Dictiornary-Farsi | میانجی شدن میانه گیری کردن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 204 (41 milliseconds)

English	Persian
intercede	میانجی شدن میانه گیری کردن
interceded	میانجی شدن میانه گیری کردن
intercedes	میانجی شدن میانه گیری کردن
interceding	میانجی شدن میانه گیری کردن


Other Matches

interposition	دخالت میانه گیری
She is not well disposed towards me . She is not on particularly . fricndly terms with me .	با من میانه یی ( میانه خوبی ؟ میانه چندانی ) ندارد
mediated	میانجی گری کردن
intercede	میانجی گری کردن
mediates	میانجی گری کردن
interceding	میانجی گری کردن
mediating	میانجی گری کردن
interceded	میانجی گری کردن
intercedes	میانجی گری کردن
mediate	میانجی گری کردن
To meciate . To intervene .	پا درمیانی کردن ( واسطه یا میانجی شدن )
to split the difference	میانه را گرفتن مصالحه کردن
He's a wet blanket.	او [مرد] آدم روح گیری [نا امید کننده ای یا ذوق گیری] است.
correct	تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
corrects	تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correcting	تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
interfaces	میانجی
mediator	میانجی
intermediate	میانجی
moderators	میانجی
arbitress	میانجی
refereeing	میانجی
interface	میانجی
arbitrator	میانجی
arbitrators	میانجی
referees	میانجی
mediators	میانجی
referee	میانجی
paraclete	میانجی
intermediaries	میانجی
go between	میانجی
conciliation officer	میانجی
intermediary	میانجی
intermediator	میانجی
go-between	میانجی
refereed	میانجی
intermedium	میانجی
conciliator	میانجی
moderator	میانجی
placater	میانجی
catalyzer	میانجی
intercessor	میانجی
interagent	میانجی
go-betweens	میانجی
shoot	زدن با تیر پرتاب کردن اندازه گیری کردن ارتفاع خورشید
shoots	زدن با تیر پرتاب کردن اندازه گیری کردن ارتفاع خورشید
mediums	میانجی واسطه
buffer	حافظه میانجی
medium	میانجی واسطه
boosters	خرج میانجی
booster	خرج میانجی
midway	متوسط میانجی
intercessions	میانجی گری
to stand between	میانجی شدن
intermediary bank	بانک میانجی
detonators	خرج میانجی
to stand or go between	میانجی شدن
detonator	خرج میانجی
lingua franca	زبان میانجی
interagency	میانجی گری
buster	خرج میانجی
communication interface	میانجی ارتباطی
user interface	میانجی کمکی
intermediation	میانجی گری
intercession	میانجی گری
intermediacy	میانجی گری مداخله
scsi	میانجی سیستم کامپیوترکوچک
mediacy	شفاعت میانجی گری
mediative	وابسته به میانجی گری
graphical user interface	میانجی نگارهای کاربر
intermedial	میانجی گری کننده
mediatory	وابسته به میانجی گری
system v interface definition	تعریف میانجی سیستم 5
detonators	خرج میانجی جنگی
detonator	خرج میانجی جنگی
network interface card	کارت میانجی شبکه
owl light	میانه
intermediate	میانه
of a middling quality	میانه
fairish	میانه
mezzo	میانه
so-so	میانه
mesne	میانه
mediums	میانه
mesosomatic	میانه تن
middle weight	میانه
mesocephalic	میانه سر
medium	میانه
frugal	میانه رو
moderated	میانه رو
sober	میانه رو
moderate	میانه رو
tolerable	میانه
meaner	میانه
soberly	میانه رو
center piece	میانه
moderating	میانه رو
middle-of-the-road	میانه رو
intermedial	میانه
mn	میانه
moderates	میانه رو
mean	میانه
meant	میانه
allegretto a	میانه
meanest	میانه
temperate	میانه رو
median	میانه
median line	میانه
small computer system interface	میانجی سیستم کامپیوتری کوچک
musical instrument digital interface	میانجی رقمی الات موسیقی
midi	میانجی رقمی الات موسیقی
interposing	در میان امدن میانجی شدن
interposes	در میان امدن میانجی شدن
interposed	در میان امدن میانجی شدن
interpose	در میان امدن میانجی شدن
enhanced system device interface	میانجی دستگاه سیستم پیشرفته
application program interface	میانجی یا رابط برنامه کاربردی
decoppering	مس گیری کردن
ensues	پی گیری کردن
follow up	پی گیری کردن
ensued	پی گیری کردن
ensue	پی گیری کردن
mean	میانه متوسط
halfway line	خط میانه زمین
middle course	میانه روی
halfback	بازیکن میانه
the middle finger	انگشت میانه
golden mean	میانه روی
meaner	میانه متوسط
meanest	میانه متوسط
bathyal	میانه ژرفی
moderation	میانه روی
middlings	ارد میانه
moderately	بطور میانه
temperateness	میانه روی
passably	بطور میانه
Middle West	باختر میانه
moderateness	میانه روی
waists	میانه ناو
averages	میانه متوسط
mean radius	شعاع میانه
moderate	میانه رو مناسب
moderated	میانه رو مناسب
moderates	میانه رو مناسب
averaging	میانه متوسط
averaged	میانه متوسط
average	میانه متوسط
moderating	میانه رو مناسب
intermediate frequency	فرکانس میانه
intermediately	بطور میانه
intermedium	میانه گیر
middle	میانه میدان
middles	میانه میدان
to split the d.	میانه را گرفتن
mediaeval ages	قرنهای میانه
temperance	میانه روی
mesokurtic	میانه پهنا
mesolithic	میانه سنگی
normal	میانه متوسط
medium frequency	فرکانس میانه
average radius	شعاع میانه
mesopic vision	دید میانه
tolerably	بطور میانه
waist	میانه ناو
medial	میانه متوسط
caviled	خرده گیری کردن
prevent	پیش گیری کردن
precluding	پیش گیری کردن
dry-cleans	لکه گیری کردن
cavils	خرده گیری کردن
precludes	پیش گیری کردن
ranging	قلق گیری کردن
precluded	پیش گیری کردن
cavil	خرده گیری کردن
preclude	پیش گیری کردن
cavilled	خرده گیری کردن
caviling	خرده گیری کردن
caulk	بتونه گیری کردن
deburr	پلیسه گیری کردن
prevents	پیش گیری کردن
preventing	پیش گیری کردن
prevented	پیش گیری کردن
tup	جفت گیری کردن
to split hairs	نکته گیری کردن
throw up	کناره گیری کردن از
decarbonize	کاربن گیری کردن
to take measures	اندازه گیری کردن
decarbonate	کاربن گیری کردن
hold aloof	کناره گیری کردن
secede	کناره گیری کردن
targetted	هدف گیری کردن
targetting	هدف گیری کردن
petrol	بنزین گیری کردن
point	هدف گیری کردن
proofreads	غلط گیری کردن
proofreading	غلط گیری کردن
proofread	غلط گیری کردن
intercept	جلو گیری کردن
intercepted	جلو گیری کردن
targets	هدف گیری کردن