English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English Persian
prematureness نابهنگامی زودتر از موقع بودن
Other Matches
First come first served. هرکس اول (زودتر ) بیاید زودتر کارش انجام می شود
to be proper for به موقع بودن
opportuneness موقعیت موقع بودن
To have a good sense of timing . To have a sense of occasion j. موقع شناس بودن
In the fullness lf time . به موقع خود ( به موقع مقرر همگام با گذشت زمان )
prematurity نابهنگامی
inopportuneness نابهنگامی
anachronism نابهنگامی
inopportunity نابهنگامی
anachronisms نابهنگامی
impertinence نابهنگامی بی موقعی
impertinency نابهنگامی بی موقعی
as soon as possible هر چه زودتر
as early aspossible هر چه زودتر
sooner زودتر
earlier زودتر
junior زودتر تازه تر
early as possible هرچه زودتر
juniors زودتر تازه تر
previous آنچه زودتر رخ میدهد
he predeceased his son زودتر از پسرش مرد
previously زودتر اتفاق افتادن
You should have told me earlier. باید زودتر به من می گفتی
the volume that preceded جلدی که زودتر یاجلوتر منتشر شد
whichever is the sooner هر کدام که زودتر رخ بدهد [قانون]
to arrive in good time خیلی زودتر از وقت ملاقات رسیدن
shake a leg <idiom> تکان بخوری ،زودتر راه رفتن
first come, first served <idiom> هرکی زودتر بیاد اول نوبت اوست
Can I go earlier today, just as a special exception? اجازه دارم امروز استثنأ زودتر بروم؟
early bird catches the worm <idiom> هرکسی زودتر بیداربشود بیشتر بدست میآورد
brown major براون مقدم یاانکه زودتر به اموزشگاه امده است
lead پایی که در پرش از روی مانع زودتر از پای دیگر بلند میشود
leads پایی که در پرش از روی مانع زودتر از پای دیگر بلند میشود
piggybacking استفاده از پیام ارسالی برای انتقال تصدیق از یک پیام که زودتر دریافت شده است
brown minor براون کهتر یا ان براون که زودتر به اموزشگاه امده است
activity روش سازماندهی محتوای دیسک به طوری که فایلهایی که بیشتر استفاده می شوند زودتر بار شوند
activities روش سازماندهی محتوای دیسک به طوری که فایلهایی که بیشتر استفاده می شوند زودتر بار شوند
clamper مداری که سطح سیگنال را از نوک اسکن کردن یا سایر وسایل ورودی به بیشترین حد محدود میکند زودتر از وقتی که به یک مقدار عددی تبدیل شود
terming موقع
nails به موقع
at an unearthy hour بی موقع
nailed به موقع
seasonably به موقع
inapposite بی موقع
nail به موقع
term موقع
premature بی موقع
occasioned موقع
unseasonably بی موقع بی جا
occasioning موقع
siting موقع
when در موقع
ill-timed بی موقع
unseasonable بی موقع بی جا
behind time بی موقع
termed موقع
occasion موقع
periods موقع
period موقع
inopportunely بی موقع
at the precise moment در سر موقع
occasions موقع
room محل موقع
tactless موقع نشناس
tactlessly موقع نشناس
fieldcorn موقع جولان
e. to the occasion درخور موقع
placing مکان موقع
places مکان موقع
place مکان موقع
by this تا این موقع
time فرصت موقع
at a later period در موقع دیگر
criticalness اهمیت موقع
positioning موقع یابی
situations محل موقع
situation محل موقع
times فرصت موقع
timed فرصت موقع
belatedly دیرتر از موقع
nick موقع بحرانی
nicked موقع بحرانی
post entry ثبت پس از موقع
nails به موقع پرداختن
payment in due cource پرداخت به موقع
nailed به موقع پرداختن
on one occasion دریک موقع
noontime موقع فهر
meal time موقع خوراک
in due course در موقع خود
juncture موقع بحرانی
nail به موقع پرداختن
nicking موقع بحرانی
on the button <idiom> درست سر موقع
nicks موقع بحرانی
on the dot <idiom> دقیقا سر موقع
till his return تا موقع برگشتن او
thitherto تا ان موقع تاقبل از ان
discretional <adj.> موقع شناس
discreet <adj.> موقع شناس
tactful موقع شناس
prudent [discreet] <adj.> موقع شناس
tactfully موقع شناس
seed time موقع تخمکاری
inopportune بی موقع نامناسب
the proper time to do a thing موقع مناسب
belated دیرتر از موقع
rooms محل موقع
discrete <adj.> موقع شناس
premature قبل از موقع نابهنگام
what time ate we supposed to take (have ) lunch ? چه موقع قراراست بخوریم ؟
to profit by the accasion از موقع استفاده کردن
put in force به موقع اجرا گذاشتن
pro hac vice برای این موقع
the hour has struck موقع بحران رسید
i was up late last night دیشب تا ان موقع هنوزنشسته
mealtime موقع صرف غذا
show up سر موقع حاضر شدن
seedtime موقع تخم کاری
mealtimes موقع صرف غذا
to profit by the accasion موقع را مغتنم شمردن
d. situation موقع یا موقعیت باریک
here در این موقع اکنون
exigence ضرورت موقع تنگ
playtime موقع شروع نمایش
early resupply تجدید اماد به موقع
cut short پیش از موقع قطع کردن
backfires منفجر شدن قبل از موقع
backfired منفجر شدن قبل از موقع
backfire منفجر شدن قبل از موقع
abrazitic مادهای که در موقع ذوب نمیجوشد
bedtime وقت استراحت موقع خوابیدن
bedtimes وقت استراحت موقع خوابیدن
pull a punch در موقع ضربه دست را کشیدن
it is toolate.to go دیگر موقع رفتن نیست
He arrived in the nick of time . درست به موقع رسید ( سر بزنگاه )
The train came in on time . قطار به موقع رسید ( سروقت )
backfiring منفجر شدن قبل از موقع
slack water موقع سکون وارامش اب دریا اب ساکن
tallyho صدای شکارچی در موقع دیدن روباه
time به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
times به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
timed به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
muzzle energy نیروی یک گلوله در موقع خروج از لوله
dimout خاموشی چراغ ها در موقع حمله هوایی
predate قبل از موقع بخصوص واقع شدن
gravitas موقع سنجی و خوش طبعی در گفتار
cod وصول وجه در موقع تحویل کالا
predated قبل از موقع بخصوص واقع شدن
predates قبل از موقع بخصوص واقع شدن
predating قبل از موقع بخصوص واقع شدن
nonce word واژهای که به تقاضای یک موقع ویژه بسازند
high time اصل موقع وکمی هم گذشته ازموقع
fleshing تنگ اشغال گوسفند در موقع پوست کنی
cash with order پول نقد همراه سفارش پرداخت به موقع
He cut himself while shaving. موقع تراشیدن ( اصلاح کردن ) صورتش را برید
ballast کیسه شنی که در موقع صعودبالون پایین میاندازند
Will you tell me when to get off? ممکن است به من بگویید چه موقع پیاده شوم؟
yoke پشت بند قالب در موقع بتن ریزی
gesturing اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
gesture اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
gestured اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
shuttered fuze ماسوره منفجر شده یا عمل کرده قبل از موقع
Is there train running on time? آیا قطاری که به موقع رفت و برگشت کند دارید؟
funny bone <idiom> جایی پشت آرنج که موقع ضربه سوزش وخارش میکند
godchildren طفلی که در موقع تعمید به پسر خواندگی روحانی شخص در میاید
godchild طفلی که در موقع تعمید به پسر خواندگی روحانی شخص در میاید
You should always be careful walking alone at night. همیشه موقع پیاده روی تنها در شب باید مراقب باشید.
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contains در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contained در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contain در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
The striker's injury puts a question mark over his being fit in time for the tournament. آسیب مهاجم آمادگی سر موقع او [مرد] را برای مسابقات نامشخص می کند.
pile helmet کلاهکی که سر شمعها را می پوشاند تا در موقع چکش کاری صدمهای وارد نیاید
throw باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
throwing باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
throws باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
to be in one's right mind دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
correspond بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponded بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponds بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumber از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbers از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
up to it/the job <idiom> مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
outnumbered از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
to mind مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
counselled در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counsel در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counsels در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counselling در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
blue key نقطه کمکی ابی برای تنظیم عکس در موقع فاهر کردن فیلم
counseled در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
lurking در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurked در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
validity of the credit معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
lurk در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
look out منتظر بودن گوش به زنگ بودن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com