Dictiornary-Farsi | میان بستن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (11 milliseconds)

English	Persian
to gird up one's loins	میان بستن


Other Matches

medoterranean	واقع در میان چند زمین میان زمینی
intervenient	در میان اینده واقع در میان
futtock	میان چوب میان تیر
mach hold	بستن سرعت ماخ به هواپیما بستن سرعت لازم به هواپیمابه طور خودکار
To be out to do some thing .	کمر همت بستن ( کمر انجام کاری را بستن )
psychophysics	علم روابط میان روان وتن علم روابط میان روان شناسی وفیزیک
middles	میان
diameters	میان بر
in the midden of	در میان
shortcut	میان بر
in our midst	در میان ما
into	در میان
mongst	میان
overthwart	از میان
mean water	میان اب
mean line	خط میان
among	میان
through	از میان
between	میان
amongst	در میان
half back	میان
omphalos	میان
centred	میان
diameter	میان بر
middle	میان
centered	میان
center	میان
middling	میان
middle part	میان
cross country	میان بر
amid	در میان
staggers	یک در میان
staggering	یک در میان
stagger	یک در میان
crosscut	میان بر
waist	میان
waistline	میان
waistlines	میان
intershoot	در میان
waists	میان
midrib	رگ میان
per	از میان
thru	از میان
centre	میان
mesocarp	میان بر
centers	میان
short cuts	راه میان بر
short cut	راه میان بر
diaphrgam	میان پرده
entracte	میان پرده
floret of the disk	گلچه میان
double space	یک سطر در میان
duramen	میان درخت
decussate	یکی در میان
half back	میان بازی کن
intercellular	میان یاختهای
intergroup	میان گروهی
interjacency	میان بودن
interjacency	وقوع در میان
via	میان راه
interjectory	در میان اورده
mezzo-sopranos	میان صدا
interlay	در میان گذاردن
mezzo-soprano	میان صدا
interlocate	در میان گذاردن
mezzo soprano	میان صدا
interfluves	میان دو رود
intercurrent	در میان اینده
halfback	میان بازیکن
halt back	میان بازی کن
heart wood	میان چوب
interjectory	در میان انداخته
heartwood	میان چوب
inter nos	در میان خودمان
inter se	میان خودشان
inter vivos	در میان زنده ها
intercurreace	در میان امدن
diaphragm	میان پرده
interlucent	میان تاب
cut of a corner	میان بر کردن
waist	میان تنه
intervene	در میان امدن
intervened	در میان امدن
intervenes	در میان امدن
meddle	میان وسط
meddled	میان وسط
meddles	میان وسط
interpose	پا به میان گذاردن
interposed	پا به میان گذاردن
interposes	پا به میان گذاردن
interposing	پا به میان گذاردن
interjects	در میان اوردن
interjecting	در میان اوردن
waists	میان تنه
bummer	چرخ میان
spotty	چنددر میان
abrogate	از میان برده
abrogates	از میان برده
interject	در میان اوردن
interjected	در میان اوردن
diaphragms	میان پرده
midweek	میان هفته
interpolation	میان یابی
navels	میان وسط
cross-cultural	میان فرهنگی
insuperable	از میان برنداشتنی
interpersonal	میان فردی
ambiequal	میان حال
ambiversion	میان گرایی
ambivert	میان گرا
an a days	یک روز در میان
blow in	حمله از میان خط
centration	میان گرایی
cutoff	راه میان بر
cross cultural	میان فرهنگی
interdisciplinary	میان رشتهای
navel	میان وسط
interpolations	میان یابی
interindividual	میان فردی
middle aged	میان سال
middle age	میان سال
of middle a	میان سال
middle-aged	میان سال
enclosure	میان بار
enclosures	میان بار
meant	میان مشترک
cut across	میان بر کردن
medium term	میان مدت
slim jim	لاغر میان
middleware	میان افزار
mesencephalon	میان مغز
merlon	میان دو تیرکش
medius	انگشت میان
staggered riveting	پرچکاری یک در میان
the means and the extremes	دو میان و دو کرانه
mediastinum	میان پرده
to cut off a corner	میان برکردن
to make mincemeat of	از میان بردن
intervascular	واقع در میان رگ ها
hollow	میان تهی
hollows	میان تهی
triple space	دو سطر در میان
intertrial	میان کوششی
extra-mural	میان دانشگاهی
mesoderm	میان پوست
mesosphere	میان کره
mesosphere	میان- سپهر
midsection	میان بخش
midrange	میان دامنه
middleweight	میان وزن
midmost	میان ترین
osculant	در میان چندچیز
middlemost	میان ترین
middle weight	میان وزن
middle sized	میان اندازه
middle finger	انگشت میان
short circuiting	میان بر زدن
midcourse	میان راه
midbrain	میان مغز
shortcut	راه میان بر
midships	در میان کشتی
shortcut	میان برکردن
mesothorax	میان سیه
high-pitched	میان فراز
parenthetical	میان دو کمانک
intermontane	میان کوه
hollow <adj.>	میان تهی
interposition	پا میان گذاری
among each other <adv.>	میان خودشان
internode	میان گره
intermural	میان دیواری
midrib	رگ میان برگ
intersegmental	میان قطعهای
With a slender waist.	میان با ریک
nock	شکاف میان کفل ها
glade	سبزه میان جنگل
interludes	ایست میان دو پرده
interlude	ایست میان دو پرده
glade	فضای میان جنگل
glades	سبزه میان جنگل
by-election	انتخابات میان دورهای
glades	فضای میان جنگل
by-elections	انتخابات میان دورهای
band pass	صافی میان گذر
interstellar	واقع در میان ستارگان
open hawse	زاویه میان دو لنگر
among other things	میان چیزهای دیگر
rubber separator	میان گیر لاستیکی
work in	مشکلات را از میان برداشتن
trough of the sea	فضای میان دو موج
among all	میان [بین] همه
to burn up	سوزاندن و از میان بردن
mid-air	میان یا طبقه هوا
syncopate	از میان کوتاه کردن
to make odds even	نا برابری ها را از میان بردن
An exception is ...	میان استثناء ... است.
separator	میان گیر باتری
among others	میان چیزهای دیگر
mid air	میان یا طبقه هوا
interlineation	در میان سطر نویسی