
جولان
flounces
جولان
flounced
جولان
paraded
خودنمایی جولان
parade
خودنمایی جولان
parades
خودنمایی جولان
to sow one's wild oats
جولان خودرادادن
parading
خودنمایی جولان
flaunted
جولان دادن خودنمایی
flaunting
جولان دادن خودنمایی
flaunts
جولان دادن خودنمایی
flaunt
جولان دادن خودنمایی
occasions
موقع
siting
موقع
at the precise moment
در سر موقع
occasioning
موقع
seasonably
به موقع
occasion
موقع
at an unearthy hour
بی موقع
occasioned
موقع
premature
بی موقع
ill-timed
بی موقع
when
در موقع
inapposite
بی موقع
nails
به موقع
nailed
به موقع
unseasonable
بی موقع بی جا
nail
به موقع
periods
موقع
inopportunely
بی موقع
period
موقع
term
موقع
termed
موقع
unseasonably
بی موقع بی جا
terming
موقع
behind time
بی موقع
criticalness
اهمیت موقع
on the button
<idiom>
درست سر موقع
on one occasion
دریک موقع
e. to the occasion
درخور موقع
noontime
موقع فهر
to be proper for
به موقع بودن
on the dot
<idiom>
دقیقا سر موقع
belated
دیرتر از موقع
meal time
موقع خوراک
payment in due cource
پرداخت به موقع
post entry
ثبت پس از موقع
in due course
در موقع خود
at a later period
در موقع دیگر
till his return
تا موقع برگشتن او
belatedly
دیرتر از موقع
by this
تا این موقع
nailed
به موقع پرداختن
discreet
<adj.>
موقع شناس
place
مکان موقع
places
مکان موقع
placing
مکان موقع
inopportune
بی موقع نامناسب
tactlessly
موقع نشناس
the proper time to do a thing
موقع مناسب
positioning
موقع یابی
situations
محل موقع
nails
به موقع پرداختن
prudent
[discreet]
<adj.>
موقع شناس
timed
فرصت موقع
discretional
<adj.>
موقع شناس
times
فرصت موقع
nail
به موقع پرداختن
discrete
<adj.>
موقع شناس
situation
محل موقع
room
محل موقع
rooms
محل موقع
seed time
موقع تخمکاری
tactless
موقع نشناس
time
فرصت موقع
juncture
موقع بحرانی
nicks
موقع بحرانی
nicking
موقع بحرانی
nicked
موقع بحرانی
nick
موقع بحرانی
tactful
موقع شناس
tactfully
موقع شناس
thitherto
تا ان موقع تاقبل از ان
seedtime
موقع تخم کاری
what time ate we supposed to take (have ) lunch ?
چه موقع قراراست بخوریم ؟
exigence
ضرورت موقع تنگ
put in force
به موقع اجرا گذاشتن
pro hac vice
برای این موقع
to profit by the accasion
از موقع استفاده کردن
show up
سر موقع حاضر شدن
opportuneness
موقعیت موقع بودن
i was up late last night
دیشب تا ان موقع هنوزنشسته
early resupply
تجدید اماد به موقع
d. situation
موقع یا موقعیت باریک
playtime
موقع شروع نمایش
here
در این موقع اکنون
premature
قبل از موقع نابهنگام
to profit by the accasion
موقع را مغتنم شمردن
mealtime
موقع صرف غذا
mealtimes
موقع صرف غذا
the hour has struck
موقع بحران رسید
To have a good sense of timing . To have a sense of occasion j.
موقع شناس بودن
it is toolate.to go
دیگر موقع رفتن نیست
pull a punch
در موقع ضربه دست را کشیدن
bedtimes
وقت استراحت موقع خوابیدن
abrazitic
مادهای که در موقع ذوب نمیجوشد
The train came in on time .
قطار به موقع رسید ( سروقت )
He arrived in the nick of time .
درست به موقع رسید ( سر بزنگاه )
prematureness
نابهنگامی زودتر از موقع بودن
backfired
منفجر شدن قبل از موقع
backfire
منفجر شدن قبل از موقع
bedtime
وقت استراحت موقع خوابیدن
backfires
منفجر شدن قبل از موقع
backfiring
منفجر شدن قبل از موقع
cut short
پیش از موقع قطع کردن
gravitas
موقع سنجی و خوش طبعی در گفتار
tallyho
صدای شکارچی در موقع دیدن روباه
nonce word
واژهای که به تقاضای یک موقع ویژه بسازند
predated
قبل از موقع بخصوص واقع شدن
predate
قبل از موقع بخصوص واقع شدن
predates
قبل از موقع بخصوص واقع شدن
cod
وصول وجه در موقع تحویل کالا
dimout
خاموشی چراغ ها در موقع حمله هوایی
high time
اصل موقع وکمی هم گذشته ازموقع
times
به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
slack water
موقع سکون وارامش اب دریا اب ساکن
predating
قبل از موقع بخصوص واقع شدن
time
به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
timed
به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
muzzle energy
نیروی یک گلوله در موقع خروج از لوله
He cut himself while shaving.
موقع تراشیدن ( اصلاح کردن ) صورتش را برید
Will you tell me when to get off?
ممکن است به من بگویید چه موقع پیاده شوم؟
gesturing
اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
cash with order
پول نقد همراه سفارش پرداخت به موقع
gestured
اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
ballast
کیسه شنی که در موقع صعودبالون پایین میاندازند
gesture
اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
fleshing
تنگ اشغال گوسفند در موقع پوست کنی
yoke
پشت بند قالب در موقع بتن ریزی
shuttered fuze
ماسوره منفجر شده یا عمل کرده قبل از موقع
Is there train running on time?
آیا قطاری که به موقع رفت و برگشت کند دارید؟
godchild
طفلی که در موقع تعمید به پسر خواندگی روحانی شخص در میاید
godchildren
طفلی که در موقع تعمید به پسر خواندگی روحانی شخص در میاید
You should always be careful walking alone at night.
همیشه موقع پیاده روی تنها در شب باید مراقب باشید.
funny bone
<idiom>
جایی پشت آرنج که موقع ضربه سوزش وخارش میکند
throw
باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
throwing
باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
throws
باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
The striker's injury puts a question mark over his being fit in time for the tournament.
آسیب مهاجم آمادگی سر موقع او
[مرد]
را برای مسابقات نامشخص می کند.
pile helmet
کلاهکی که سر شمعها را می پوشاند تا در موقع چکش کاری صدمهای وارد نیاید
counsel
در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counseled
در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counselled
در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
blue key
نقطه کمکی ابی برای تنظیم عکس در موقع فاهر کردن فیلم
counselling
در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counsels
در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
floating fender
زنجیر شناوری که به فاصلههای معینی از یک کانال نصب میشود تا در موقع حوادث ازان استفاده شود
compression
نرم افزار مقیم که داده را موقع نوشتن فشرده میکند و هنگام خواندن به حالت اولیه بر می گرداند
shed stick
چوب هاف
[چوبی است نازک تر از کوجی که برای جدا کردن تارها در موقع عبور دادن پود بکار می رود.]
overlap
تداخل رنگ ها
[خصوصا در لبه طرح ها و موقع تعویض رنگ در نقشه]
jingo
کلمه که شعبده بازان در موقع شعبده بازی بکار میبرند
working sails
بادبان معمولی که با بادبان سبک یا سنگین در موقع تغییرشدت باد فرق دارد
current maturity
قیمت دفتری دارایی در موقع فروش یا تبدیل مظنه روز نرخ روز
civil reserve air fleet
گروه هواپیماهای احتیاط کشوری گروه هواپیماهای غیرنظامی که در موقع جنگ مورد استفاده قرار می گیرند
sinuous weft
نخ پود زیر
[این نخ چون معمولا نازکتر است در موقع پودگذاری بین تارها، حالت موجی یا سینوسی به خود می گیرد لذا به این اسم نیز نامیده می شود.]
root of title
منشاء سمت در CL فروشنده اراضی بایدترتیب ایادی را ضمن 03سال گذشته در موقع معامله روشن و منشاء سمت مالکیت خود را مشخص کند
cross examination
به طور کلی در CL کلیه شهود وکارشناسان و مامورین کشف جرم در موقع محاکمه بایدعلنا" و حضورا" اطلاعات خودرا بیان دارند و دادستان ووکیل متهم حق سوال کردن از ایشان را دارند
bombing height
ارتفاع رهایی بمب ارتفاع هواپیماتا هدف در موقع رهایی بمب
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com