Dictiornary-Farsi | ناحیه قلمرو مامور | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (11 milliseconds)

English	Persian
bailiwick	ناحیه قلمرو مامور


Other Matches

palatinate	ناحیه قلمرو کنت
parish	بخش یا ناحیه قلمرو کشیش کلیسا
parishes	بخش یا ناحیه قلمرو کشیش کلیسا
terrtorialize	محدود بیک ناحیه کردن بصورت خطه در اوردن بنواحی متعدد تقسیم کردن بصورت قلمرو در اوردن
rading party	قسمت مامور تک در عملیات کمین دسته مامور شبیخون
blitter	عنصر الکترونیکی که برای حرکت دادن یک تصویر از یک ناحیه حافظه به ناحیه دیگر طراحی شده است
botany	گیاهان یک ناحیه زندگی گیاهی یک ناحیه
delegating	مامور فرستاده مامور کردن
delegates	مامور فرستاده مامور کردن
delegated	مامور فرستاده مامور کردن
delegate	مامور فرستاده مامور کردن
orbit	قلمرو
orbited	قلمرو
orbits	قلمرو
area	قلمرو
count palatine	قلمرو
milieux	قلمرو
circle	قلمرو
areas	قلمرو
circled	قلمرو
realms	قلمرو
zone	قلمرو
spheres	قلمرو
sphere	قلمرو
bourgeon	قلمرو
zones	قلمرو
dominion	قلمرو
milieus	قلمرو
milieu	قلمرو
circling	قلمرو
circles	قلمرو
realm	قلمرو
domain	قلمرو
territories	قلمرو
kingdom	قلمرو
home range	قلمرو
domains	قلمرو
shrievalty	قلمرو
territory	قلمرو
subkingdom	قلمرو تابعه
abbacy	قلمرو راهب
dioceses	قلمرو اسقف
sultanate	قلمرو سلطان
archdeaconry	قلمرو و سرشماس
duchy	قلمرو دوک
viscounty	قلمرو ویکنت
diocese	قلمرو اسقف
dukedoms	قلمرو دوک
regality	سلطنت قلمرو
sultanates	قلمرو سلطان
principalities	قلمرو شاهزاده
scope	قلمرو حوزه
satrapy	قلمرو ساتراپ
dukedom	قلمرو دوک
duchies	قلمرو دوک
realms	قلمرو سلطان
jurisdication	حق قضاوت قلمرو
knowledge domain	قلمرو اگاهی
knowledge domain	قلمرو دانش
territory of state	قلمرو دولت
queendom	قلمرو ملکه
heathendom	قلمرو کفار
popedom	قلمرو پاپ
grand duchy	قلمرو دوک
lieutenancy	قلمرو ستوانی
realm	قلمرو سلطان
pashalic	قلمرو پاشا
principality	قلمرو شاهزاده
title of territory	مالکیت قلمرو کشور
diocesan	وابسته به قلمرو اسقف
purview	قلمرو اجراء چشم رس
prelature	قلمرو اسقف اعظم
seigneury	قلمرو حکومت لرد
parsonage	قلمرو کشیش بخش
parsonages	قلمرو کشیش بخش
khanate	قلمرو حکومت خان
kaiserdom	قلمرو حکومت قیصر
archbishopric	مقام یا قلمرو اسقف
barony	ملک یا قلمرو بارون
archdiocese	قلمرو مذهبی اسقف اعظم
in claisum	دریایی که در قلمرو کشورویژهای باشد
archduchy	قلمرو و حکومت دوک بزرگ
sovereignty	اقتدار و برتری قلمرو پادشاه
dominion	قلمرو ملک وابستگان مستقل یک کشور
closed sea	دریایی که جزو قلمرو کشوری باشد
count palatine	قلمرو خود امتیازات شاهانه داشت
seigniory	قلمرو امرای دوره ملوک الطوایفی
thaneship	قلمرو یا موقعیت ومقام خان مقام خانی
extraterritorial	واقع درخارج قلمرو داخلی خارج مملکتی
vicariate	قلمرو خلافت حوزه تحت نظر خلیفهء اعظم
vicarate	قلمرو خلافت حوزه تحت نظر خلیفهء اعظم
missionary	مامور
officers	مامور
appointed	مامور
missionaries	مامور
agents	مامور
functionary	مامور
ranksman	مامور صف
agent	مامور
commissionaire	مامور
commissionaires	مامور
official	مامور
pursuivant	مامور
commissioners	مامور
functionaries	مامور
bedell	مامور
bedel	مامور
commissioner	مامور
officer	مامور
functionery	مامور
reporting by axception	گزارشی که فقط حاوی اقلام خارج از قلمرو عادی بوده ونیازمند توجه مدیریت است
High Commissioner	مامور عالیرتبه
defector in place	مامور مخفی
hangmen	مامور اعدام
communicants	مامور ابلاغ
communicant	مامور ابلاغ
file clerk	مامور بایگانی
executive bailiff	مامور اجرا
envoi	مامور نماینده
lictor	مامور اجرا
diplomatic officer	مامور سیاسی
diplomatic agent	مامور سیاسی
pointsman	مامور راهنمائی
he was ordered to europe	او مامور اروپا شد
hangman	مامور اعدام
customs officer	مامور گمرک
officer	مامور متصدی
officers	مامور متصدی
send on duty	مامور کردن
attackman	مامور حمله
consular officer	مامور کنسولی
purchasing officer	مامور خرید
revenuer	مامور مالیاتی
investigator	مامور تحقیق
investigators	مامور تحقیق
inquisitor	مامور تحقیق
inquisitors	مامور تحقیق
bumbailiff	مامور اجرا
scout	مامور اکتشاف
scouted	مامور اکتشاف
scouts	مامور اکتشاف
on sentry	مامور نگهبانی
sergeant at arms	مامور اجرا
customs appraisor	مامور گمرک
custom assersor	مامور گمرک
counterspy	مامور ضد جاسوسی
High Commissioners	مامور عالیرتبه
bureaucrat	مامور اداری
bureaucrats	مامور اداری
executor	مامور اجرا
executors	مامور اجرا
emissaries	مامور سری
emissaries	مامور مخفی
emissary	مامور سری
emissary	مامور مخفی
assignee	نماینده مامور
executioner	مامور اعدام
appoints	مامور کردن
envoy	مامور نماینده
envoy	فرستاده مامور
envoys	مامور نماینده
envoys	فرستاده مامور
secret agents	مامور مخفی
bailiff	مامور اجرا
secret agent	مامور مخفی
bailiffs	مامور اجرا
police officers	مامور پلیس
appoint	مامور کردن
probation officer	مامور نافر
probation officers	مامور نافر
paymasters	مامور پرداخت
auditor	مامور رسیدگی
auditors	مامور رسیدگی
paymaster	مامور پرداخت
mole	مامور مخفی
police officer	مامور پلیس
censors	مامور سانسور
censored	مامور سانسور
sergeants	مامور اجرا
sergeant	مامور اجرا
policemen	مامور پلیس
policeman	مامور پلیس
waggoner	مامور واگن
typographer	مامور چاپخانه
censoring	مامور سانسور
executioners	مامور اعدام
censor	مامور سانسور
tollman	مامور نواقل
district	ناحیه
zones	ناحیه
districts	ناحیه
partitions	ناحیه
regional <adj.>	ناحیه ای
sector	ناحیه
realms	ناحیه
local <adj.>	ناحیه ای
ranged	ناحیه
realm	ناحیه
shires	ناحیه
shire	ناحیه