Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (17 milliseconds)
English
Persian
to be on tenter hooks
میان زمین واسمان معلق بودن
to be on tenters
میان زمین واسمان معلق بودن
to hold a wolf by the ear
میان زمین واسمان معلق بودن
Other Matches
skyline
خط افق که محل تقاطع زمین واسمان است
skylines
خط افق که محل تقاطع زمین واسمان است
to leave no stone unturned
زمین واسمان رابهم دوختن همه وسایل رابکاربردن
medoterranean
واقع در میان چند زمین میان زمینی
to be up in the air
معلق بودن
float
شناور ساختن در هوا معلق بودن
floated
شناور ساختن در هوا معلق بودن
floats
شناور ساختن در هوا معلق بودن
middle ground buoy
بویه زمین میان گذرگاه
rest balk
زمین شخم نشده در میان دوکردو
vertical take off and landing
هواپیمایی که بدون داشتن سرعت نسبی قادر به برخاستن از سطح زمین معلق ماندن در هوا و فرودمجدد باشد
interjacency
میان بودن
decussate
تقاطع یکی در میان یا بشکل > ضرب در< بودن
Aurora Polaris
شفق شمالی
[که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد]
Aurora Polaris
شفق شمالی
[که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد]
merry dance
شفق شمالی
[که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد]
merry dancers
شفق شمالی
[که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد]
northern lights
شفق شمالی
[که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد]
entresol
طبقه میان طبقه اول عمارت وطبقهای که باکف زمین برابراست
futtock
میان چوب میان تیر
intervenient
در میان اینده واقع در میان
clowned
دلقک زمین گاوبازی که گاو رااز سوار زمین خورده دورمیکند
clown
دلقک زمین گاوبازی که گاو رااز سوار زمین خورده دورمیکند
clowns
دلقک زمین گاوبازی که گاو رااز سوار زمین خورده دورمیکند
touch judge
هریک از داوران مامورمراقبت در طرفین زمین برای تماس توپ با زمین
ground return
انعکاسات سطح زمین روی صفحه رادار امواج انعکاسی زمین
clowning
دلقک زمین گاوبازی که گاو رااز سوار زمین خورده دورمیکند
inductive earthing
زمین پیچکی زمین کردن نقطه ستاره بایک بوبین
geotaxis
گرایشی که نیروی جاذبه زمین انراهدایت میکند زمین گرایی
pancake
در رهگیری هوایی یعنی می خواهم به زمین بنشینم یا به زمین بنشینید
pancakes
در رهگیری هوایی یعنی می خواهم به زمین بنشینم یا به زمین بنشینید
hercules
نوعی موشک زمین به زمین با بردزیاد هواپیمای باری هرکولس
center field
قسمت دوردست زمین پایگاه 2و چپ و راست زمین بیس بال
ground readiness
اماده باش در روی زمین اماده بودن هواپیماها درروی باند اماده باش زمینی
frost heave
برامدگی زمین یا سنگفرش که دراثر یخ زدن ایجاد میگردد یخ زدگی وبادکردگی زمین
regulus
نوعی موشک اتمی هدایت شونده زمین به زمین که بانیروی جت حرکت میکند
honest john
نوعی موشک برد کوتاه زمین به زمین توپخانه
off side
سمت راست زمین کریکت مقابل زمین توپزن
nap of the earth
از نزدیک زمین در سطح زمین پرواز سینه مال
geognosy
زمین شناسی از لحاظ ساختمان و ترکیب زمین
to break up
از هم جدا شدن
[پوسته زمین]
[زمین شناسی]
tellurian
ساکن زمین دستگاه سنجش حرکات زمین
perelotok
زمین یا قشر یخ زده زمین قشر زمستانی زمین
styx
نوعی موشک زمین به زمین دریایی
sergeant
گروهبان موشک زمین به زمین سارجنت
rolling terrain
زمین با پستی و بلندی کم زمین هموار
sergeants
گروهبان موشک زمین به زمین سارجنت
suspending
معلق
headlong
معلق
jusad rem
حق معلق
suspends
معلق
pendants
معلق
handstand
معلق
handstands
معلق
flip flap
معلق
conditional
معلق
up in the air
<idiom>
معلق
hanging
معلق
suspensory
معلق
heels over head
معلق
suspend
معلق
suspensor
معلق
summersault
معلق
hypostasis
معلق
pendant
معلق
suspension bridge
پل معلق
suspended
معلق
turntables
معلق
turntable
معلق
suspense
معلق
abeyant
معلق
suspension bridges
پل معلق
tumblers
معلق زن
tumbler
معلق زن
pensile
معلق
pendent
معلق
chain bridge
پل معلق
cantilever bridge
پل معلق
dependent
معلق
suspender
معلق
full-suspension
<adj.>
کاملا معلق
somersault
معلق پشتک
suspense file
پرونده معلق
suspended solids
جامدات معلق
suspending
معلق کردن
estate in remainder
تملک معلق
somerset
معلق زدن
tumbles
معلق زدن
hanging indent
تورفتگی معلق
levitative
معلق در هوا
lis pendens
دعوای معلق
suspension cable
کابل معلق
suspend
معلق کردن
hanging
معلق شدن
suspension reinforcement
ارماتور معلق
somerset
شیرجه معلق
suspensed sediment
رسوبات معلق در اب
tumbles
معلق شدن
tumbled
معلق زدن
conditional contract
عقد معلق
suspended load
بار معلق
somersaults
معلق پشتک
tumble
معلق شدن
suspensions
معلق کردن
somersaults
معلق زدن
hanging step
پله معلق
somersault
معلق زدن
tumble
معلق زدن
suspension
معلق کردن
somersaulting
معلق زدن
somersaulting
معلق پشتک
suspensive
تعلیق معلق
tumbled
معلق شدن
somersaulted
معلق زدن
somersaulted
معلق پشتک
suspends
معلق کردن
unconditionality
معلق نبودن
covenant runing with land
شرط منضم به مالکیت زمین تعهد یا شرطی است مربوط به زمین که جزء لازم ولایتجزای ان محسوب میشودو بنابراین به تنهائی قابل انتقال نیست
suspension of vouchers
معلق کردن اسناد
arch-buttant
پشت بند معلق
pending
تازمانی که امر معلق
full-suspension bike
دوچرخه کاملا معلق
cable suspension bridge
پل معلق با سیم تابیده
hang-up
درحال معلق ماندن
floccule
تودههای معلق درمایع
hang-ups
درحال معلق ماندن
hang up
درحال معلق ماندن
suspend from service
معلق کردن از کار
a bolt from the blue
مثل عجل معلق
psychophysics
علم روابط میان روان وتن علم روابط میان روان شناسی وفیزیک
to stay something
موقتا معلق کردن
[قانون]
suspending
موقوف الاجرا کردن معلق
policies
سند معلق به انجام شرطی
suspends
معلق کردن تعلیق دادن
suspending
معلق کردن تعلیق دادن
overturns
معلق شدن برگشتن وسیله
pendent lite
حکم معلق امین ترکه
policy
سند معلق به انجام شرطی
To teach grandma to suck eggs.
جلوی لوطی معلق زدن
overturned
معلق شدن برگشتن وسیله
overturn
معلق شدن برگشتن وسیله
due in suspense file
پرونده درخواستهای منتظردریافت معلق
breakdown
ته نشینی مواد معلق دردوغاب
breakdowns
ته نشینی مواد معلق دردوغاب
settleable suspended solids
مواد معلق تهنشین پذیر
suspend
معلق کردن تعلیق دادن
suspends
موقوف الاجرا کردن معلق
suspend
موقوف الاجرا کردن معلق
handspring
معلق زدن بر روی دستها
no man's land
زمین بلاصاحب و غیر مسکون باریکه زمین حد فاصل بین نیروی متخاصم و نیروی خودی
contour flying
پرواز از روی عوارض زمین پرواز به طور مماس باعوارض زمین یا سینه مال
pervious ground
زمین تراوا زمین نفوذپذیر
redstone
موشک زمین به زمین رداستون
pershing
موشک زمین به زمین پرشینگ
lacrosse
نوعی موشک زمین به زمین
biosphere
قسمت قابل زندگی کره زمین که عبارتست از جوو اب و خاک کره زمین
to remain suspended
معلق ماندن
[در محیطی]
[فیزیک]
[شیمی]
to stay floating
معلق ماندن
[در محیطی]
[فیزیک]
[شیمی]
That way, it stays in suspension.
به این صورت معلق باقی می ماند.
suspensoid
محلول سریشمی دارای ذرات معلق
in suspense
درحال تعطیل یابی تکلیفی معلق
to go down to the wire
<idiom>
تا آخرین لحظه با تهیج معلق ماندن
tenterhooks
<idiom>
درحالت معلق یا کش دادن به دلیل نا معلومی
talik
زمین غیر یخ زده در مناطق یخ زده یا در روی لایه منجمد زمین
little john
موشک هانست جان کوچک نوعی موشک زمین به زمین توپخانه
contour flight
پرواز سینه مال از روی عوارض زمین پرواز در مسیرعوارض زمین
to suspend
معلق نگه داشتن
[در محیطی]
[فیزیک]
[شیمی]
drop
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drops
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
electrophoresis
حرکت ذرات معلق مایع بوسیله نیروی برق
set down
معلق ساختن سوارکار یا راننده ارابه بخاطر خطا
compass rose
دایره بزرگی روی کره زمین که در جهت گردش عقربه ساعت از صفر تا 063 درجه بندی شده و بعنوان مبداسنجش و تنظیم قطبنماهای هواپیما روی زمین بکارمیرود
critical point
نقطه مهم و برجسته زمین نقاط حیاتی و مهم زمین
permafrost
لایه یخ زده دایمی زمین پوسته یا لایه منجمد زمین
to keep somebody on tenterhooks
<idiom>
کسی را بلا تکلیف
[معلق]
نگه داشتن
[اصطلاح روزمره]
to have somebody on the hook
<idiom>
کسی را بلا تکلیف
[معلق]
نگه داشتن
[اصطلاح روزمره]
to keep somebody in suspense
<idiom>
کسی را بلا تکلیف
[معلق]
نگه داشتن
[اصطلاح روزمره]
nonduty status
حالت یا وضعیت بدون کاری عدم حضور در سر خدمت معلق
to let somebody dangle
<idiom>
کسی را بلا تکلیف
[معلق]
نگه داشتن
[اصطلاح روزمره]
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person .
مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate
سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
to have short views
د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contain
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contains
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
topography
نگارش عوارض زمین نشان دادن عوارض زمین
geomagnetism
نیروی اهن ربایی زمین نیروی جاذبه زمین
plea in abatement
دفاعی که باعث معلق ماندن یابه تعویق افتادن دعوی خواهان شود
outnumber
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
to be in one's right mind
دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
corresponded
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to mind
مراقب بودن
[مواظب بودن]
[احتیاط کردن]
up to it/the job
<idiom>
مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
correspond
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumbers
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponds
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumbered
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com