Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English
Persian
fixed time call
مکالمه در زمان معین و ثابت
Other Matches
retardation
[افزایش طول نخ در اثر نیروی کشش ثابت در زمان معین]
[در چله هایی که به مدت طولانی روی دار می مانند این افزایش طول مشاهده می شود و کاهش استحکام نخ و کاهش طول عمر فرش را به همرا دارد.]
fixed cost
هزینه ثابت و معین
two way telephone equipment
تجهیزات مکالمه متقابل تاسیسات مکالمه تلفنی
cage
قفل کردن یک ژایرو دروضعیت ثابت و معین
cages
قفل کردن یک ژایرو دروضعیت ثابت و معین
patch
مدت زمان معین
patches
مدت زمان معین
decompression diving
غواصی در عمق یا زمان معین
aoristic
وابسته به زمان ماضی غیر معین
height delay
زمان تاخیر رسیدن هواپیمابارتفاع معین
limiter
وسیلهای که خروجی ان درازای همه ورودیهای بالاتر از حد معین ثابت است
failure
تعداد مشخص خطا در یک دوره زمان معین
failures
تعداد مشخص خطا در یک دوره زمان معین
work load
مقدارکاری که یک کارگر در زمان معین انجام میدهد
should
زمان ماضی واسم مفعول فعل معین shall
decay curves
منحنی نمایش کاهش تشعشعات اتمی در زمان معین
balance of trade
تفاوت رقم واردات و صادرات کشور در زمان معین
rain check
<idiom>
رد کردن درخواستی برای یک تاریخ معین و موکول آن به زمان دیگر
splits
زمان ثبت شده برای فواصل معین یک مسابقه زمان ثبت شده برای قهرمان دو 004متر
time distance
مسافت زمانی حرکت ستون مسافت طی شده در زمان معین
ageing
ثابت شدن رنگ در اثر گذشت زمان و تحت تاثیر اکسیژن موجود در هوا
fixes
استفاده از نوک خواندن و نوشتن ثابت جداگانه روی هر شیار دیسک تا زمان دستیابی کوتاه شود
fix
استفاده از نوک خواندن و نوشتن ثابت جداگانه روی هر شیار دیسک تا زمان دستیابی کوتاه شود
ascertained
ثابت کردن معین کردن
ascertaining
ثابت کردن معین کردن
ascertain
ثابت کردن معین کردن
ascertains
ثابت کردن معین کردن
false attack
حمله معین شمشیرباز درانتظار واکنش معین
static employment
کاربرد توپخانه پدافند هوایی در سکوی ثابت یا در پدافندهوایی ثابت
palaver
مکالمه
parle
مکالمه
colloquium
مکالمه
colloquia
مکالمه
parlance
مکالمه
sign languages
مکالمه با اشاره
crosstalk
مکالمه متقابل
conversation
مکالمه محاوره
frequency of calls
تراکم مکالمه
radiotelephony
مکالمه با بی سیم
conversations
مکالمه محاوره
sign language
مکالمه با اشاره
telephone conversation
مکالمه تلفنی
dialogist
مکالمه نویس
parley
مکالمه کردن
parleyed
مکالمه کردن
through call
مکالمه مستقیم
parleying
مکالمه کردن
parleys
مکالمه کردن
line haul
زمان لازم برای حمل بار به وسیله ستون زمان حمل باریا زمان حرکت ستون موتوری
fixed capital
سپرده ثابت اموال ثابت یکان
static test
ازمایش در وضعیت ثابت یا به حالت ثابت
international call
مکالمه بین المللی
radiotelephony
مکالمه رادیو تلفنی
push to talk
کلید مکالمه تلفنی
chargeable call
مکالمه قابل پرداخت
telephone modal distance
مسافت مکالمه تلفنی
duplex telephony
مکالمه تلفنی دو طرفه
radio dicipline
انضباط مکالمه بی سیم
emergency call
خبر یا مکالمه اضطراری
cache
مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
caches
مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
cache memory
مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
trunk calls
مکالمه مشترکین از طریق ترانک
trunk call
مکالمه مشترکین از طریق ترانک
speaking tube
لوله مخصوص مکالمه بین دواتاق
ring off
قطع کردن تلفن یا مکالمه تلفنی
uncommunicative
بی علاقه به مکالمه و تبادل فکر و خبر
interphone
سیستم تلفن یا مکالمه داخلی یک جنگ افزار
procedure word
کلماتی که قبل از شروع مکالمه مخابره می شوند
duplex operation
کارکرد یا عملکرد دوبل مکالمه تلفنی دو طرفه
I'm putting you through now.
شما را الان وصل میکنم.
[در مکالمه تلفنی]
standing order
دستورالعملهای ثابت دستورات ثابت
standing orders
دستورالعملهای ثابت دستورات ثابت
interrogator responder
دستگاه تماس یا مکالمه سیستم شناسایی دشمن وخودی
realtime
زمان حقیقی یا زمان خالص ارسال و دریافت پیامها
Their eyes met.
آنها به هم زل زدند.
[همینطور به معنی گفتگوی بدون مکالمه یا عشق به هم]
circuit
روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
circuits
روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
road time
یا زمان تخلیه جاده زمان عبور ستون
dialectic
روش مبتنی بر مباحثه و مکالمه روشی است که فلاسفهای نظیر سقراط
It will be some time before the new factory comes online, and until then we can't fulfill demand.
آغاز به کار کردن کارخانه جدید مدتی زمان می برد و تا آن زمان قادر به تامین تقاضا نخواهیم بود.
sampled
مداری که سیگنال ورودی آنالوگ را برای مدت طولانی برای مبدل آنالوگ به دیجیتال ثابت نگه می دارد تا خروجی ثابت تولید شود
sample
مداری که سیگنال ورودی آنالوگ را برای مدت طولانی برای مبدل آنالوگ به دیجیتال ثابت نگه می دارد تا خروجی ثابت تولید شود
time charter
اجاره وسیله نقلیه برای مدت معین اجاره کشتی برای مدت معین
access time
کل زمان لازم برای رسانه ذخیره سازی از وقتی که تقاضای داده میشود تا زمان بازگشت داده
IAM
فضای حافظه که زمان دستیابی بین زمان حافظه اصلی و سیستم بر پایه دیسک دارد
reference
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
references
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
standing
ثابت دستورالعمل ثابت
presents
زمان حاضر زمان حال
seek time
زمان جستجو زمان طلب
response time
زمان جواب زمان پاسخگویی
present
زمان حاضر زمان حال
arrivals
زمان حضور زمان رسیدن
arrival
زمان حضور زمان رسیدن
presented
زمان حاضر زمان حال
presenting
زمان حاضر زمان حال
read time
زمان اماده شدن اطلاعات زمان در دسترس قرار گرفتن اطلاعات کامپیوتری
tour of duty
زمان گردش ماموریت زمان توقف پرسنل در مناطق مختلف ماموریت
steadies
مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
steadying
مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
steadied
مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
steadiest
مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
steady
مسیر ثابت فرمان مسیر را ثابت نگهدارید
dial up
استفاده از یک شماره گیر یا دکمه فشاری تلفن برای ایجاد مکالمه تلفنی ایستگاه به ایستگاه
timed
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
dive schedule
جدول حداکثر زمان و عمق استخر برای شیرجه جدول نشاندهنده عمق و زمان ماندن زیر اب غواص
times
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
imprescriptible
وابسته به اموال حقوقی که مشمول مرور زمان نیست غیر مشمول مرور زمان تجویز نشده
unemployment compensation
پرداختی در زمان بیکاری پرداخت کمکی در زمان بیکاری
equation of time
خطای قرائت زمان نجومی پس ماند زمان نجومی
execution
1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
loom time
مدت زمان بافت
[از زمان چله کشی تا جدا کردن فرش بافته شده از دار و مبنای تعیین ساعات کار مفید، وقت حقیقی لازم جهت اتمام فرش و قیمت نسبی فرش می باشد.]
private automatic branch exchange
یک سیستم تلفن سوئیچینگ خودکار خصوصی که در یک شرکت مخابرات تلفنی رافراهم می اورد و انتقال مکالمه ها را به درون شبکه تلفن عمومی یا خارج از ان کنترل میکند
production cycle
زمان یا دوره بافت یک فرش
[این دوره از زمان طراحی یا نقشه کشی شروع شده و به بافت کامل فرش منتهی می شود.]
fix
ثابت کردن تصحیح کردن تثبیت کردن ثابت
fixes
ثابت کردن تصحیح کردن تثبیت کردن ثابت
interlook dormant period
زمان توقف دستگاه رادار مدت زمان توقف کار تجسس رادار
frequency
زمان تناوب زمان تکرار تناوب عمل
frequencies
زمان تناوب زمان تکرار تناوب عمل
regular
معین
precise
معین
auxiliaries
معین
indeterminate
نا معین
specified
معین
auxiliary
معین
regulars
معین
allying
معین
ally
معین
certain
معین
settled
معین
specific
معین
punctual
معین
given
معین
fixed
معین
ancillary
معین
adjutant
معین
adjutor
معین
ledger
معین
ledgers
معین
definite
معین
adjutants
معین
accessory
معین
accessorial
معین
subsidiary
معین
subsidiaries
معین
determinate
معین
limiting
معین
specifics
معین
rubicon
حد معین
determinate error
خطای معین
doses
اندازه معین
dosed
اندازه معین
dose
اندازه معین
spaces
مدت معین
the fullness of time
وقت معین
determinately
بطور معین
specified time
وقت معین
thetic
مقرر معین
space
مدت معین
statically determined
از نظراستاتیکی معین
adverb
معین فعل
adverbs
معین فعل
regular
معین مقرر
part performance
عقد معین
figure out
معین کردن
denominate
معین کردن
thetical
مقرر معین
rhomboidal
شبه معین
definitive
معین کننده
regulars
معین مقرر
linking verb
فعل معین
insets
: معین کردن
inset
: معین کردن
limit
معین کردن
ledger card
کارت معین
rose bay
گل معین التجاری
dosing
اندازه معین
auxiliaries
امدادی معین
settles
معین کردن
general ledger
معین عام
settle
معین کردن
defining
معین کردن
do
فعل معین
draw the line
<idiom>
معین کردن
specifics
مخصوص معین
specific
مخصوص معین
span
مدت معین
span
فاصله معین
spanned
فاصله معین
spanning
مدت معین
adverb modifying a verb
معین فعل
designating
معین کردن
designates
معین کردن
periodically
در فواصل معین
at a stated time
در وقت معین
assignable
معین مشخص
define
معین کردن
defined
معین کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com