English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (35 milliseconds)
English Persian
uncreate نابود کردن نیست شدن معدوم کردن از میان بردن
Other Matches
hot dog skiing اسکی کردن با سرعت در میان پستی و بلندی یا بوس و تابع تکنیک خاصی هم نیست
indestructible از میان نرفتنی نابود نشدنی
spoliation تحریف یا اخفا یا معدوم کردن یا سوء استفاده کردن از سند
demoralize از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
demoralizing از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
demoralising از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
demoralized از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
demoralizes از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
demoralises از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
demoralised از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
obliterated معدوم کردن
obliterating معدوم کردن
ruinate معدوم کردن
obliterates معدوم کردن
obliterate معدوم کردن
destroy خراب کردن معدوم کردن
destroys خراب کردن معدوم کردن
destroying خراب کردن معدوم کردن
annihilated نابود کردن
annihilate نابود کردن
annihilates نابود کردن
annihilating نابود کردن
to get somebody out of the way کسی را نابود کردن
extirpate بکلی نابود کردن
nuked با جنگ افزارهستهای نابود کردن
nuking با جنگ افزارهستهای نابود کردن
nukes با جنگ افزارهستهای نابود کردن
destroy ویران کردن نابود ساختن
perishes تلف شدن نابود کردن
perish تلف شدن نابود کردن
destroying ویران کردن نابود ساختن
perished تلف شدن نابود کردن
destroys ویران کردن نابود ساختن
nuke با جنگ افزارهستهای نابود کردن
Remove something root and branch. چیزی را از ریشه وبن نابود کردن
disposal کشف شدن هدف نابود کردن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
to wipe out پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
to make mincemeat of از میان بردن
shunt از میان بردن کنارگذاشتن
to make odds even نا برابری ها را از میان بردن
shunted از میان بردن کنارگذاشتن
shunts از میان بردن کنارگذاشتن
to burn up سوزاندن و از میان بردن
subversion نابود کردن قدرت یک حکومت ازنظرنظامی اقتصادی روانی فرهنگی سیاسی و اجتماعی
seeps از میان سوراخهای ریز نفوذ کردن چکه کردن
seep از میان سوراخهای ریز نفوذ کردن چکه کردن
seeping از میان سوراخهای ریز نفوذ کردن چکه کردن
seeped از میان سوراخهای ریز نفوذ کردن چکه کردن
there is no time like the present <idiom> سعدیا دی رفت و فردا همچنان معلوم نیست در میان این و آن فرصت شمار امروز را
neutralizes بی اثر کردن خنثی کردن از بین بردن نفرات و وسایل دشمن
neutralize بی اثر کردن خنثی کردن از بین بردن نفرات و وسایل دشمن
neutralises بی اثر کردن خنثی کردن از بین بردن نفرات و وسایل دشمن
neutralising بی اثر کردن خنثی کردن از بین بردن نفرات و وسایل دشمن
neutralizing بی اثر کردن خنثی کردن از بین بردن نفرات و وسایل دشمن
neutralised بی اثر کردن خنثی کردن از بین بردن نفرات و وسایل دشمن
commission بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
commissioning بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
commissions بکار بردن عده ها عملیاتی کردن مامور کردن
cut across میان بر کردن
cut of a corner میان بر کردن
syncopate از میان کوتاه کردن
intract در میان هم کار کردن
interjecting در میان امدن مداخله کردن
interjects در میان امدن مداخله کردن
inserting داخل کردن در میان گذاشتن
intervenes مداخله کردن پا میان گذاردن
intervened مداخله کردن پا میان گذاردن
intervene مداخله کردن پا میان گذاردن
inserts داخل کردن در میان گذاشتن
insert داخل کردن در میان گذاشتن
to cut short قطع کردن میان برکردن
To settle upon a price during a dispute. <proverb> میان دعوا نرخ طى کردن .
interject در میان امدن مداخله کردن
interjected در میان امدن مداخله کردن
to put out of the way سربه نیست کردن
coopt انتخاب کردن ودر میان خوداوردن
to split the difference تفاوت میان دو چیز را دو نیم کردن
interpolate در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolated در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolates در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolating در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
Its no joke running a factory . اداره کردن یک کارخانه شوخی نیست
permanent خطایی در سیستم که قابل رفع کردن نیست
He meant to help , no doubt. تردیدن نیست که منظورش کمک کردن بود
take off بردن کم کردن
inferred استنباط کردن پی بردن به
infers استنباط کردن پی بردن به
infer استنباط کردن پی بردن به
inferring استنباط کردن پی بردن به
conduct هدایت کردن بردن
take لمس کردن بردن
conducting هدایت کردن بردن
takes لمس کردن بردن
conducts هدایت کردن بردن
conducted هدایت کردن بردن
swooping چپاول کردن از بین بردن
aminister تهیه کردن بکار بردن
encourage تقویت کردن پیش بردن
foray تهاجم کردن بیغما بردن
pt down منسوخ کردن از بین بردن
liquidate از بین بردن مایع کردن
abolishes ازمیان بردن منسوخ کردن
liquidates از بین بردن مایع کردن
abolishing ازمیان بردن منسوخ کردن
extirpate ریشه کن کردن ازبین بردن
swooped چپاول کردن از بین بردن
make for کمک کردن پیش بردن
to show one to the door کسیرا تا دم در بردن یارهنمایی کردن
swoop چپاول کردن از بین بردن
liquidated از بین بردن مایع کردن
forays تهاجم کردن بیغما بردن
swoops چپاول کردن از بین بردن
encouraged تقویت کردن پیش بردن
revelled عیاشی کردن لذت بردن
to wash offŠout or away باشستش بردن یاپاک کردن
run (someone) in <idiom> به زندان بردن ،دستگیر کردن
liquidating از بین بردن مایع کردن
revel عیاشی کردن لذت بردن
encouage پیش بردن دلگرم کردن
reveled عیاشی کردن لذت بردن
revelling عیاشی کردن لذت بردن
profit سود بردن منفعت کردن
profited سود بردن منفعت کردن
encourages تقویت کردن پیش بردن
profits سود بردن منفعت کردن
reveling عیاشی کردن لذت بردن
elate بالا بردن محفوظ کردن
revels عیاشی کردن لذت بردن
jack pot دربازی پوکر) پول میان که بازی کردن دست رامنوط بداشتن ....میسازد
nonerasable storage رسانه ذخیره سازی که قابل پاک کردن یا استفاده مجدد نیست
storage رسانه ذخیره سازی که قابل پاک کردن یا استفاده مجدد نیست
cut down to size <idiom> ثابت کردن اینکه کسی اونقدرکه فکر میکند خوب نیست
unlearns محفوفات را فراموش کردن از یاد بردن
unlearn محفوفات را فراموش کردن از یاد بردن
transposing به طرف دیگرمعامله بردن تبدیل کردن
shoved با زور پیش بردن پرتاب کردن
squaring بتوان دوم بردن مجذور کردن
squares بتوان دوم بردن مجذور کردن
square بتوان دوم بردن مجذور کردن
kills تلفات منفجر کردن از بین بردن
kill تلفات منفجر کردن از بین بردن
shove با زور پیش بردن پرتاب کردن
transpose به طرف دیگرمعامله بردن تبدیل کردن
squared بتوان دوم بردن مجذور کردن
transposes به طرف دیگرمعامله بردن تبدیل کردن
unlearnt محفوفات را فراموش کردن از یاد بردن
submerge دراب فرو بردن زیر اب کردن
submerged دراب فرو بردن زیر اب کردن
submerges دراب فرو بردن زیر اب کردن
shoves با زور پیش بردن پرتاب کردن
palaver از راه بدر بردن چاخان کردن
priori باب پی کردن بردن از علت به معلول
submerging دراب فرو بردن زیر اب کردن
removal از بین بردن برداشتن پیاده کردن
shoving با زور پیش بردن پرتاب کردن
non-existent معدوم
non existent معدوم
extinct معدوم
nil معدوم
inexistent معدوم
unmount برای آگاه کردن سیستم عامل از اینکه دیسک درایو فعال نیست
debases مقام کسی را پایین بردن پست کردن
debased مقام کسی را پایین بردن پست کردن
debase مقام کسی را پایین بردن پست کردن
deal lift بلند کردن وزنه تا کمر وپایین بردن
debasing مقام کسی را پایین بردن پست کردن
to occupy much space فضای زیادی را اشغال کردن زیاد جا بردن
removing بردن جابجا کردن انتقال دادن بیرون اوردن
inflating پراز گاز کردن زیاد بالا بردن مغرورکردن
to make the most of به بهترین طرزی بکار بردن استفاده کامل کردن از
removes بردن جابجا کردن انتقال دادن بیرون اوردن
remove بردن جابجا کردن انتقال دادن بیرون اوردن
inflate پراز گاز کردن زیاد بالا بردن مغرورکردن
demoratize بی جرات کردن ازمیان بردن حس شهامت وانتظامات ارتش
inflates پراز گاز کردن زیاد بالا بردن مغرورکردن
plundering غارت کردن تاراج کردن یا به تاراج بردن
plunder غارت کردن تاراج کردن یا به تاراج بردن
plunders غارت کردن تاراج کردن یا به تاراج بردن
bloop عبور دادن مغناطیس از روی نوار برای پاک کردن سیگنالهایی که نیازی به آنها نیست
paragons رقابت کردن بعنوان نمونه بکار بردن برتری یافتن
paragon رقابت کردن بعنوان نمونه بکار بردن برتری یافتن
to beg [of a dog holding up front paws] التماس کردن [سگی با بالا بردن پنجه های جلویی]
to give one a lift کسیرا پیش خود سوار کردن وقسمتی از راه بردن
to sit up and beg التماس کردن [سگی با بالا بردن پنجه های جلویی]
Life in not a problem to be solved, but a reality to be experienced. زندگی مسئله ای نیست، که نیاز به حل کردن داشته باشد، بلکه حقیقتی است که باید تجربه کرد.
scrambles کد کردن صحبتها یا داده که به صورتی ارسال میشود که قابل فهم نیست مگر اینکه کدگشایی شود
scrambling کد کردن صحبتها یا داده که به صورتی ارسال میشود که قابل فهم نیست مگر اینکه کدگشایی شود
scrambled کد کردن صحبتها یا داده که به صورتی ارسال میشود که قابل فهم نیست مگر اینکه کدگشایی شود
scramble کد کردن صحبتها یا داده که به صورتی ارسال میشود که قابل فهم نیست مگر اینکه کدگشایی شود
gesticulate با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
theft بردن متقلبانه مال غیر به قصد محروم کردن دائمی مالک از ان
gesticulated با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulating با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulates با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
synonymize الفاظ مترادف بکار بردن فرهنگ لغات هم معنی راتالیف کردن
thefts بردن متقلبانه مال غیر به قصد محروم کردن دائمی مالک از ان
prehominidae پستانداران معدوم انسان نمای اولیه
prehominid پستانداران معدوم انسان نمای اولیه
frontolysis زدودن یا معدوم ساختن جبهه هوایی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com