English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
collision rate میزان برخورد
Other Matches
availability میزان در دسترس بودن میزان امادگی زمان تعمیرناو
bond albedo نسبت میزان نور بازتابش شده به میزان نوربرخوردکرده
channeled جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channels جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channelled جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channel جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channeling جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
tunes میزان کردن میزان کردن الت موسیقی یارادیو وغیره
tune میزان کردن میزان کردن الت موسیقی یارادیو وغیره
head crash برخورد فیزیکی نوک خواندن /نوشتن با سطح دیسک برخورد نوک خواندن ونوشتن با سطح ضبط شونده یک دیسک سخت که نتیجه اش از دست اطلاعات میباشد خرابی هد
self adjusting بخودی خود میزان شونده خود میزان
collision برخورد کردن برخورد تصادف کردن
collisions برخورد کردن برخورد تصادف کردن
isobath خطوط میزان منحنی نقشه عمق نما خطوط میزان عمق
auxiliary contours خطوط میزان منحنی واسطه خطوط میزان منحنی تکمیلی
depth contour خطوط میزان منحنی عمق میزان منحنی عمق اب
collisions برخورد
clashed برخورد
clashes برخورد
intersect برخورد
intersected برخورد
intersects برخورد
contact برخورد
contacted برخورد
contacting برخورد
contacts برخورد
attitudes برخورد
osculation برخورد
conflict برخورد
conflicted برخورد
conflicts برخورد
tangency برخورد
reception برخورد
receptions برخورد
appulse برخورد
ill favored بد برخورد
impacts برخورد
strikes برخورد
strike برخورد
incidence برخورد
attitude برخورد
collision برخورد
criss-crossing برخورد
criss-crosses برخورد
criss-crossed برخورد
criss-cross برخورد
confliction برخورد
approach برخورد
stop برخورد
approached برخورد
approaches برخورد
striking برخورد
stops برخورد
stopping برخورد
stopped برخورد
clash برخورد
strikingly برخورد
impact برخورد
tilted منازعه برخورد
greet درود برخورد
tilt منازعه برخورد
greeted درود برخورد
accessible خوش برخورد
tilts منازعه برخورد
impact برخورد کردن
head oncollision برخورد رویاروی
impacts برخورد کردن
affect احساسات برخورد
crossing point محل برخورد دو خط
affects احساسات برخورد
probability of collision احتمال برخورد
affable خوش برخورد
osculate برخورد کردن
crossing points محل برخورد دو خط
effective collision برخورد موثر
impact effect اثر برخورد
impact factor ضریب برخورد
impact force نیروی برخورد
unsporting conduct برخورد ناجوانمردانه
contiguity برخورد تماس
conflux همریزگاه برخورد
My pride was wounded ( hurt) . به غیرتم برخورد
chatters برخورد کردن
conflict of interest برخورد منافع
impact parameter پارامتر برخورد
impact sound صدای برخورد
impact strength استحکام برخورد
tolerate برخورد هموارکردن
meets برخورد کردن
tolerated برخورد هموارکردن
elastic collision برخورد کشسان
elastic collision برخورد الاستیک
electron impact برخورد الکترونها
jct محل برخورد
knock-ups برخورد کردن
impact hardness سختی برخورد
knock-up برخورد کردن
knock up برخورد کردن
tolerating برخورد هموارکردن
head on collision برخورد رودررو
tolerates برخورد هموارکردن
meet برخورد کردن
collision rate سرعت برخورد
touche اعلام برخورد
chattering برخورد کردن
take the blade برخورد شمشیرها
intersection point محل برخورد
meeter برخورد کننده
coincidence تطبیق برخورد
coincidences تطبیق برخورد
inelastic collision برخورد ناکشسان
fall on <idiom> برخورد (بامشکلات)
collision rate نرخ برخورد
chattered برخورد کردن
greets درود برخورد
zone of contact محل برخورد
collision frequency فراوانی برخورد
collision energy انرژی برخورد
impact test ازمون برخورد
chatter برخورد کردن
snag بمانعی برخورد کردن
contact اتصال الکتریکی برخورد
meetings اتصال برخورد میتینگ
snagging بمانعی برخورد کردن
snags بمانعی برخورد کردن
meeting اتصال برخورد میتینگ
chattering ضربه زدن برخورد
chatters ضربه زدن برخورد
chattered ضربه زدن برخورد
glad hand <idiom> بااهمییت برخورد کردن
warm up <idiom> دوستانه برخورد کردن
chatter ضربه زدن برخورد
encountering رویاروی شدن برخورد
collision of the first kind برخورد نوع اول
he was provoked by my words سخنان من باو برخورد
sea foam کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
ocean foam کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
meet : برخورد کردن یافتن
meets : برخورد کردن یافتن
collision of the second kind برخورد نوع دوم
criterion مشخصاتی که با آن برخورد خواهد شد
absence of blade عدم برخورد شمشیرها
beach foam کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
noncontact sports ورزشهای بدون برخورد
spume کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
contacts اتصال الکتریکی برخورد
contacting اتصال الکتریکی برخورد
contacted اتصال الکتریکی برخورد
front نما طرز برخورد
maladdress برخورد بد ترک ادب
smash برخورد خرد کردن
smashes برخورد خرد کردن
incidence برخوردکردن میدان برخورد
encounters رویاروی شدن برخورد
fronting نما طرز برخورد
inelastic cross section مقطع برخورد ناکشسان
encounter رویاروی شدن برخورد
encountered رویاروی شدن برخورد
kissoff برخورد 2 تیر با یکدیگربرروی هدف
breasts برخورد سینه قهرمان دو به نوار
to run upon any one بکسی برخورد یا تصادف کردن
swished گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
impact loss افت انرژی در اثر برخورد
swishes گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
to collide head on با هم شاخ بشاخ برخورد کردن
effective collision cross section سطح مقطع برخورد موثر
swish گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
swishing گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
ocean foam کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
beach foam کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
spume کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
sideswipe برخورد کردن به پهلوی چیزی
sideswipes برخورد کردن به پهلوی چیزی
sea foam کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
breast برخورد سینه قهرمان دو به نوار
near collision حالت نزدیک برخورد دوهواپیما
personal remarks اشارات وسخنانی که به شخصیت کسی برخورد
to approach به طرف کسی رفتن برای برخورد
nodes محل برخورد بردارهادر نمونه برداری
node محل برخورد بردارهادر نمونه برداری
to come towards به طرف کسی رفتن برای برخورد
anthropogenic مربوط به برخورد وتماس بشر با طبیعت
to be coming up to meet به طرف کسی رفتن برای برخورد
to come to meet به طرف کسی رفتن برای برخورد
streetwise ماهر در برخورد با مشکلات و خشونتهای شهری
crashingly سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
grazing point نقطهای که مسیر گلوله به مانع برخورد میکند
bounced برخورد چندین کلید در اثر تنظیم غلط
bounces برخورد چندین کلید در اثر تنظیم غلط
bounce برخورد چندین کلید در اثر تنظیم غلط
crash سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
netball توپی که پس از برخورد با لبه تور به زمین میافتد
crashing سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashes سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashed سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
collision detection تشخیص و گزارش داده برخورد دو عمل یا رویداد
touches برخورد شمشیر به بدن ضربه فنی کشتی
touch برخورد شمشیر به بدن ضربه فنی کشتی
to bump [into] برخورد کردن [بهم خوردن ] [با کسی یا چیزی]
catch a rail برخورد تخته موج سواری باموج و سرنگونی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com