Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (30 milliseconds)
English
Persian
realistic deterrence
میخکوب کردن حقیقی استراتژی سد کردن پیشروی کمونیسم در دنیا ممانعت حقیقی از پیشرفت کمونیسم
Other Matches
communalism
کمونیسم
communism
کمونیسم
communists
مربوط به کمونیسم
communist
مربوط به کمونیسم
communism
مرام اشتراکی کمونیسم
true
حقیقی کردن
truer
حقیقی کردن
truest
حقیقی کردن
approximation
خطای ناشی از گرد کردن یک عدد حقیقی
approximations
خطای ناشی از گرد کردن یک عدد حقیقی
communism
کمونیسم نظام اقتصادی مبتنی براندیشههای مارکسیستی که مالکیت و ابزار تولید عمومی و در کنترل دولت قرار دارد
marshall plan
طرح کمک امریکابرای توسعه اقتصادی کشورهای اروپای غربی که پس از جنگ جهانی دوم برای جلوگیری از نفوذ کمونیسم دراین کشورها اجراگردید
chemical wash
کهنه شور یا دواشور نمودن فرش با کلر و خاکستر چوب جهت ملایم کردن رنگ ها و افزایش طول عمر ظاهری و غیر حقیقی فرش
real
حقیقی
genuine
حقیقی
efective
حقیقی
unfeigned
حقیقی
veracious
حقیقی
actual
حقیقی
truest
حقیقی
true
حقیقی
truer
حقیقی
intrinsic
حقیقی
true heading
سمت حقیقی
true course
راه حقیقی
true azimuth
گرای حقیقی
true wind
باد حقیقی
real memory
حافظه حقیقی
true dip
شیب حقیقی
real gas
گاز حقیقی
real function
تابع حقیقی
real constant
ثابت حقیقی
real address
آدرس حقیقی
real storage
حافظه حقیقی
real image
تصویر حقیقی
real number
عدد حقیقی
real module
ضریب حقیقی
true north
شمال حقیقی
down-to-earth
حقیقی واقعی
real time
زمان حقیقی
real numbers
اعداد حقیقی
true variance
پراکنش حقیقی
true value
مقدار حقیقی
true score
نمره حقیقی
true power
توان حقیقی
true or real focus
کانون حقیقی
true mean
میانگین حقیقی
true life
حقیقی وصحیح
down to earth
حقیقی واقعی
genuine
حقیقی یا درست
truer
واقعی حقیقی
absolute magnitude
قدر حقیقی
true
واقعی حقیقی
natural person
شخص حقیقی
observed altitude
ارتفاع حقیقی
ohmic valve
مقدارمقاومت حقیقی
genuine
واقعی حقیقی
truest
واقعی حقیقی
true copolymer
همبسپار حقیقی
interpolymer
همبسپار حقیقی
trueness
بی ریایی حقیقی
actual resistivity
مقاومت حقیقی
actual movement
حرکت حقیقی
true resistance
مقدارمقاومت حقیقی
real power
توان حقیقی
verisimilar
دارای فاهر حقیقی
euciliate
مژه داران حقیقی
rightful
حقیقی دارای استحقاق
live exercise
تمرین رزمی حقیقی
brake horsepower
توان حقیقی مهاری
real numbers
اعدد حقیقی
[ریاضی]
actual maximum flowline
ماکزیمم خط ابدهی حقیقی
real sector
بخش متغیرهای حقیقی
real-valued function
تابع حقیقی
[ریاضی]
real number
عدد حقیقی
[ریاضی]
apparent horizon
افق حقیقی نقاط
particle density
وزن مخصوص حقیقی
dative
حالت مفعولی غیرصریح حقیقی
substantive
دارای ماهیت واقعی حقیقی
true azimuth
سمت حقیقی گرای جغرافیایی
axiom
قضیه حقیقی حقیقت متعارفه
axioms
قضیه حقیقی حقیقت متعارفه
developed muzzle velocity
سرعت ابتدایی و حقیقی توپ
enlightement
روشنی فکر اگاهی حقیقی
real analytic function
تابع تحلیلی
[حقیقی]
[ریاضی]
true or sternal ribs
دندههای حقیقی اضلاع پیوسته به قص
unsigned real number
عدد حقیقی بدون علامت
advance
پیشرفت پیشروی
progressed
پیشرفت پیشروی
progressing
پیشرفت پیشروی
advancing
پیشرفت پیشروی
progresses
پیشرفت پیشروی
progress
پیشرفت پیشروی
advances
پیشرفت پیشروی
advances
: پیشروی پیشرفت
acoelous
بدون معدهء حقیقی یادستگاه هاضمه
real absolute value function
تابع حقیقی قدر مطلق
[ریاضی]
anachronism
اشتباه در ترتیب حقیقی وقایع و فهور اشخاص
anachronisms
اشتباه در ترتیب حقیقی وقایع و فهور اشخاص
oafs
بچهای که پریان بجای بچه حقیقی بگذارند
oaf
بچهای که پریان بجای بچه حقیقی بگذارند
many valued
دارای دو قیمت یکی حقیقی دیگری دروغین
loom time
مدت زمان بافت
[از زمان چله کشی تا جدا کردن فرش بافته شده از دار و مبنای تعیین ساعات کار مفید، وقت حقیقی لازم جهت اتمام فرش و قیمت نسبی فرش می باشد.]
peg
میخ زدن میخکوب کردن محکم کردن زحمت کشیدن
pegs
میخ زدن میخکوب کردن محکم کردن زحمت کشیدن
gyrocompass
نوعی قطب نما که همواره شمال حقیقی را نشان میدهد
I give the programme zero
[nought]
out of ten for reality.
من به این برنامه در رابطه با حقیقی بودنش از ده امتیاز صفر را می دهم.
relative
پاسهای مرتب که به نرم افزارکامپیوترامکان محاسبه زمان حقیقی میدهد
pinned
میخکوب کردن
pin
میخکوب کردن
pinning
میخکوب کردن
to tack down
میخکوب کردن
to pin down
میخکوب کردن
to nail down
میخکوب کردن
arrests
جلوگیری کردن ممانعت کردن ممانعت
arrest
جلوگیری کردن ممانعت کردن ممانعت
arrested
جلوگیری کردن ممانعت کردن ممانعت
real representative
قائم مقامی حقیقی یا واقعی سمت وراث یا مدیر ترکه نسبت به اموال غیر منقول متوفی
transfix
میخکوب کردن مبهوت کردن
processor bound
اشاره به فرایندهایی میکندکه به محض استفاده از واحدپردازش مرکزی جهت اجرای پردازش یا محاسبه حقیقی سرعتش کم میشود
spike
میخ بلند کف کفش فوتبالیست هاوورزشکاران میخ دار کردن میخکوب کردن
Sophrosyne
وضعیت سالم ذهن توصیف شده با خویشتنداری اعتدال و آگاهی عمیق از نفس حقیقی که به شادی واقعی منجر میشود
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
true convergence
سیستم کنترل جغرافیایی یاسیستم مختصات جغرافیایی تقارب حقیقی نصف النهارات
haze
تاثیر گرافیکی برای شبیه سازی مه طبیعی برای ایجاد فضای سه بعدی حقیقی تر
realtime
زمان حقیقی یا زمان خالص ارسال و دریافت پیامها
x scale
در عکس هوایی مایل مقیاس خطی است که موازی با خط افق حقیقی عکس کشیده میشودc
advancing
پیشروی پیشروی کردن
advances
پیشروی پیشروی کردن
advance
پیشروی پیشروی کردن
true air speed
سرعت حقیقی هواپیما یا سرعت تنظیم شده ان
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
antedates
پیش از تاریخ حقیقی تاریخ گذاشتن
antedated
پیش از تاریخ حقیقی تاریخ گذاشتن
antedate
پیش از تاریخ حقیقی تاریخ گذاشتن
nap side
خواب فرش
[با انجام عمل پرداخت الیاف از قسمت گره بصورت راست و کشیده درآمده و ظاهر حقیقی فرش را بوجود می آورند.]
gain ground
پیشروی کردن
Make a journey round the world.
بدور دنیا سفر کردن
hinders
ممانعت کردن جلوگیری کردن
hindered
ممانعت کردن جلوگیری کردن
hinder
ممانعت کردن جلوگیری کردن
hindering
ممانعت کردن جلوگیری کردن
impeded
ممانعت کردن
check
ممانعت کردن
forfend
ممانعت کردن
checks
ممانعت کردن
checked
ممانعت کردن
impedes
ممانعت کردن
impede
ممانعت کردن
get by
مخفیانه پیشروی کردن
flourishes
نشو ونما کردن پیشرفت کردن
flourished
نشو ونما کردن پیشرفت کردن
flourish
نشو ونما کردن پیشرفت کردن
liberalizing
رفع ممانعت کردن
liberalizes
رفع ممانعت کردن
liberalized
رفع ممانعت کردن
liberalised
رفع ممانعت کردن
liberalising
رفع ممانعت کردن
stall
ماندن ممانعت کردن
stalling
ماندن ممانعت کردن
liberalize
رفع ممانعت کردن
liberalises
رفع ممانعت کردن
forestalled
پیش افتادن ممانعت کردن
forestalls
پیش افتادن ممانعت کردن
prevent
مانع شدن ممانعت کردن
prevented
مانع شدن ممانعت کردن
preventing
مانع شدن ممانعت کردن
prevents
مانع شدن ممانعت کردن
forestall
پیش افتادن ممانعت کردن
blocking and chocking
ممانعت و راه بندی کردن
obstruction
حایل شدن جلوگیری کردن ممانعت
interdiction
ممانعت کردن عملیات یا اتش ممانعتی
interdict
ممانعت کردن اجرای عملیات ممانعتی
obstructions
حایل شدن جلوگیری کردن ممانعت
true horizon
افق حقیقی عکس یا افق پرسپکتیوی عکس هوایی
marched
نظامی وار راه رفتن پیشروی کردن
march
نظامی وار راه رفتن پیشروی کردن
marches
نظامی وار راه رفتن پیشروی کردن
marching
نظامی وار راه رفتن پیشروی کردن
advance
پیشروی بسوی دروازه راهیابی به دور بعد پیشروی
advancing
پیشروی بسوی دروازه راهیابی به دور بعد پیشروی
advances
پیشروی بسوی دروازه راهیابی به دور بعد پیشروی
the vanity of the world
فنای دنیا مزخرفات یا اباطیل دنیا
thrives
پیشرفت کردن
progress
پیشرفت کردن
come along
پیشرفت کردن
to unfold
پیشرفت کردن
thrive
پیشرفت کردن
thrived
پیشرفت کردن
thriving
پیشرفت کردن
progressed
پیشرفت کردن
to make headway
پیشرفت کردن
here goes
<idiom>
پیشرفت کردن
progresses
پیشرفت کردن
to make way
پیشرفت کردن
make a dent in
<idiom>
پیشرفت کردن
progressing
پیشرفت کردن
get ahead
<idiom>
پیشرفت کردن
furthering
پیشرفت کردن
furthers
پیشرفت کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com