Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 183 (9 milliseconds)
English
Persian
eventual
موکول بانجام شرطی
Other Matches
esorow
سندرسمی که اجرای ان موکول به تحقق شرطی باشد
conditioning
شرطی کردن شرطی سازی
apodosis
مکمل جملهء شرطی نتیجه جملهء شرطی
outwork
بانجام رساندن
come about
بانجام رسیدن
follow out
بانجام رساندن
completing
بانجام رساندن
complete
بانجام رساندن
completed
بانجام رساندن
completes
بانجام رساندن
put over
بازحمت بانجام رساندن
manage to do it
موفق بانجام ان شدن
achieved
انجام دادن بانجام رسانیدن
accomplish
بانجام رساندن وفا کردن
achieving
انجام دادن بانجام رسانیدن
achieves
انجام دادن بانجام رسانیدن
accomplishes
بانجام رساندن وفا کردن
achieve
انجام دادن
[بانجام رسانیدن]
accomplishing
بانجام رساندن وفا کردن
processes
بانجام رساندن تمام کردن
process
بانجام رساندن تمام کردن
lie to
بانجام کاری همت گماشتن
She talked me into doing it.
با حرف مرا قانع بانجام آن کرد
follow through
چیزی را تا اخر دنبال کردن بانجام رسانی
not to have a prayer of achieving something
کمترین شانس هم برای بانجام رسانیدن چیزی رانداشتن
contingent
موکول
dependent
موکول
dependence
موکول
even tual
موکول
subjects
موکول به
subjecting
موکول به
dependance
موکول
subject
موکول به
contingents
موکول
subjected
موکول به
conditional
موکول مقید
dependent
عایله موکول به
relegates
موکول کردن
relegated
موکول کردن
relegate
موکول کردن
pend
موکول بودن
contingent
موکول یا موقوف به
contingents
موکول یا موقوف به
relegating
موکول کردن
shelved
ببعد موکول کردن
subject to your approval
موکول به تصویب شما
deep freezes
به بعد موکول کردن
postponement
موکول ببعد کردن
postponements
موکول ببعد کردن
contango
به بعد موکول کردن
deep freeze
به بعد موکول کردن
shelve
ببعد موکول کردن
adjourns
موکول بروز دیگر شدن
adjourning
موکول بروز دیگر شدن
adjourned
موکول بروز دیگر شدن
to put something on the shelf
<idiom>
چیزی را به بعد موکول کردن
adjourn
موکول بروز دیگر شدن
to put something into cold storage
<idiom>
چیزی را به بعد موکول کردن
postpones
بتعویق انداختن موکول کردن
postpone
بتعویق انداختن موکول کردن
postponed
بتعویق انداختن موکول کردن
postponing
بتعویق انداختن موکول کردن
to lay on the table
بوقت دیگر موکول کردن
adjourns
بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن
adjourn
بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن
adjourning
بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن
adjourned
بوقت دیگر موکول کردن خاتمه یافتن
to talk out a bill
مذاکره کردن در باره لایحهای انقدرکه موکول ببعدگرد د
rain check
<idiom>
رد کردن درخواستی برای یک تاریخ معین و موکول آن به زمان دیگر
provisory
شرطی
eventual
شرطی
protatic
شرطی
provisional
شرطی
conditional
شرطی
conditioned
شرطی
conditioned reflex
بازتاب شرطی
conditioned stimulus
محرک شرطی
conditioned suppression
منع شرطی
proviso
جمله شرطی
the subjunctive mood
وجه شرطی
on no condition
به هیچ شرطی
conditioned response
واکنش شرطی
soft hyphen
خط تیره شرطی
conditioned inhibition
بازداری شرطی
provisional
شرطی مشروط
conditionality
صورت شرطی
conditional instruction
دستورالعمل شرطی
condeitional branch
انشعاب شرطی
conditioned response
پاسخ شرطی
unconditioning
شرطی زدایی
conditonal branching
انشعاب شرطی
conditional branch
انشعاب شرطی
case branch
انشعاب شرطی
conditioning
شرطی شدن
subjunctive
وجه شرطی
provisos
جمله شرطی
conditional jump
جهش شرطی
conditional statement
حکم شرطی
conditional operator
عملگر شرطی
unconditioned
غیر شرطی
conditional statement
دستور شرطی
conditional transfer
انتقال شرطی
unconditional branch
انشعاب غیر شرطی
To win (lose ) a bet .
شرطی رابردن (باختن )
preconditioning
پیش شرطی کردن
unconditional jump
جهش غیر شرطی
unconditional transfer
انتقال غیر شرطی
pavlovian conditioning
شرطی شدن پاولفی
vicarious conditioning
شرطی شدن مشاهدهای
vicarious conditioning
شرطی شدن جانشینی
unconditioned response
پاسخ غیر شرطی
ucr
پاسخ غیر شرطی
type s conditioning
شرطی شدن نوع اس
type r conditioning
شرطی شدن نوع ار
trace conditioning
شرطی کردن ردی
ucs
محرک غیر شرطی
unconditioned stimulus
محرک غیر شرطی
unconditioned inhibition
بازداری غیر شرطی
unconditioned reflex
بازتاب غیر شرطی
provisorily
بطور شرطی یا موقت
operant conditioning
شرطی شدن عامل
operant conditioning
شرطی شدن کنش گر
subjunctive
وابسته بوجه شرطی
cross conditioning
شرطی شدن ضمنی
avoidance conditioning
شرطی کردن اجتنابی
cer
پاسخ هیجانی شرطی
counterconditioning
شرطی سازی تقابلی
backward conditioning
شرطی کردن وارونه
conditioned escape response
پاسخ گریز شرطی
conditioned avoidance response
پاسخ اجتنابی شرطی
conditioned emotional response
پاسخ هیجانی شرطی
conditional jump instruction
دستورالعمل پرش شرطی
conditional breakpoint
نقطه انفصال شرطی
conditionability
قابلیت شرطی شدن
delayed conditioning
شرطی سازی درنگیده
differential conditioning
شرطی سازی افتراقی
classical conditioning
شرطی سازی کلاسیک
modal auxiliary
فعل معین شرطی
unconditional
غیر شرطی بی شرط
instrumental conditioning
شرطی شدن وسیلهای
reconditioning
شرطی کردن مجدد
condition
عارضه شرطی کردن
policy
سند معلق به انجام شرطی
policies
سند معلق به انجام شرطی
To purchase on approval .
بشرط امتحان ( شرطی )خریدن
higher order conditioning
شرطی سازی سطح بالا
eyelid conditioning
شرطی کردن پلک چشم
deferred dividened
سودی که پرداخت ان مشروط به شرطی باشد
unconditional
آنچه به هیچ شرطی بستگی ندارد
She will only date you if you ...
او
[زن]
فقط به شرطی با تو میرود بیرون اگر تو...
iterative process
فرآیندی که تکرار میشود تا به شرطی برسد
estate in fee
مالکیت مطلق و غیر شرطی نسبت به زمین
branch
یک یا چند مسیر که می توانند پس از یک عبارت شرطی انجام شوند
zeroes
پرش شرطی در صورتی که پرچم یا ثباتی صفر باشد
jump instruction
پرسش شرطی در صورتی که پرچم یا ثبات صفر باشند
branches
یک یا چند مسیر که می توانند پس از یک عبارت شرطی انجام شوند
zeros
پرش شرطی در صورتی که پرچم یا ثباتی صفر باشد
zero
پرش شرطی در صورتی که پرچم یا ثباتی صفر باشد
This must not happen in future at any cost.
در آینده این موضوع به هیچ شرطی نباید پیش بیاید.
while loop
دستورات برنامه شرطی که در صورت درست بودن یک شرط, یک قطعه را اجرا میکند
jump instruction
دستوری که کنترل را از یک نقط ه برنامه به دیگری منتقل میکند بدون هیچ شرطی
put off
ازسرباز کردن ببعد موکول کردن
universal legacy
وصیتی که دران موصی جهت تسلیم موردوصیت به ورثه شرطی قائل نشده باشد
estate in remainder
ملک معلق عبارت از ان است که شناسایی قانونی یک ملک منوط و موکول به تعیین تکلیف ملک دیگر باشد
modus vivendi
توافقی که بین دو کشور بوجود می اید با این هدف که بعدا" شرایط ان دقیقتر و واضحتر تعیین شودهدف این نوع توافق حل مسائلی است که حل انها رانمیتوان به بعد موکول کرد
decisions
دستوربرنامه نویسی شرطی که کنترل را با به همراه داشتن آدرس دستور بعدی که در صورت شرایط ی اجرا میشود مستقیماگ انجام میدهد
decision
دستوربرنامه نویسی شرطی که کنترل را با به همراه داشتن آدرس دستور بعدی که در صورت شرایط ی اجرا میشود مستقیماگ انجام میدهد
conditional
دستور برنامه سازی که جهش به بخشی از برنامه میکند در صورت برقراری شرطی
covenant real
شرطی در یک سند که وراث مشروط علیه را در مقابل مشروطه یا خریدار متعهدمیکند شرط قابل تسری به وراث
discrimination instruction
دستور برنامه نویسی شرطی که با همراه داشتن محل دستور بعدی که باید اجرا شود و کنترل مستقیم اعمال میکند.
escrow
سندرسمی که بدست شخص ثالثی سپرده شده وپس از انجام شرطی قابل اجرایا قابل اجرا یاقابل ابطال باشد
covenant runing with land
شرط منضم به مالکیت زمین تعهد یا شرطی است مربوط به زمین که جزء لازم ولایتجزای ان محسوب میشودو بنابراین به تنهائی قابل انتقال نیست
material conditional
شرطی منطقی
[ریاضی]
[منطقی]
conditionality
شرطی بودن مشروط بودن
material implication
شرطی منطقی
[ریاضی]
[منطقی]
material consequence
شرطی منطقی
[ریاضی]
[منطقی]
implies
شرطی منطقی
[ریاضی]
[منطقی]
conditional
شرطی منطقی
[ریاضی]
[منطقی]
implication
شرطی منطقی
[ریاضی]
[منطقی]
interdepend
بهم موکول بودن مربوط بهم بودن
branches
دستور برنامه شرطی که محل دستور بعدی در برنامه را مسخص میکند
branch
دستور برنامه شرطی که محل دستور بعدی در برنامه را مسخص میکند
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com