Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (3 milliseconds)
English
Persian
to split the d.
میانه را گرفتن
Search result with all words
average
میانه قرار دادن میانگین گرفتن
averaged
میانه قرار دادن میانگین گرفتن
averages
میانه قرار دادن میانگین گرفتن
averaging
میانه قرار دادن میانگین گرفتن
to split the difference
میانه را گرفتن مصالحه کردن
Other Matches
She is not well disposed towards me . She is not on particularly . fricndly terms with me .
با من میانه یی ( میانه خوبی ؟ میانه چندانی ) ندارد
meaner
میانه
temperate
میانه رو
mezzo
میانه
mn
میانه
middle weight
میانه
of a middling quality
میانه
mean
میانه
meanest
میانه
median
میانه
tolerable
میانه
fairish
میانه
intermedial
میانه
intermediate
میانه
so-so
میانه
meant
میانه
soberly
میانه رو
sober
میانه رو
medium
میانه
mediums
میانه
middle-of-the-road
میانه رو
center piece
میانه
owl light
میانه
mesosomatic
میانه تن
allegretto a
میانه
moderate
میانه رو
frugal
میانه رو
moderating
میانه رو
moderated
میانه رو
mesocephalic
میانه سر
median line
میانه
mesne
میانه
moderates
میانه رو
average
میانه متوسط
halfback
بازیکن میانه
temperance
میانه روی
moderating
میانه رو مناسب
averaged
میانه متوسط
temperateness
میانه روی
averages
میانه متوسط
moderately
بطور میانه
intermedium
میانه گیر
moderation
میانه روی
passably
بطور میانه
normal
میانه متوسط
moderateness
میانه روی
medium frequency
فرکانس میانه
Middle West
باختر میانه
waist
میانه ناو
waists
میانه ناو
intermediate frequency
فرکانس میانه
golden mean
میانه روی
intermediately
بطور میانه
the middle finger
انگشت میانه
averaging
میانه متوسط
middlings
ارد میانه
moderates
میانه رو مناسب
moderated
میانه رو مناسب
mean
میانه متوسط
medial
میانه متوسط
mediaeval ages
قرنهای میانه
middle course
میانه روی
middles
میانه میدان
middle
میانه میدان
mean radius
شعاع میانه
mesolithic
میانه سنگی
moderate
میانه رو مناسب
halfway line
خط میانه زمین
mesopic vision
دید میانه
bathyal
میانه ژرفی
average radius
شعاع میانه
tolerably
بطور میانه
meanest
میانه متوسط
mesokurtic
میانه پهنا
meaner
میانه متوسط
ambivert
ادم معتدل و میانه رو
embroilment
میانه بهم زنی
to set two men at variance
میانه دو کس رابهم زدن
scholastic theology
الهیات قرنهای میانه
interposition
دخالت میانه گیری
embroils
میانه برهم زدن
bigeneric
میانه یا حد وسط دوجنس
embroil
میانه برهم زدن
mean
متوسط میانه روی
meanest
متوسط میانه روی
meaner
متوسط میانه روی
embroiled
میانه برهم زدن
embroiling
میانه برهم زدن
middleman
نفر وسط صف ادم میانه رو
middlemen
نفر وسط صف ادم میانه رو
To set two people against each other . To stir up bad blood between tow persons.
میانه دونفررا بهم زدن
To try to effect a reconciliation . between two people .
میانه دونفرراگرفتن ( آشتی دادن )
to keep in with any one
با کسی میانه خوب داشتن
centrist wing
طرفدار جناح میانه رو
[سیاست]
middle body
قسمت میانه ناو یا کشتی
mediaevalism
رسم ها وعقیدههای قرون میانه
They became estranged . They fell out .
میانه آنها بهم خورد
they came to a rupture
میانه انها بهم خورد
We are on very friendly terms .
میانه ماخیلی گرم است
interceded
میانجی شدن میانه گیری کردن
interceding
میانجی شدن میانه گیری کردن
intercedes
میانجی شدن میانه گیری کردن
sea king
دزد دریایی اسکاندیناوی درقرنهای میانه
intercede
میانجی شدن میانه گیری کردن
barytone
کلمهای که اخران بی تکیه است میانه
pavis
سپربزرگی که در قرنهای میانه بکارمیبرندوسرتاپارامی پوشانید
school doctor
استاد دانشگاه یا اموزشگاه الهیات در قرنهای میانه
jainism
یکجوردین درهندکه میانه دین برهماودین بوداست
to take medical advice
دستوراز پزشک گرفتن دستورطبی گرفتن
clam
بچنگال گرفتن محکم گرفتن
gripping
طرز گرفتن وسیله گرفتن
clams
بچنگال گرفتن محکم گرفتن
to seal up
درز گرفتن کاغذ گرفتن
gripped
طرز گرفتن وسیله گرفتن
slag
کفه گرفتن تفاله گرفتن
grips
طرز گرفتن وسیله گرفتن
grip
طرز گرفتن وسیله گرفتن
calebrate
جشن گرفتن عید گرفتن
take in
<idiom>
زود گرفتن ،مطالب را گرفتن
mediaevalist
کسیکه هواخواه رسوم وعقایدقرنهای میانه است کسیکه اشنابتاریخ قرنهای
midcourse guidance
هدایت موشک در مسیر میانه یا مسیر پرواز ازاد موشک
To tell some one his fortune .
برای کسی فال گرفتن ( فال کسی را گرفتن )
seize
گرفتن
retrieved
پس گرفتن
resuming
از سر گرفتن
catch
گرفتن
resume
از سر گرفتن
break out
در گرفتن
retrieve
پس گرفتن
seizes
گرفتن
seized
گرفتن
resumes
از سر گرفتن
raclaim
پس گرفتن
take
گرفتن
overtaken
گرفتن
abated
اب گرفتن از
abates
اب گرفتن از
abating
اب گرفتن از
overtake
گرفتن
overtakes
گرفتن
retreat
پس گرفتن
retreats
پس گرفتن
retreating
پس گرفتن
abate
اب گرفتن از
pushing
گرفتن
obturate
گرفتن
takes
گرفتن
retrieves
پس گرفتن
resumed
از سر گرفتن
recapturing
پس گرفتن
encumbered
گرفتن
retreated
پس گرفتن
reoccupy
از سر گرفتن
to get at
گرفتن
to whisk away or off
گرفتن
to take up
گرفتن
situate
جا گرفتن
situates
جا گرفتن
situating
جا گرفتن
to take one's stand
جا گرفتن
detract
گرفتن
detracted
گرفتن
to lay a wager
گرفتن
tong
گرفتن
wive
زن گرفتن
to hunt out
گرفتن
encumber
گرفتن
encumbering
گرفتن
encumbers
گرفتن
unsay
پس گرفتن
withdraw
پس گرفتن
withdraws
پس گرفتن
detracting
گرفتن
detracts
گرفتن
to nestle oneself
جا گرفتن
lute
گل گرفتن
lutes
گل گرفتن
to shut off
را گرفتن
to station oneself
جا گرفتن
to take fast hold of
گرفتن
accustoms
خو گرفتن
accustoming
خو گرفتن
accustom
خو گرفتن
reclaims
پس گرفتن
reclaiming
پس گرفتن
fleas
کک گرفتن
flea
کک گرفتن
renovating
از سر گرفتن
renovates
از سر گرفتن
renovated
از سر گرفتن
renovate
از سر گرفتن
reclaim
پس گرفتن
reclaimed
پس گرفتن
to take a wife
زن گرفتن
hold
گرفتن
to addict oneself
خو گرفتن
acquiring
گرفتن
acquires
گرفتن
acquire
گرفتن
to begin again
از سر گرفتن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com