English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
variance میانگین حسابی توان دوم انحرافات از مقدارمتوسط
Other Matches
averaging میانگین حسابی متوسط حسابی
averaged میانگین حسابی متوسط حسابی
averages میانگین حسابی متوسط حسابی
average میانگین حسابی متوسط حسابی
arithmetic mean میانگین حسابی متوسط حسابی
arithmetic mean میانگین حسابی
simple mean میانگین حسابی
root mean square ریشه دوم میانگین حسابی توانهای دوم همه مقادیرممکن یک تابع
centroid در مختصات هندسی نقطهای که مختصات ان میانگین حسابی مختصات همه نقاط ان شکل است
residual sum of squares مجموع مجذورات انحرافات مجموع مربعات انحرافات مجموع مجذورات باقیمانده ها
half pint کوتاه تر از مقدارمتوسط
deviations انحرافات [ریاضی]
arithmetic expression عبارت حسابی دستورالعمل حسابی
eight bit system کم توان که CPU آن می توان کلمات هشت بیتی را پردازش کند
power meter دستگاه اندازه گیری توان توان سنج وات متر
ratings توان نامی توان قدرت
rating توان نامی توان قدرت
lsb رقم دودویی که محل سمت راست کلمه را اشغال میکند و کمترین توان دو را در کلمه دارد که معمولا معادل رو به توان صفر است
watt واحداندازه گیری SI برای توان الکتریکی که به صورت توان تولیدشده در صورت عبور جریان یک آمپر از باری که ولتاژ یک ولت دارد تعریف میشود
watts واحداندازه گیری SI برای توان الکتریکی که به صورت توان تولیدشده در صورت عبور جریان یک آمپر از باری که ولتاژ یک ولت دارد تعریف میشود
exhibitionism نوعی انحرافات جنسی که دران شخص بوسیله نشان دادن الت جنسی خود احساسات شهوانی رافرومینشاند عریان گرائی
A jars mouth may be stopped ,a mans cannot. <proverb> در کوزه را مى توان بست اما دهان آدمى را نمى توان بست.
volt ampere meter دستگاه اندازه گیری توان فاهری توان فاهری سنج
mini کامپیوتر کوچک با محدوده توان پردازش و دستورات بیشتر از یک ریز کامپیوتر ولی قابل رقابت با سرعت یا توان کنترل داده کامپیوتر mainframe نیست
pitched حسابی
incalculability بی حسابی
thorough paced حسابی
smack dab حسابی
pursang حسابی
arithmetic حسابی
arithmetical حسابی
calculative حسابی
arithmetic progression تصاعد حسابی
arithmetic حسابی حسابگر
arithmetic series سریهای حسابی
arithmetic relation رابطه حسابی
arithmetic statement حکم حسابی
well got up پاکیزه حسابی
arithmetic register ثبات حسابی
mean square یک مربع حسابی
squaring منظم حسابی
areal cook یک اشپز حسابی
squares منظم حسابی
arithmetic expression مبین حسابی
arithmetic check مقابله حسابی
squared منظم حسابی
arithmetic method روش حسابی
square منظم حسابی
roundly بطور حسابی
aregular cook اشپز حسابی
arithmetic operation عمل حسابی
arithmetic operation عملیات حسابی
arithmetic instruction دستورالعمل حسابی
He thrashed his son soundly . پسرش را حسابی کتک زد
To pay someone handsomely. به کسی پ؟ ؟ حسابی دادن
dishonours بد حسابی عدم پرداخت
roll out the red carpet <idiom> حسابی پذیرایی کردن
dishonouring بد حسابی عدم پرداخت
dishonoured بد حسابی عدم پرداخت
number-theoretic function تابع حسابی [ریاضی]
arithmetical function تابع حسابی [ریاضی]
arithmetic function تابع حسابی [ریاضی]
dishonour بد حسابی عدم پرداخت
dishonors بد حسابی عدم پرداخت
arithmetic sequence تصاعد حسابی [ریاضی]
Put on some decent clothes. یک لباس حسابی تنت کن
now you're talking این شدحرف حسابی
dishonored بد حسابی عدم پرداخت
i have caught a thorough chill سرمای حسابی خورده ام
Now you are talking. That makes sense. حالااین شد یک حرف حسابی
arithmetic shift تغییر مکان حسابی
dishonoring بد حسابی عدم پرداخت
he is no less than a gambler قمارباز حسابی است
He is a habitual defaulter. آدم بد حسابی است
to talk sense حرف حسابی زدن
lay into a person کسی را کتک حسابی زدن
arithmetic operator نشان حسابی عملگر ریاضی
not on any account اصلا روی هیچ حسابی
do something to one's hearts's content کاری را حسابی انجام دادن
He always pays on the nail. آدم خوش حسابی است
to play up درست و حسابی بازی کردن
I was totally tongue-tied. زبانم حسابی بند آمد
She gave us quite a decent dinner. یک شام خیلی حسابی به ماداد
He is a decent fellow(guy,chap) طرف آدم حسابی است
detailed حسابی که همه موضوعات را لیست میکند
My good fello,why didnt you tell me? آخر مرد حسابی چرا به من نگفتی ؟
He threatened to thrash the life out of me. مرا به یک کتک حسابی تهدید کرد
We are quits. We are even. دیگر با هم حسابی نداریم (نه بدهکارنه بستانکار )
Give the room a good clean. اتاق را حسابی جمع وجور کردن
We had a nice long walk today. امروز یک پیاره روی حسابی کردیم
You wouldnt be here if you had any sense اگر عقل حسابی داشتی اینجانبودی
We dont have qualified personnel in this company. دراین شرکت آدم حسابی نداریم
This dress is quite the thing. این لباس چیز حسابی است
mean high water مد میانگین
averaged در میانگین
mean value میانگین
on average [on av.] در میانگین
mean میانگین
average میانگین
median میانگین
averaged میانگین
meaner میانگین
arithmetic mean میانگین
meanest میانگین
averaging میانگین
average value میانگین
averages میانگین
to have a spree حسابی جشن گرفتن [با مشروب خیلی زیاد و غیره ...]
to have a binge حسابی جشن گرفتن [با مشروب خیلی زیاد و غیره ...]
to be on the razzle حسابی جشن گرفتن [با مشروب خیلی زیاد و غیره ...]
budget account حسابی در فروشگاه که وجه خرید اجناس و...به آن واریز می شود
debt of honour بدهی که پرداخت ان به خوش حسابی بدهکار بستگی دارد
medium وسط یا میانگین
geometric mean میانگین هندسی
mean life عمر میانگین
average deviation انحراف میانگین
density mean میانگین چگالی
mean low water جزر میانگین
average value ارزش میانگین
mean low water اب پایین میانگین
average value مقدار میانگین
batting average میانگین توپزنی
assumed mean میانگین فرضی
mean deviation انحراف میانگین
mediums وسط یا میانگین
average flow بده میانگین
average price میانگین قیمت
average cost میانگین هزینه
mean error خطای میانگین
average life عمر میانگین
average error خطای میانگین
average discharge بده میانگین
logarithmic mean میانگین لگاریتمی
harmonic mean میانگین همساز
mean absolute deviation انحراف میانگین
mean depth ژرفای میانگین
mean high water اب بالای میانگین
averages ایجاد میانگین
averages معدل میانگین
true mean میانگین حقیقی
averaged ایجاد میانگین
averaged معدل میانگین
meanest مقدار میانگین
simple mean میانگین ساده
simple average میانگین ساده
weighted average میانگین وزنی
weighted average میانگین موزون
averaging ایجاد میانگین
working mean میانگین مفروض
averaging معدل میانگین
weighted mean میانگین وزنی
averaging میانگین موفقیت
averaged میانگین موفقیت
average ایجاد میانگین
mean squares میانگین مجذورات
mean value مقدار میانگین
mean مقدار میانگین
mean velocity تندی میانگین
moving average میانگین غلتان
moving average میانگین متحرک
meaner مقدار میانگین
averages میانگین موفقیت
mean time between failures میانگین عمر
average میانگین موفقیت
average معدل میانگین
effective خروجی میانگین پردازنده
average out میانگین در نظر گرفتن
mean معنی دادن میانگین
averaging درجه عادی میانگین
averages درجه عادی میانگین
meaner معنی دادن میانگین
meanest معنی دادن میانگین
average درجه عادی میانگین
averaged درجه عادی میانگین
mean sea level میانگین سطح دریا
standard error of mean خطای معیار میانگین
electrode current averaging time زمان میانگین شدن
mean time to failure زمان میانگین تاخرابی
mean free path مسافت ازاد میانگین
sm خطای معیار میانگین
mean value of periodic quantity میانگین کمیت دورهای
mean range of the tide میانگین ارتفاع کشند
time average symmetry تقارن میانگین زمانی
mean repair time زمان میانگین تعمیر
mean time to repair زمان میانگین تعمیر
weight average degree of polymerization میانگین وزنی درجه بسپارش
average cost میانگین هزینههای تولیدی هر واحد
root mean square velocity جذر میانگین مجذور سرعت
root mean square error جذر میانگین مجذور خطا
number average molecular weight میانگین عددی وزن مولکولی
number average degree of polymerization میانگین عددی درجه بسپارش
mean time between failures زمان میانگین بین دو خرابی
weight average molecular weight میانگین وزنی وزن مولکولی
bowling average میانگین امتیازهای توپ انداز
earned run average میانگین امتیاز کسب شده
averaging میانه قرار دادن میانگین گرفتن
averaged میانه قرار دادن میانگین گرفتن
average میانه قرار دادن میانگین گرفتن
batting average میانگین تعدادامتیازهای یک دور بازی کریکت
annual average score میانگین نمره سالیانه تعرفه خدمتی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com