English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 178 (8 milliseconds)
English Persian
The party was latched on to him. He was saddled with the party. میهمانی را بگردنش گذاشتند ( ترغیب یا وادار شد )
Other Matches
andiron سه پایهای که کنار بخاری می گذاشتند
Stage party ( films , movies ) . میهمانی ( فیلمهای ) مردانه
All the world and his wife were at this party . هر کی را بگویی دراین میهمانی بود
now and then a guest w come گاه گاهی میهمانی می رسید
The party is getting under way . جشن میهمانی دارد گرم می شود
prods ترغیب
encouragement ترغیب
persuasion ترغیب
prodding ترغیب
prodded ترغیب
abetting ترغیب
abetted ترغیب
abets ترغیب
suasion ترغیب
abet ترغیب
prod ترغیب
persuasions ترغیب
persuasible ترغیب شدنی
influencing ترغیب کردن
influences ترغیب کردن
persuasibility ترغیب پذیری
worked up ترغیب شده
persuading ترغیب کردن
persuades ترغیب کردن
persuade ترغیب کردن
encourages ترغیب کردن
encouraged ترغیب کردن
encourage ترغیب کردن
urging ترغیب کردن
urges ترغیب کردن
urged ترغیب کردن
urge ترغیب کردن
influenced ترغیب کردن
influence ترغیب کردن
elate ترغیب کردن
countenance [encourage] ترغیب کردن
encourage ترغیب کردن
hearten ترغیب کردن
coax ترغیب کردن
persuade ترغیب کردن
reanimate ترغیب کردن
argue ترغیب کردن
harp ترغیب کردن
embolden ترغیب کردن
exhort تشویق و ترغیب کردن
exhorts تشویق و ترغیب کردن
exhorted تشویق و ترغیب کردن
exhorting تشویق و ترغیب کردن
impersuasible غیر قابل ترغیب
imperuadable غیر قابل ترغیب
persuading بران داشتن ترغیب کردن
encouraged ترغیب کردن به شجاعت واداشتن
encourage ترغیب کردن به شجاعت واداشتن
persuades بران داشتن ترغیب کردن
persuade بران داشتن ترغیب کردن
encourages ترغیب کردن به شجاعت واداشتن
catalytic ترغیب کننده دشمن به درگیری
mullion=middle post وادار
trumeau وادار
muntin وادار
prompter وادار کننده
suasive وادار کننده
enforcing وادار کردن
transom وادار افقی
enforces وادار کردن
persuasive وادار کننده
prompters وادار کننده
persuadable وادار کردنی
persuasible وادار کردنی
endue وادار کردن
he was made to go وادار به رفتن شد
impeller وادار کننده
impellor وادار کننده
inducible وادار کردنی
enforced وادار کردن
enforce وادار کردن
induce وادار کردن
force وادار کردن
forcing وادار کردن
impel وادار کردن
impelled وادار کردن
impelling وادار کردن
impels وادار کردن
persuade وادار کردن
forces وادار کردن
persuades وادار کردن
persuading وادار کردن
compel وادار کردن
compelled وادار کردن
compelling وادار کردن
compels وادار کردن
induces وادار کردن
inducing وادار کردن
induced وادار کردن
penance وادار به توبه کردن
to persuade in to an act وادار بکاری کردن
entrap into با اغفال وادار کردن به .....
i made him go او را وادار کردم برود
impellent محرک وادار کننده
bring on وادار به عمل کردن
incitation وادار سازی اغوا
middle lintel in window وادار میانی پنجره
to make repeat وادار به تکرار کردن
neutralized وادار به بیطرفی شده
pacifies به صلح وادار کردن
pacification به صلح وادار کردن
pacifying به صلح وادار کردن
pacify به صلح وادار کردن
hustled بزور وادار کردن
pacified به صلح وادار کردن
coercing بزور وادار کردن
coerces بزور وادار کردن
coerced بزور وادار کردن
enforce وادار کردن مجبورکردن
enforced وادار کردن مجبورکردن
coerce بزور وادار کردن
hustle بزور وادار کردن
enforces وادار کردن مجبورکردن
intimidates با تهدید وادار کردن
intimidate با تهدید وادار کردن
enforcing وادار کردن مجبورکردن
hustling بزور وادار کردن
hustles بزور وادار کردن
to persuade somebody of something کسی را وادار به چیزی کردن
have مجبور بودن وادار کردن
to lead on وادار به اقدامات بیشتری کردن
obliges وادار کردن مرهون ساختن
obliged وادار کردن مرهون ساختن
make باعث شدن وادار یا مجبورکردن
he acted from impluse اورابکردن ان کار وادار کرد
makes باعث شدن وادار یا مجبورکردن
having مجبور بودن وادار کردن
oblige وادار کردن مرهون ساختن
trick someone into doing somethings با حیله کسی را وادار به کاری کردن
imprest وادار بخدمت لشکری یادریایی کردن
to compel the attendance of a witness وادار به حاضر شدن شاهدی [قانون]
to put any one through a book کسیرا وادار بخواندن کتابی کردن
change of engagement وادار کردن حریف به تغییرمسیر شمشیر
they howled the speaker down سخنگوراباجیغ وداد وادار به پایین امدن کردند
collect وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
suborn به وسیله تطمیع به کار بد یاگواهی دروغ وادار کردن
collecting وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
collects وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
change of leg وادار کردن اسب به تغییر پادر چهارنعل کوتاه
extend وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
leads هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
lead هدایت نمودن سوق دادن وادار کردن ریاست داشتن بر
extending وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
extends وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
following my lead یک جور بازی که هر بازیکن را وادار میکنند هرکاری که استاد کرد او نیز بکند
hobble وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbled وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbling وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbles وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hopple وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
suasive ترغیب امیز تحریک امیز
putting ترغیب کردن متصف کردن
lead on ترغیب کردن مشتبه کردن
put ترغیب کردن متصف کردن
puts ترغیب کردن متصف کردن
overpersuade کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
constrain بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
constraining بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
to instigate something چیزی را برانگیختن [اغوا کردن ] [وادار کردن ]
constrains بزور وفشار وادار کردن تحمیل کردن
inciting باصرار وادار کردن تحریک کردن
enforced مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforce مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforcement مجبور کردن وادار کردن به اکراه
enforces مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforcing مجبور کردن وادار کردن به کاری
incites باصرار وادار کردن تحریک کردن
incite باصرار وادار کردن تحریک کردن
incited باصرار وادار کردن تحریک کردن
moved وادار کردن تحریک کردن
move وادار کردن تحریک کردن
moves وادار کردن تحریک کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com