English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 119 (4 milliseconds)
English Persian
bigeneric میانه یا حد وسط دوجنس
Other Matches
She is not well disposed towards me . She is not on particularly . fricndly terms with me . با من میانه یی ( میانه خوبی ؟ میانه چندانی ) ندارد
cross breeding پیوند دوجنس
hybridize پیوند زدن از دوجنس ناجورباهم
hybridism جفت سازی یا پیوند زنی دوجنس ناجور با هم
mesne میانه
median میانه
soberly میانه رو
intermedial میانه
so-so میانه
mesocephalic میانه سر
temperate میانه رو
median line میانه
frugal میانه رو
center piece میانه
fairish میانه
allegretto a میانه
moderating میانه رو
meanest میانه
moderates میانه رو
moderated میانه رو
moderate میانه رو
sober میانه رو
mean میانه
intermediate میانه
tolerable میانه
middle weight میانه
mn میانه
owl light میانه
meaner میانه
middle-of-the-road میانه رو
meant میانه
mezzo میانه
mesosomatic میانه تن
mediums میانه
of a middling quality میانه
medium میانه
halfback بازیکن میانه
the middle finger انگشت میانه
to split the d. میانه را گرفتن
golden mean میانه روی
intermedium میانه گیر
tolerably بطور میانه
Middle West باختر میانه
mesokurtic میانه پهنا
mesolithic میانه سنگی
temperateness میانه روی
halfway line خط میانه زمین
intermediately بطور میانه
intermediate frequency فرکانس میانه
mean radius شعاع میانه
mediaeval ages قرنهای میانه
middle course میانه روی
medial میانه متوسط
middlings ارد میانه
moderateness میانه روی
medium frequency فرکانس میانه
passably بطور میانه
mesopic vision دید میانه
average میانه متوسط
middle میانه میدان
waist میانه ناو
meanest میانه متوسط
waists میانه ناو
normal میانه متوسط
mean میانه متوسط
averaging میانه متوسط
meaner میانه متوسط
averages میانه متوسط
averaged میانه متوسط
middles میانه میدان
temperance میانه روی
moderation میانه روی
bathyal میانه ژرفی
average radius شعاع میانه
moderating میانه رو مناسب
moderates میانه رو مناسب
moderated میانه رو مناسب
moderate میانه رو مناسب
moderately بطور میانه
meaner متوسط میانه روی
ambivert ادم معتدل و میانه رو
embroilment میانه بهم زنی
meanest متوسط میانه روی
scholastic theology الهیات قرنهای میانه
interposition دخالت میانه گیری
embroiling میانه برهم زدن
to set two men at variance میانه دو کس رابهم زدن
embroiled میانه برهم زدن
embroils میانه برهم زدن
mean متوسط میانه روی
embroil میانه برهم زدن
they came to a rupture میانه انها بهم خورد
to keep in with any one با کسی میانه خوب داشتن
centrist wing طرفدار جناح میانه رو [سیاست]
middle body قسمت میانه ناو یا کشتی
to split the difference میانه را گرفتن مصالحه کردن
They became estranged . They fell out . میانه آنها بهم خورد
To try to effect a reconciliation . between two people . میانه دونفرراگرفتن ( آشتی دادن )
To set two people against each other . To stir up bad blood between tow persons. میانه دونفررا بهم زدن
middlemen نفر وسط صف ادم میانه رو
mediaevalism رسم ها وعقیدههای قرون میانه
middleman نفر وسط صف ادم میانه رو
We are on very friendly terms . میانه ماخیلی گرم است
interceding میانجی شدن میانه گیری کردن
interceded میانجی شدن میانه گیری کردن
intercede میانجی شدن میانه گیری کردن
intercedes میانجی شدن میانه گیری کردن
sea king دزد دریایی اسکاندیناوی درقرنهای میانه
barytone کلمهای که اخران بی تکیه است میانه
pavis سپربزرگی که در قرنهای میانه بکارمیبرندوسرتاپارامی پوشانید
average میانه قرار دادن میانگین گرفتن
averaged میانه قرار دادن میانگین گرفتن
averages میانه قرار دادن میانگین گرفتن
averaging میانه قرار دادن میانگین گرفتن
school doctor استاد دانشگاه یا اموزشگاه الهیات در قرنهای میانه
jainism یکجوردین درهندکه میانه دین برهماودین بوداست
mediaevalist کسیکه هواخواه رسوم وعقایدقرنهای میانه است کسیکه اشنابتاریخ قرنهای
midcourse guidance هدایت موشک در مسیر میانه یا مسیر پرواز ازاد موشک
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com