Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
inbearing
ناخوانده حاضر خدمت
Other Matches
inbearing
فضولانه حاضر خدمت
operating strenght
پرسنل حاضر به خدمت پرسنل موجود یکان
career
شغل مدت خدمت دوران خدمت خدمت
careers
شغل مدت خدمت دوران خدمت خدمت
careering
شغل مدت خدمت دوران خدمت خدمت
careered
شغل مدت خدمت دوران خدمت خدمت
prepare for action
حاضر به عملیات شدن حاضر به تیر کردن
duty assignment
واگذار کردن وفیفه گماردن به خدمت تعیین محل خدمت شغل دادن
wait on
خدمت رسیدن و خدمت کردن
crasher
ناخوانده
uncalled
ناخوانده
unbidden
ناخوانده
intrusive
ناخوانده
uninvited
ناخوانده
intrudingly
ناخوانده
obtrusiveness
دخول ناخوانده
gate crasher
میهمان ناخوانده
forbidding
دافع ناخوانده
gatecrasher
مهمان ناخوانده
gatecrashers
مهمان ناخوانده
obtrusion
دخول ناخوانده
an uncalled-for remark
نکته ای ناخوانده
uncalled-for
غیر ضروری ناخوانده
obtrusively
بطور سرزده ناخوانده
uncalled for
غیر ضروری ناخوانده
dishonorable discharge
اخراج از خدمت به علت عدم صلاحیت اخراج از خدمت
It is improper to go there uninvited.
ناخوانده رفتن با آنجا صحیح نیست
crashed
ناخوانده وارد شدن صدای بلند یا ناگهانی
crashing
ناخوانده وارد شدن صدای بلند یا ناگهانی
crashes
ناخوانده وارد شدن صدای بلند یا ناگهانی
crashingly
ناخوانده وارد شدن صدای بلند یا ناگهانی
crash
ناخوانده وارد شدن صدای بلند یا ناگهانی
wait upon
پیشخدمتی کردن خدمت رسیدن و خدمت کردن
presented
حاضر
presenting
حاضر
on hand
<idiom>
حاضر
presents
حاضر
ubiquitous
حاضر
stock
:حاضر
stocked
:حاضر
present
حاضر
existing
حاضر
agreeable
حاضر
in the saddle
حاضر
readiness to report
حاضر جوابی
readies
حاضر به کار
action front
حاضر به تیر
readied
حاضر به کار
get ready
حاضر شدن
stand by
حاضر بودن
to e. an appearance
حاضر شدن
johnny on the sopt
حاضر و اماده
delicatessen
اغذیه حاضر
here
بدینسو حاضر
omnipresent
همه جا حاضر
delicatessens
اغذیه حاضر
omnipresent
حاضر در همه جا
readies
قبضه حاضر
roll call
حاضر و غایب
operationally ready
حاضر به کار
readying
قبضه حاضر
operationally ready
حاضر به عملیات
readying
حاضر به کار
attend
حاضر بودن
ready wit
حاضر جوابی
make ready
حاضر شدن
attending
حاضر بودن
attends
حاضر بودن
rig
وضع حاضر
rigged
وضع حاضر
ready
قبضه حاضر
rigs
وضع حاضر
ready
حاضر به کار
readied
قبضه حاضر
at the present moment
درحال حاضر
willing
حاضر خواهان
repartee
حاضر جوابی
toss off
<idiom>
حاضر جواب
at the moment
در حال حاضر
active
حاضر بخدمت
currents
در حال حاضر
current
در حال حاضر
present
[at]
<adj.>
باشنده
[حاضر]
[در]
existing
در حال حاضر
For the time being. At peresent. presently.
درحال حاضر
at present
در حال حاضر
operational
حاضر به کار
march order
حاضر براه کردن
roll-call
حاضر و غایب کردن
presence of mind
حاضر ذهنی هوشیاری
call the roll
حاضر و غایب کردن
i agreed to go
حاضر شدم بروم
he refused to go
حاضر نشد برود
get ready
حاضر کردن یا شدن
fitting out
حاضر کردن ناو
roll-calls
حاضر و غایب کردن
to be present
باشنده
[حاضر]
بودن
operational route
جاده حاضر به کار
unready
غیراماده حاضر نشده
To call the roll. Roll-call.
حاضر غایب کردن
take off (time)
<idiom>
سرکار حاضر نشدن
To prepare something. To get somethings ready.
چیزی را حاضر کردن
Get ready for the journey(trip)
برای مسافرت حاضر شو
show up
سر موقع حاضر شدن
to conjure up
با سحر حاضر کردن
attender
شخص حاضر در جایی
fair game
طعمهی حاضر و آماده
To keep an appointment .
سر قرار حاضر شدن
action
فرمان حاضر به تیر
ready position
حالت حاضر به تیر
obliging
حاضر خدمات مهربان
actions
فرمان حاضر به تیر
At the moment we are not able to ...
در حال حاضر امکانش نیست که ما ...
improvisation
بدیهه سازی حاضر جوابی
offer to buy something
حاضر به خرید چیزی شدن
all available
کلیه توپخانه حاضر به تیر
embattle
حاضر به جنگ کردن یا شدن
set up
حاضر به جنگ کردن توپ
senior officer afloat
ارشدترین افسر حاضر در ناو
I wI'll get (persuade)him to sign .
اورا حاضر بامضاء می کنم
Those who attended the meeting.
کسانیکه در جلسه حاضر بودند
roll call
حاضر و غایب کردن افراد
I was an eye witness to what happened.
من حاضر وناظر وقا یع بودم
Are you prepared to accept my conditions?
حاضر ید شرایط مرا بپذیرید؟
When will they be ready?
چه وقت آنها حاضر میشود؟
never to be at a loss for an answer
همیشه حاضر جواب بودن
make ready
اماده شدن حاضر کردن
dates
در حال حاضر یا اخیراگ امروزی
improvisator
بدیهه ساز حاضر جواب
get ready
اماده شدن حاضر کردن
embattle
حاضر شدن برای جنگ
show up
حاضر شدن حضور یافتن
readies
حاضربه تیر حاضر باشید
readying
حاضربه تیر حاضر باشید
ready
حاضربه تیر حاضر باشید
date
در حال حاضر یا اخیراگ امروزی
ubiquitous
همه جا حاضر موجود درهمه جا
readied
حاضربه تیر حاضر باشید
offices
خدمت
service
خدمت
on duty
سر خدمت
duty
خدمت
on service
سر خدمت
serviced
خدمت
office
خدمت
sorb
خدمت
operationally ready
حاضر به عمل اماده از نظر عملیاتی
at this stage
<adv.>
درحال حاضر
[عجالتا]
[اکنون ]
[فعلا]
operating force
نیروهای حاضر به کار نیروی فعال
he would take no refusal
هیچ حاضر نمیشد که تقاضایش رد شود
to compel the attendance of a witness
وادار به حاضر شدن شاهدی
[قانون]
at this time
<adv.>
درحال حاضر
[عجالتا]
[اکنون ]
[فعلا]
sets
وسیله حاضر بکار تنظیم شده
set
وسیله حاضر بکار تنظیم شده
setting up
وسیله حاضر بکار تنظیم شده
current
آدرسی که در حال حاضر استفاده میشود
currents
آدرسی که در حال حاضر استفاده میشود
to report oneself
حاضر شدن وخود را معرفی کردن
ready rack
قفسه مهمات حاضر برای تیراندازی
honorable service
خدمت با افتخار
drafted
به خدمت فراخواندن
drafts
به خدمت فراخواندن
service calls
شیپور خدمت
serves
خدمت کردن
minister
خدمت کردن
to wait
خدمت رسیدن
sea duty
خدمت دریا
draft
به خدمت فراخواندن
serves
در خدمت بودن
service contract
قرارداد خدمت
shipmate
هم خدمت درناو
ministers
خدمت کردن
half pay
حق انتظار خدمت
service uniform
اونیفرم خدمت
service stairs
پلکان خدمت
service obligation
تضمین خدمت
service medal
نشان خدمت
serve
خدمت کردن
shore duty
خدمت ساحل
served
خدمت کردن به
information service
خدمت اطلاعاتی
on duty
درحین خدمت
ready for duty
اماده خدمت
one's service
خدمت یکسره
while on duty
حین خدمت
public service
خدمت بجامعه
servants
پیش خدمت
dismissals
اخراج از خدمت
dismissal
اخراج از خدمت
au pairs
خدمت تهاتری
personal service
خدمت شخصی
record of service
سابقه خدمت
serve
در خدمت بودن
servant
پیش خدمت
veteran service
خدمت سربازی
served
در خدمت بودن
desertion
فرار از خدمت
served
خدمت کردن
serve
خدمت کردن به
ministrant
خدمت کننده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com