English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English Persian
Unless otherwise stated . مگر اینکه خلاف ( عکس ) آن اظهار گردد
Other Matches
It was inappropriate to make such a remark . مناسبت نداشت چنین مطلبی اظهار گردد
anti- برنامه نرم افزاری که در کامپیوتر به دنبال ویروس می گردد و پیش از اینکه به داده یا فایل آسیب برساند آنرا نابود میکند
read سیستم اطمینان از اینکه داده به درستی دریافت شده است و داده ارسالی برمی گردد و با حالت اولیه مقایسه میشود تا خطایی رخ نداده باشد
reads سیستم اطمینان از اینکه داده به درستی دریافت شده است و داده ارسالی برمی گردد و با حالت اولیه مقایسه میشود تا خطایی رخ نداده باشد
theory of epigensis فرض اینکه نطفه بوجودمیایدنه اینکه ازپیش بوده وپس ازمواقعه
provided he goes at once بشرط اینکه بی درنگ برود مشروط بر اینکه فورا برود
termed <adj.> <past-p.> اظهار شده
mentioned <adj.> <past-p.> اظهار شده
affirm اظهار کردن
affirmative اظهار مثبت
stated <adj.> <past-p.> اظهار شده
named <adj.> <past-p.> اظهار شده
above-mentioned <adj.> اظهار شده در بالا
afore-mentioned <adj.> اظهار شده در بالا
aforementioned <adj.> اظهار شده در بالا
To express an opinion. To comment. اظهار نظر کردن
express willingness اظهار تمایل کردن
abovementioned <adj.> اظهار شده در بالا
above-quoted <adj.> اظهار شده در بالا
I have no comments make . No comments . از اظهار نظر معذوریم
customs declaration اظهار نامه گمرکی
To plead ignorance. اظهار بی اطلاعی کردن
compassionate [archaic] اظهار تاسف کردن
regret اظهار تاسف کردن
be sorry [apologizing] اظهار تاسف کردن
commiserate اظهار تاسف کردن
To air ones knowlodge. اظهار فضل ودانش کردن
acknowledge وصول نامه ای را اظهار داشتن
to proffer [somebody something ] [something to somebody] [formal] اظهار نظر دادن در باره چیزی
to weigh in [on something] اظهار نظر کردن [در مورد چیزی]
I wI'll not comment on this issue. درباره این مطلب اظهار نظری نمی کنم
He is looking for trouble. دنبال شر می گردد
unsettling آنچهباعثعصبانیتوخشمشما گردد
trespass خلاف
perverse خلاف بد
misdeed خلاف
offenses خلاف
contrary to بر خلاف
offence خلاف
petty offence خلاف
trespassing خلاف
trespasses خلاف
trespassed خلاف
misdeeds خلاف
offense,etc خلاف
delict خلاف
misconduct خلاف
misdoing خلاف
minor offence خلاف
misdemeanor خلاف
He wont be back for another six months. رفته که تا 6 ماه دیگه بر گردد
Spint not against heaven,it will fall back in thy . <proverb> بر آسمان تف مکن,که به صورتت بر مى گردد .
The earth moves round the sun . زمین بدور خورشید می گردد
reductase دیاستازی که موجب تقلیل و حل گردد
covenant که بین طرفین مبادله می گردد
covenants که بین طرفین مبادله می گردد
abnonmally بر خلاف قاعده
contra flow خلاف جهت
malversation اختلاس خلاف
misconduct خلاف کاری
irregular خلاف قاعده
anticlimactic خلاف انتظاری
guilty of a minor offence خلاف کار
fouled خلاف طوفانی
commit a minor offence خلاف کردن
unconscionable خلاف وجدان
contrary to nature بر خلاف طبیعت
inadvisability خلاف مصلحت
immorally بر خلاف اخلاق
untrue خلاف واقع
impolicy خلاف مصلحت
illogic خلاف منطق
foul خلاف طوفانی
fouler خلاف طوفانی
foulest خلاف طوفانی
fouls خلاف طوفانی
contrary مقابل خلاف
unconventional خلاف عرف
untruthful خلاف حقیقت
trumped up خلاف واقع
reversed خلاف جهت
contradictions خلاف گویی
contradiction خلاف گویی
anomalies خلاف قاعده
reverses خلاف جهت
court of petty offences محکمه خلاف
anomaly خلاف قاعده
unlawful خلاف شرع
offender خلاف کار
immoral خلاف اخلاق
offenders خلاف کار
missatement خلاف گویی
police court دادگاه خلاف
anomalous خلاف قاعده
opposit در خلاف جهت
trumped-up خلاف واقع
reverse خلاف جهت
misprision خلاف کاری
court of minor offence محکمه خلاف
police court محکمه خلاف
reversing خلاف جهت
dedication قصدایجاد چنین تاسیسی استنباط گردد
dedications قصدایجاد چنین تاسیسی استنباط گردد
Everything goes back to its origin . <proverb> باز گردد به اصل خود هر چیز .
heterotaxis ترتیب خلاف قاعده
heterotaxy ترتیب خلاف قاعده
illegality کار خلاف قانون
inequitable خلاف موازین انصاف
offend مرتکب خلاف شدن
unreason عمل خلاف عقل
irregular act عمل خلاف رویه
offends مرتکب خلاف شدن
malfeasance کار خلاف قانون
to offend against any one به کسی خلاف کردن
hackers شخص خلاف کار
offended مرتکب خلاف شدن
counterclockwise در خلاف عقربههای ساعت
unscientific خلاف موازین علمی
to rise up against someone [something] شورش کردن بر خلاف
inequities خلاف موازین انصاف
inequity خلاف موازین انصاف
counterclockwise در خلاف جهت ساعت
unnatural بر خلاف اصول طبیعت
hacker شخص خلاف کار
upwind خلاف جهت باد
untruth خلاف حقیقت کذب
untruths خلاف حقیقت کذب
unnaturally بر خلاف اصول طبیعت
registers ثبات انتقال که خروجی آن به ورودی اش برمی گردد.
delaying دوباه تولید میشود و به ورودی برمی گردد
delay دوباه تولید میشود و به ورودی برمی گردد
riffle کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
riffled کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
bargain hunter کسی که دنبال قیمت خیلی ارزان می گردد.
riffling کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
registering ثبات انتقال که خروجی آن به ورودی اش برمی گردد.
register ثبات انتقال که خروجی آن به ورودی اش برمی گردد.
riffles کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
proteranthous دارای گلهاییکه قبل از برگ فاهر گردد
save all چیزی که مانع زیان گردد پایه شمعدان
delays دوباه تولید میشود و به ورودی برمی گردد
condition contrary to the requirement شرط خلاف مقتضای عقد
This is against our agreement. [This is contrary to our agreement] این بر خلاف قرارداد ما است.
To swim against the current. بر خلاف جریان آب شنا کردن
malfeasance شرارت کار خلاف قانون
counterclockwise rotation حرکت در خلاف عقربههای ساعت
condition contrary to the requirment شرط خلاف مقتضای عهد
retrograde دوران در خلاف جهت معمول
condition contrary to the requirment of شرط خلاف مقتضای عهد
polder زمین پست ساحلی که بوسیله سد بندی مزروع گردد
out and in گویی که با پیچش بطرف شیارمی رود و برمی گردد
forcing ضربهای که گوی اصلی بیلیارد متوقف میشودیا بر می گردد
When one door shuts another opens. <proverb> وقتى درى بسته مى شود در دیگرى باز مى گردد .
force ضربهای که گوی اصلی بیلیارد متوقف میشودیا بر می گردد
forces ضربهای که گوی اصلی بیلیارد متوقف میشودیا بر می گردد
cross خلاف میل کسی رفتار کردن
crosses خلاف میل کسی رفتار کردن
crosser خلاف میل کسی رفتار کردن
crossest خلاف میل کسی رفتار کردن
unconstitutional بر خلاف قانون اساسی برخلاف مشروطیت
impoliticly از روی خلاف مصلحت بطور غیرمقتضی
circulating ثبات حرکتی که خروجی آن از طریق یک حلقه بسته به ورودی آن بر می گردد
eds وسیلهای که بطور الکترویکی میتواندپاک شده و برنامه ریزی گردد
in irons نقص در تعیین سمت حرکت که در نتیجه قایق بعقب بر می گردد
progressive rebate تخفیفی که با بالا رفتن حجم خرید به درصد ان افزوده می گردد
curved weft [انتهای نخ پودی که به زیر تارهای انتهایی خم شده و محکم می گردد.]
annulus دایرهای که بوسیلهء گردش یک دایره وراء محیط خودتشکیل گردد
asset جمع دارایی شخص که بایستی بابت دیون او پرداخت گردد
corpus delicti عنصر مادی جرم وعمل خلاف قانون
to strive against the stream <idiom> بر خلاف جریان آب شنا کردن [اصطلاح مجازی]
to swim against the tide <idiom> بر خلاف جریان آب شنا کردن [اصطلاح مجازی]
to buck the trend <idiom> بر خلاف جریان آب شنا کردن [اصطلاح مجازی]
unmilitary بر خلاف مقررات ارتش غیرنظامی اخلاقا و عادتاغیرنظامی
alumetize الومینیوم روی فولاد باپیستوله تزریق شده و سپس گداخته می گردد
hitched نوعی پاس که دریافت کننده به جلو می دود و به طرف بیرون بر می گردد
observation pipe لوله ایکه جهت تعیین سطح اب زیرزمینی درزمین حفر گردد
debt limit حداکثر مبلغی که یک واحددولتی میتواند مدیون گردد وبیش از ان مجاز نیست
perfect participle وجه وصفی معلوم که برای ساختن ماضی نقلی اغاز گردد
eerom دستگاهی که به طور الکتریکی پاک شده و مجددا" برنامه ریزی می گردد
documenting فرآیندی که طی آن متنی که تصادفاگ پاک شده است دوباره برمی گردد
documented فرآیندی که طی آن متنی که تصادفاگ پاک شده است دوباره برمی گردد
document فرآیندی که طی آن متنی که تصادفاگ پاک شده است دوباره برمی گردد
typematic هر کاراکتر صفحه کلید که تاوقتی بر ان فشار وارد میشود تکرار می گردد
hitch نوعی پاس که دریافت کننده به جلو می دود و به طرف بیرون بر می گردد
hitches نوعی پاس که دریافت کننده به جلو می دود و به طرف بیرون بر می گردد
hitching نوعی پاس که دریافت کننده به جلو می دود و به طرف بیرون بر می گردد
postal match مسابقهای که در محل انجام میشود و نتیجه ان با پست نزد داوران ارسال می گردد
eyestrings ضمائم چشمی که سابقا معتقد بودند هنگام کوری ومرگ از هم گسیخته می گردد
hard hyphen خط کجی که به هنگام هجی کردن مورد نیاز بوده وهمیشه چاپ می گردد
bomb شوت دور محکم زدن گوی لاکراس پاس بلند که منجر به لمس گردد
bombed شوت دور محکم زدن گوی لاکراس پاس بلند که منجر به لمس گردد
bombs شوت دور محکم زدن گوی لاکراس پاس بلند که منجر به لمس گردد
bombed out شوت دور محکم زدن گوی لاکراس پاس بلند که منجر به لمس گردد
find برنامه کمکی در ویندوز که در همه دیسکها دنبال یک فایل یا پوشه یا کامپیوتر مشخص می گردد
finds برنامه کمکی در ویندوز که در همه دیسکها دنبال یک فایل یا پوشه یا کامپیوتر مشخص می گردد
neap tide دراین حالت نیروی جاذبه ماه وخورشید در خلاف یکدیگر تاثیرمیکند
shields , بر خلاف کابل STP , جفت سیم ها وارد لایه دیگری نمیشوند
shield , بر خلاف کابل STP , جفت سیم ها وارد لایه دیگری نمیشوند
adverse yaw شرایط پروازی که در ان دماغه هواپیما در خلاف جهت مطلوب منحرف میشود
horizontal مدت زمانی که اشعه تصویر در صفحه نمایش به اول خط بعد برمی گردد از آخر خط قبل
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com