English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (31 milliseconds)
English Persian
to split the difference میانه را گرفتن مصالحه کردن
Other Matches
to split the d. میانه را گرفتن
She is not well disposed towards me . She is not on particularly . fricndly terms with me . با من میانه یی ( میانه خوبی ؟ میانه چندانی ) ندارد
averaging میانه قرار دادن میانگین گرفتن
average میانه قرار دادن میانگین گرفتن
averaged میانه قرار دادن میانگین گرفتن
averages میانه قرار دادن میانگین گرفتن
compromis مصالحه کردن
buy off باپول مصالحه کردن
compromising توافق مصالحه کردن
compromise توافق مصالحه کردن
compromises توافق مصالحه کردن
meet half way مصالحه کردن سازش کردن
intercedes میانجی شدن میانه گیری کردن
interceded میانجی شدن میانه گیری کردن
intercede میانجی شدن میانه گیری کردن
interceding میانجی شدن میانه گیری کردن
compromising مصالحه
reconciliation مصالحه
compositions مصالحه
composition مصالحه
compromises مصالحه
amicable settlement مصالحه
compromise مصالحه
conciliatory مصالحه
conciliation مصالحه
reconciliatory مصالحه امیز
accord مصالحه پیمان
accords مصالحه پیمان
compromis مصالحه تراضی
conciliatory measures معیارهای مصالحه
uncompromising مصالحه ناپذیر
amicably به طور مصالحه
conciliatory proceedings جریان مصالحه
accorded مصالحه پیمان
uncompromisingly مصالحه ناپذیر
optional conciliation مصالحه اختیاری
board of conciliation هیات مصالحه
imparlance مهلت برای مصالحه
conciliation مصالحه حل اختلاف اصلاح ذات البین
median line میانه
center piece میانه
of a middling quality میانه
owl light میانه
mezzo میانه
meanest میانه
meaner میانه
mesosomatic میانه تن
mean میانه
middle weight میانه
so-so میانه
fairish میانه
median میانه
soberly میانه رو
mesne میانه
intermedial میانه
medium میانه
mediums میانه
mn میانه
sober میانه رو
mesocephalic میانه سر
moderate میانه رو
middle-of-the-road میانه رو
tolerable میانه
moderates میانه رو
allegretto a میانه
moderated میانه رو
frugal میانه رو
meant میانه
temperate میانه رو
moderating میانه رو
intermediate میانه
moderation میانه روی
tolerably بطور میانه
average میانه متوسط
average radius شعاع میانه
halfway line خط میانه زمین
moderating میانه رو مناسب
moderateness میانه روی
intermediately بطور میانه
intermedium میانه گیر
intermediate frequency فرکانس میانه
normal میانه متوسط
passably بطور میانه
middlings ارد میانه
middle میانه میدان
middles میانه میدان
moderates میانه رو مناسب
temperance میانه روی
moderately بطور میانه
middle course میانه روی
halfback بازیکن میانه
meanest میانه متوسط
averaged میانه متوسط
the middle finger انگشت میانه
meaner میانه متوسط
moderated میانه رو مناسب
mesopic vision دید میانه
mesolithic میانه سنگی
mesokurtic میانه پهنا
mean میانه متوسط
averages میانه متوسط
averaging میانه متوسط
waist میانه ناو
temperateness میانه روی
medium frequency فرکانس میانه
golden mean میانه روی
bathyal میانه ژرفی
waists میانه ناو
moderate میانه رو مناسب
mean radius شعاع میانه
mediaeval ages قرنهای میانه
Middle West باختر میانه
medial میانه متوسط
embroilment میانه بهم زنی
embroiled میانه برهم زدن
to set two men at variance میانه دو کس رابهم زدن
embroil میانه برهم زدن
embroiling میانه برهم زدن
meaner متوسط میانه روی
scholastic theology الهیات قرنهای میانه
meanest متوسط میانه روی
bigeneric میانه یا حد وسط دوجنس
mean متوسط میانه روی
interposition دخالت میانه گیری
ambivert ادم معتدل و میانه رو
embroils میانه برهم زدن
married under a contract unlimited perio زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
to keep in with any one با کسی میانه خوب داشتن
mediaevalism رسم ها وعقیدههای قرون میانه
middle body قسمت میانه ناو یا کشتی
centrist wing طرفدار جناح میانه رو [سیاست]
To try to effect a reconciliation . between two people . میانه دونفرراگرفتن ( آشتی دادن )
middlemen نفر وسط صف ادم میانه رو
To set two people against each other . To stir up bad blood between tow persons. میانه دونفررا بهم زدن
middleman نفر وسط صف ادم میانه رو
they came to a rupture میانه انها بهم خورد
They became estranged . They fell out . میانه آنها بهم خورد
We are on very friendly terms . میانه ماخیلی گرم است
inflaming اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflames اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflame اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
barytone کلمهای که اخران بی تکیه است میانه
sea king دزد دریایی اسکاندیناوی درقرنهای میانه
pavis سپربزرگی که در قرنهای میانه بکارمیبرندوسرتاپارامی پوشانید
jainism یکجوردین درهندکه میانه دین برهماودین بوداست
school doctor استاد دانشگاه یا اموزشگاه الهیات در قرنهای میانه
seizes ضبط کردن گرفتن تصرف کردن
seize ضبط کردن گرفتن تصرف کردن
seized ضبط کردن گرفتن تصرف کردن
fogs تیره کردن مه گرفتن
circles گرفتن احاطه کردن
circled گرفتن احاطه کردن
fog تیره کردن مه گرفتن
abalienate منتقل کردن پس گرفتن
circle گرفتن احاطه کردن
to smell out گرفتن وپیدا کردن
circling گرفتن احاطه کردن
obtains فراهم کردن گرفتن
hold جا گرفتن تصرف کردن
engages گرفتن استخدام کردن
engage گرفتن استخدام کردن
holds جا گرفتن تصرف کردن
obtained گرفتن یا دریافت کردن
hunt down دنبال کردن و گرفتن
obtained فراهم کردن گرفتن
obtain گرفتن یا دریافت کردن
obtain فراهم کردن گرفتن
to fill up گرفتن تکمیل کردن
obtains گرفتن یا دریافت کردن
bevel پخ کردن لبه گرفتن
strike root ریشه کردن گرفتن
educe گرفتن استخراج کردن
surrender پس گرفتن و تبدیل کردن
embracing در بر گرفتن بغل کردن
embraces در بر گرفتن بغل کردن
embraced در بر گرفتن بغل کردن
embrace در بر گرفتن بغل کردن
surrendered پس گرفتن و تبدیل کردن
surrenders پس گرفتن و تبدیل کردن
to take medical advice دستوراز پزشک گرفتن دستورطبی گرفتن
secure تصرف کردن گرفتن هدف
to get to شروع کردن دست گرفتن
rises ترقی کردن سرچشمه گرفتن
gathered نتیجه گرفتن استباط کردن
overlie قرار گرفتن خفه کردن
ingurgitate فرا گرفتن زیاد پر کردن
secures تصرف کردن گرفتن هدف
embeds دور گرفتن جاسازی کردن
mourns ماتم گرفتن گریه کردن
wails ناله کردن ماتم گرفتن
wailing ناله کردن ماتم گرفتن
wailed ناله کردن ماتم گرفتن
wail ناله کردن ماتم گرفتن
to go to school to یاد گرفتن یا تقلید کردن از
gather نتیجه گرفتن استباط کردن
stack up جمع کردن اندازه گرفتن
frame چارچوب گرفتن طرح کردن
borrows وام گرفتن اقتباس کردن
borrowed وام گرفتن اقتباس کردن
hugs بغل کردن محکم گرفتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com