English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 158 (8 milliseconds)
English Persian
inert mine مین بی اثر وبدون خرج تلاش
Other Matches
gothicize زمخت وبدون فرافت کردن
dumb show نمایش صامت وبدون حرف
shinplaster اسکناس کم ارزش وبدون پشتوانه
blank check سندامضاء شده وبدون متن
tabula rasa فکر ساده وبدون تصور اطفال
clownish دارای رفتار زمخت وبدون اداب
middlebrow شخص با سواد وبدون تحصیلات عالیه
syncopation رقص یا اهنگ سبک وبدون ضرب
tough minded دارای فکر خشن وبدون احساسات
canoes قایق باریک وبدون بادبان وسکان
canoe قایق باریک وبدون بادبان وسکان
dabbler دوستدارصنایع زیباکه ازروی بوالهوسی وبدون تمرکزانهارادنبال می
goose-stepped رژه بابدن راست وبدون خم کردن زانوچنانکه درپیاده ن
goose-stepping رژه بابدن راست وبدون خم کردن زانوچنانکه درپیاده ن
goose-steps رژه بابدن راست وبدون خم کردن زانوچنانکه درپیاده ن
goose-step رژه بابدن راست وبدون خم کردن زانوچنانکه درپیاده ن
dog paddle شنای به پشت با حرکت پا وبدون بیرون امدن بازو از اب
p sexual relations امیزش جنسی بطورهرج مرج وبدون رعایت ائین عروسی
catchall بخشی که شامل مواد مختلف وبدون دسته بندی باشد
intuitionism عقیده به اینکه برخی حقایق رامیتوان مستقیما وبدون استدلال دریافت
intuitionalism عقیده به اینکه برخی حقایق را میتوان مستقیما وبدون استدلال دریافت
impulsive کسیکه از روی انگیزه انی وبدون فکر قبلی عمل میکند
chiaroscuro نوعی نقاشی که فقط با سیاه روشن وبدون رنگ امیزی انجام میشود
hovercraft رسانگری که با فشرده کردن هوا در زیر بالای سطح وبدون تماس با ان حرکت میکند
hovercrafts رسانگری که با فشرده کردن هوا در زیر بالای سطح وبدون تماس با ان حرکت میکند
play by ear <idiom> توانایی اجرای موسیقی تنها با گوش وبدون خواندن موسیقی
sections بخشی از برنامه اصلی که مستقل اجرا میشود وبدون نیاز به اجرای بقیه برنامه
section بخشی از برنامه اصلی که مستقل اجرا میشود وبدون نیاز به اجرای بقیه برنامه
Easy does it . یواش یواش ( آرام وبدون عجله )
quests تلاش
synergic هم تلاش
scrounged تلاش
set out <idiom> تلاش
scrounges تلاش
scrounging تلاش
endeavor تلاش
quest تلاش
searchingly تلاش
searches تلاش
competency تلاش
endevour تلاش
searched تلاش
search تلاش
scrounge تلاش
stresses تلاش
stress تلاش
stressing تلاش
effort تلاش
efforts تلاش
scrounged تلاش کردن
normal force تلاش عمودی
full bore حداکثر تلاش
make a push تلاش کردن
design stress resultant تلاش محاسباتی
level of effort میزان تلاش
detonation charge خرج تلاش
main effort تلاش اصلی
effort syndrome نشانگان تلاش
burster خرج تلاش
bursting charge خرج تلاش
scrounge تلاش کردن
unity of effort وحدت تلاش
scrounging تلاش کردن
to lay about تلاش کردن
wild goose chase تلاش بیهوده
to cast about تلاش کردن
scrounges تلاش کردن
filler خرج تلاش
fillers خرج تلاش
wild-goose chase تلاش بیهوده
wild-goose chases تلاش بیهوده
shearing force تلاش برشی
last-ditch وابسته به آخرین تلاش
bend over backwards to do something <idiom> سخت تلاش کردن
go for broke <idiom> به سختی تلاش کردن
put up a good fight <idiom> سخت تلاش کردن
knock oneself out <idiom> باعث تلاش فراوان
main attack تلاش اصلی نیروها
go out of one's way <idiom> تلاش زیادی کردن
roll up one's sleeves <idiom> سخت تلاش کردن
main effort تلاش اصلی نیروها
level of effort تلاش رزمی یکان
inert filling خرج تلاش بی اثر
all out با تمام قدرت و تلاش
admissible stress تلاش قابل قبول
prowls پرسه زدن تلاش
competence روح تلاش جدیت
put someone's best foot forward <idiom> بیشتر تلاش کردن
to make a real effort تلاش جدی کردن
compete تلاش و جدیت کردن
competed تلاش و جدیت کردن
competes تلاش و جدیت کردن
prowling پرسه زدن تلاش
prowled پرسه زدن تلاش
burster course مسیرانفجار خرج تلاش
prowl پرسه زدن تلاش
endeavor تلاش کردن کوشیدن
endevour تلاش کردن کوشیدن
burster tube لوله خرج تلاش
to turn upside down هر تلاش امکان پذیری را کرن
run scared <idiom> تلاش برای رقابت سیاسی
do one's best <idiom> تمام تلاش خودرا کردن
Thank you for your efforts. با تشکر برای تلاش شما.
work someone's finger to the bone <idiom> تمام تلاش را به کار بستند
to lavisheffort زیاد تلاش یا کوشش کردن
go long تلاش درپاس طولانی بجلو
foraging تلاش وجستجو برای علیق
scrambles بزحمت جلو رفتن تلاش
scrambling بزحمت جلو رفتن تلاش
power حداکثر تلاش در کمترین زمان
powered حداکثر تلاش در کمترین زمان
powering حداکثر تلاش در کمترین زمان
powers حداکثر تلاش در کمترین زمان
forages تلاش وجستجو برای علیق
forage تلاش وجستجو برای علیق
foraged تلاش وجستجو برای علیق
try for point تلاش برای کسب امتیاز
scrambled بزحمت جلو رفتن تلاش
scramble بزحمت جلو رفتن تلاش
muss درهم وبرهم یاکثیف کردن تلاش
use up every ounce of energy نهایت تلاش خود را به کار بستن
To make desperate efforts. این دروآن در زدن ( تلاش کردن )
to torpedo تارومار کردن [مانند تلاش کسی]
to scramble for a living برای معاش یازندگی تلاش کردن
throw up one's hands <idiom> توقف تلاش ،پذیرش موفق نشدن
stretch runner تلاش زیاد اسب در اخرین مرحله
to try to stop the march of time تلاش به جلوگیری از گذشت زمان کردن
to put one's best foot formost <idiom> حداکثر تلاش خود را به کار بستن.
follow up <idiom> بهتر کردن کار با تلاش بیشتر
However hard he tried ... با این وجود که او [مرد] سخت تلاش کرد ...
Whistle past the graveyard <idiom> تلاش برای بشاش ماندن در اوضاع وخیم
To go flat out . To make astupendous effort. غیرت بخرج دادن ( نهایت تلاش را کردن )
to make an effort to do something تلاش کردن برای انجام دادن کاری
You wI'll fail unless you work harder . موفق نخواهی شد مگه اینکه تلاش بیشتری بکنی
I wI'll fall behind with everything if I dont try hard . اگر تلاش نکنم از کار وزندگه با زمی مانم
power 0 تلاش برای سرعت بیشتر ضمن مسابقه با 02 پاروزن پی درپی
phoned شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
to score with a girl <idiom> موفق شدن در تلاش نزدیکی کردن با دختری [اصطلاح روزمره]
phoning شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phones شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phone شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
biochip تلاش صنعت کامپیوتر برای تبدیل ارگانیزم زنده به ریزه تراشه ها
Short of replacing the engine, I have tried everything to fix the car. به غیر از تعویض موتور برای تعمیر ماشین من همه کاری را تلاش کردم .
Don't let making a living prevent you from making a life. اجازه ندهید تلاش برای پول درآوردن مانع زندگی شما شود.
flechette پیکان شراپنل ساچمه ها یا پیکانهای مخلوط با خرج تلاش که پره دار هستند
to reinvent the wheel <idiom> هدر مقدار زیادی از زمان و یا تلاش در ساختن چیزی که قبلا وجود داشته.
writes خطای گزارش شده هنگام تلاش برای ذخیره کردن داده روی رسانه مغناطیسی
write خطای گزارش شده هنگام تلاش برای ذخیره کردن داده روی رسانه مغناطیسی
The documentary tries to be truthful to the events. این فیلم مستند تلاش می کند صادقانه رویدادها را توصیف کند.
burster block مجموعه منفجر کننده مجموعه خرج تلاش
design stress resultant تلاشی که در محاسبات بکار میرود وبرابر است با حاصلضرب تلاش در ضریب تشدید یادرصورت لزوم ضریب تصغیر
struggle تلاش کردن مبارزه کردن
struggled تلاش کردن مبارزه کردن
struggles تلاش کردن مبارزه کردن
struggling تلاش کردن مبارزه کردن
bending stress خستگی خمشی تلاش خمشی
plasticizer ماده سخت کننده و کشدار کننده خرج انفجار یا خرج تلاش
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com