Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (38 milliseconds)
English
Persian
frequent
مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequented
مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequenting
مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
frequents
مکرر رفت وامد زیاد کردن در تکرار کردن
Other Matches
repeats
مکرر کردن تکرار شدن
repeat
مکرر کردن تکرار شدن
haunt
زیاد رفت وامد کردن در دیدارمکررکردن
haunts
زیاد رفت وامد کردن در دیدارمکررکردن
patterns
مجموعهای از خط وط با قاعده و اشکال که مکرر تکرار می شوند
pattern
مجموعهای از خط وط با قاعده و اشکال که مکرر تکرار می شوند
surcharge
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharges
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
repeat
تکرار کردن تکرار شدن
repeats
تکرار کردن تکرار شدن
to frequent a place
بجایی بطور مکرر رفت و آمد کردن
avianize
ضعیف کردن ویروس بعلت کشت مکرر در جنین جوجه
resorted
رفت و امد مکرر دوباره دسته بندی کردن متشبث شدن به
resorts
رفت و امد مکرر دوباره دسته بندی کردن متشبث شدن به
resort
رفت و امد مکرر دوباره دسته بندی کردن متشبث شدن به
reiterates
تکرار کردن
reiterating
تکرار کردن
replicating
تکرار کردن
ingeminate
تکرار کردن
repeat
تکرار کردن
replicate
تکرار کردن
reiterated
تکرار کردن
replicated
تکرار کردن
replicates
تکرار کردن
renew
تکرار کردن
reiterate
تکرار کردن
repeats
تکرار کردن
iterate
تکرار کردن
renews
تکرار کردن
renewing
تکرار کردن
overbuild
زیاد ساختمان کردن در بخشی از شهرکه زیاد دران ساختمان کرده اند
ingeminate
تکرار و تاکید کردن
to make repeat
وادار به تکرار کردن
over and over
<idiom>
مکرا تکرار کردن
reduplicate
تکرار کردن دوچندان
overspend
زیاد خرج یا مصرف کردن افراط کردن
recapitulating
رئوس مطالب را تکرار کردن
recapitulated
رئوس مطالب را تکرار کردن
recapitulates
رئوس مطالب را تکرار کردن
recapitulate
رئوس مطالب را تکرار کردن
backtell
رله کردن دستورات تکرار فرامین
to repeat oneself
کاریا گفته خودرا تکرار کردن
high frequency
دارای فرکانس با تکرار زیاد امواج پر فرکانس
quoted
تکرار کلمات توسط مشخص دیگری , تکرار عدد مرجع
quote
تکرار کلمات توسط مشخص دیگری , تکرار عدد مرجع
quotes
تکرار کلمات توسط مشخص دیگری , تکرار عدد مرجع
repeater coil
سیم پیچ تکرار کننده صدا کوبیل تکرار
intensification
زیاد کردن
heightening
زیاد کردن
to run rup
زیاد کردن
heightens
زیاد کردن
add
زیاد کردن
propagate
زیاد کردن
overstock
زیاد پر کردن
increase
زیاد کردن
overloaded
زیاد پر کردن
heighten
زیاد کردن
increased
زیاد کردن
increases
زیاد کردن
propagating
زیاد کردن
propagates
زیاد کردن
grnish
زیاد کردن
heightened
زیاد کردن
propagated
زیاد کردن
overload
زیاد پر کردن
overloads
زیاد پر کردن
overheats
زیاد گرم کردن
propagating
زیاد کردن پروردن
oversimplifying
زیاد ساده کردن
strains
کوشش زیاد کردن
add
زیاد کردن برد
oversimplify
زیاد ساده کردن
overestimating
زیاد براورد کردن
elevation of security
زیاد کردن تامین
propagates
زیاد کردن پروردن
propagated
زیاد کردن پروردن
oversimplification
زیاد ساده کردن
strain
کوشش زیاد کردن
expanded , capacity
زیاد کردن گنجایش
overloads
زیاد بار کردن
raise
پروراندن زیاد کردن
oversimplified
زیاد ساده کردن
overestimates
زیاد براورد کردن
propagate
زیاد کردن پروردن
raises
پروراندن زیاد کردن
overheat
زیاد گرم کردن
oversimplifies
زیاد ساده کردن
make much of
استفاده زیاد کردن از
overpress
زیاد پافشاری کردن در
overheated
زیاد گرم کردن
to overexert
تقلای زیاد کردن
overcharging
زیاد حساب کردن
to overstrain oneself
تقلای زیاد کردن
overfreight
زیاد بار کردن
overworks
کار زیاد کردن
overloaded
زیاد بار کردن
overworked
کار زیاد کردن
overload
زیاد بار کردن
ransack
زیاد کاوش کردن
overrated
زیاد براورد کردن
ransacked
زیاد کاوش کردن
overrate
زیاد براورد کردن
ransacking
زیاد کاوش کردن
overworking
کار زیاد کردن
ransacks
زیاد کاوش کردن
overwork
کار زیاد کردن
to overwork oneself
زیاد کار کردن
overrates
زیاد براورد کردن
overcharges
زیاد حساب کردن
superheat
گرم کردن زیاد
overcharged
زیاد حساب کردن
over refine
زیاد موشکافی کردن
overestimate
زیاد براورد کردن
over excite
زیاد تحریک کردن
overcharge
زیاد حساب کردن
adding
زیاد کردن برد
adds
زیاد کردن برد
overrating
زیاد براورد کردن
overestimated
زیاد براورد کردن
recidivism
تکرار جرم یا تکرار عمل ضداجتماعی
give or take
<idiom>
از مقدار چیزی کم یا زیاد کردن
extorted
اخاذی کردن زیاد ستاندن
to rummage out
با جستجوی زیاد پیدا کردن
extorting
اخاذی کردن زیاد ستاندن
extorts
اخاذی کردن زیاد ستاندن
to lavisheffort
زیاد تلاش یا کوشش کردن
gaps
اختلاف زیاد شکافدار کردن
to bolt
با سرعت زیاد حرکت کردن
To live a long life .
عمر طولانی (زیاد ) کردن
overpress
زیاداصرار کردن در زیاد فشاراوردن بر
extort
اخاذی کردن زیاد ستاندن
ingurgitate
فرا گرفتن زیاد پر کردن
call of more
حق تقاضای زیاد کردن مبیع
gap
اختلاف زیاد شکافدار کردن
enlarging
توسعه دادن زیاد بحث کردن
slashed
تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
slash
تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
overset
زینت دادن زیاد بار کردن
to overrun oneself
از دویدن زیاد خود را خسته کردن
enlarged
توسعه دادن زیاد بحث کردن
slashes
تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
task
زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
enlarge
توسعه دادن زیاد بحث کردن
tasks
زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
overbear
مغلوب کردن زیاد میوه دادن
to overeach oneself
زیاد جلو افتادن و خودراخسته کردن
enlarges
توسعه دادن زیاد بحث کردن
overstayed
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
to dwell on
زیاد وقت صرف کردن روی کشیدن
overstaying
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overwind
بیش از اندازه کوک کردن زیاد پیچیدن
to occupy much space
فضای زیادی را اشغال کردن زیاد جا بردن
overstay
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstays
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
to work hard
سخت و با زحمت زیاد کار کردن
[اصطلاح روزمره]
overstock
زیاد ذخیره کردن موجودی بیش از حدلزوم داشتن
lionize
مورد توجه زیاد قرار گرفتن شیر کردن
to piss off the wrong people
<idiom>
آدمهای دارای نفوذ و قدرت زیاد را عصبانی کردن
inflates
پراز گاز کردن زیاد بالا بردن مغرورکردن
inflating
پراز گاز کردن زیاد بالا بردن مغرورکردن
inflate
پراز گاز کردن زیاد بالا بردن مغرورکردن
pick and choose
در سوا کردن چیزی دقت ووسواس زیاد داشتن
traffic
شد وامد
trafficking
شد وامد
traffick
شد وامد
traffics
شد وامد
trafficked
شد وامد
overrate
بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
decimate
از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
multiple
حاوی قط عات زیاد بودن یا عمل کردن به روشهای مختلف
decimated
از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
decimating
از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
decimates
از هرده نفر یکی را کشتن تلفات زیاد وارد کردن
overrates
بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
religionize
دینداری زیاد نشان دادن مذهبی یا مذهب دار کردن
overrating
بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
overrated
بیش از ارزش واقعی ارزیابی کردن زیاد تخمین زدن
neighbourliness
رفت وامد
footwork
رفت وامد
traffics
امد وشد رفت وامد
trafficking
امد وشد رفت وامد
traffic
امد وشد رفت وامد
traffick
امد وشد رفت وامد
domestic air traffic
رفت وامد هواپیماهای داخلی
trafficked
امد وشد رفت وامد
shim
واشر نازکی از جنس فلز بادقت زیاد جهت پر کردن فاصله بین دو قطعه
keypad
مجموعه ده کلید با طرح . شامل شده در بیشتر صفحه کلیدها به صورت کلیدهای جداگانه برای وارد کردن حجم زیاد داده عددی
load call
وسیلهای مملو از سیال برای ایجاد نیروهای زیاد با دقت زیاد
overloads
زیاد بار کردن اضافه بار
overload
زیاد بار کردن اضافه بار
overloaded
زیاد بار کردن اضافه بار
compression ignition
احتراق مخلوط سوخت و هوادر اثر دمای زیاد حاصل ازترکم و فشار زیاد در سیلندرموتور دیزل
manyfold
مکرر
eternal
مکرر
continual
مکرر
repetitious
مکرر
bis
مکرر
repetitive
مکرر
eternities
مکرر
eternity
مکرر
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com