Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (15 milliseconds)
English
Persian
interjacency
میان بودن
Search result with all words
decussate
تقاطع یکی در میان یا بشکل > ضرب در< بودن
to be on tenter hooks
میان زمین واسمان معلق بودن
to be on tenters
میان زمین واسمان معلق بودن
to hold a wolf by the ear
میان زمین واسمان معلق بودن
Other Matches
medoterranean
واقع در میان چند زمین میان زمینی
futtock
میان چوب میان تیر
intervenient
در میان اینده واقع در میان
psychophysics
علم روابط میان روان وتن علم روابط میان روان شناسی وفیزیک
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person .
مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate
سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contains
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views
د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contained
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contain
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
outnumbered
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbers
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
to be in one's right mind
دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
up to it/the job
<idiom>
مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
to mind
مراقب بودن
[مواظب بودن]
[احتیاط کردن]
outnumber
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
correspond
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponds
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponded
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
belonged
مال کسی بودن وابسته بودن
lurks
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
reasonableness
موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
to look out
اماده بودن گوش بزنگ بودن
fits
شایسته بودن برای مناسب بودن
belong
مال کسی بودن وابسته بودن
To be on top of ones job .
بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
fittest
شایسته بودن برای مناسب بودن
to be in a habit
دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
fit
شایسته بودن برای مناسب بودن
lurking
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
look out
منتظر بودن گوش به زنگ بودن
validity of the credit
معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
belongs
مال کسی بودن وابسته بودن
lurk
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurked
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
to be hard put to it
درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
monitors
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitor
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
appertains
مربوط بودن متعلق بودن
appertaining
مربوط بودن متعلق بودن
appertained
مربوط بودن متعلق بودن
disagrees
مخالف بودن ناسازگار بودن
appertain
مربوط بودن متعلق بودن
disagree
مخالف بودن ناسازگار بودن
disagreed
مخالف بودن ناسازگار بودن
disagreeing
مخالف بودن ناسازگار بودن
includes
شامل بودن متضمن بودن
stravage
سرگردان بودن بی هدف بودن
stravaig
سرگردان بودن بی هدف بودن
conditionality
شرطی بودن مشروط بودن
include
شامل بودن متضمن بودن
to stand for
نامزد بودن هواخواه بودن
moon
سرگردان بودن اواره بودن
governs
نافذ بودن نافر بودن بر
governed
نافذ بودن نافر بودن بر
govern
نافذ بودن نافر بودن بر
look for
منتظر بودن درجستجو بودن
pend
معوق بودن بی تکلیف بودن
consisted
شامل بودن عبارت بودن از
consists
شامل بودن عبارت بودن از
consisting
شامل بودن عبارت بودن از
consist
شامل بودن عبارت بودن از
on guard
مراقب بودن نگهبان بودن
moons
سرگردان بودن اواره بودن
have
مالک بودن ناگزیر بودن
having
مالک بودن ناگزیر بودن
abutted
مماس بودن مجاور بودن
abuts
مماس بودن مجاور بودن
want
فاقد بودن محتاج بودن
abut
مماس بودن مجاور بودن
wanted
فاقد بودن محتاج بودن
slouches
خمیده بودن اویخته بودن
inhere
جبلی بودن ماندگار بودن
slouching
خمیده بودن اویخته بودن
slouched
خمیده بودن اویخته بودن
slouch
خمیده بودن اویخته بودن
urgency
فوتی بودن اضطراری بودن
discord
ناجور بودن ناسازگار بودن
precedes
جلوتر بودن از اسبق بودن بر
owe
مدیون بودن مرهون بودن
depend
مربوط بودن منوط بودن
to be due
مقرر بودن
[موعد بودن]
depended
مربوط بودن منوط بودن
pertain
مربوط بودن متعلق بودن
depends
مربوط بودن منوط بودن
pertained
مربوط بودن متعلق بودن
pertains
مربوط بودن متعلق بودن
precede
جلوتر بودن از اسبق بودن بر
resides
ساکن بودن مقیم بودن
resided
ساکن بودن مقیم بودن
agreeing
متفق بودن همرای بودن
owes
مدیون بودن مرهون بودن
reside
ساکن بودن مقیم بودن
abler
لایق بودن مناسب بودن
haze
گرفته بودن مغموم بودن
ablest
لایق بودن مناسب بودن
agree
متفق بودن همرای بودن
owed
مدیون بودن مرهون بودن
agrees
متفق بودن همرای بودن
staggers
یک در میان
waists
میان
mean line
خط میان
waist
میان
mean water
میان اب
half back
میان
through
از میان
shortcut
میان بر
among
میان
thru
از میان
middling
میان
in our midst
در میان ما
centered
میان
centers
میان
amid
در میان
centre
میان
diameters
میان بر
diameter
میان بر
between
میان
centred
میان
staggering
یک در میان
stagger
یک در میان
in the midden of
در میان
overthwart
از میان
middle part
میان
mongst
میان
middles
میان
middle
میان
waistlines
میان
cross country
میان بر
center
میان
per
از میان
waistline
میان
into
در میان
crosscut
میان بر
omphalos
میان
amongst
در میان
mesocarp
میان بر
midrib
رگ میان
intershoot
در میان
intertrial
میان کوششی
interpolations
میان یابی
extra-mural
میان دانشگاهی
intervascular
واقع در میان رگ ها
midrib
رگ میان برگ
midsection
میان بخش
via
میان راه
intermontane
میان کوه
intermural
میان دیواری
internode
میان گره
triple space
دو سطر در میان
meant
میان مشترک
interposition
پا میان گذاری
intersegmental
میان قطعهای
mezzo soprano
میان صدا
mezzo-soprano
میان صدا
interpolation
میان یابی
mezzo-sopranos
میان صدا
midrange
میان دامنه
midweek
میان هفته
middle finger
انگشت میان
interposing
پا به میان گذاردن
midcourse
میان راه
midbrain
میان مغز
midships
در میان کشتی
mesosphere
میان- سپهر
mesoderm
میان پوست
mediastinum
میان پرده
With a slender waist.
میان با ریک
medius
انگشت میان
merlon
میان دو تیرکش
hollow
<adj.>
میان تهی
cut of a corner
میان بر کردن
middle sized
میان اندازه
middleweight
میان وزن
mesosphere
میان کره
interposes
پا به میان گذاردن
interpose
پا به میان گذاردن
short cuts
راه میان بر
short cut
راه میان بر
middleware
میان افزار
middlemost
میان ترین
high-pitched
میان فراز
interposed
پا به میان گذاردن
middle weight
میان وزن
mesothorax
میان سیه
mesencephalon
میان مغز
enclosures
میان بار
floret of the disk
گلچه میان
interjected
در میان اوردن
interject
در میان اوردن
interdisciplinary
میان رشتهای
interjecting
در میان اوردن
interjects
در میان اوردن
intervenes
در میان امدن
intervened
در میان امدن
intervene
در میان امدن
entracte
میان پرده
duramen
میان درخت
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com