English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 89 (6 milliseconds)
English Persian
incommodious ناراحت
worried ناراحت
fidgety ناراحت
uncomfortable ناراحت
uncomfortably ناراحت
inconvenient ناراحت
uneasily ناراحت
uneasy ناراحت
fretful ناراحت
disturbed ناراحت
tense ناراحت
tensed ناراحت
tenser ناراحت
tenses ناراحت
tensest ناراحت
tensing ناراحت
comfortless ناراحت
ill at ease ناراحت
peaceless ناراحت
uptight ناراحت
down in the dumps <idiom> ناراحت
Other Matches
under a cloud <idiom> ناراحت وغمگین
shook up <idiom> نگران ،ناراحت
upsetting نژند ناراحت
i passed an uneasy night ناراحت بودم
perturb ناراحت کردن
incommodiously بطور ناراحت
incommoded by want of room ناراحت از حیث
off-putting ناراحت کننده
incommode ناراحت کردن
discommode ناراحت کردن
upsets نژند ناراحت
upset نژند ناراحت
discomfort ناراحت کردن
fidgets ناراحت بودن
fidgeting ناراحت بودن
fidgeted ناراحت بودن
fidget ناراحت بودن
hung over ناراحت ازاعتیاد
painful ناراحت کننده
to feel strange ناراحت بودن
distemper ناراحت کردن
distraught شوریده ناراحت
grouching ادم ناراحت
grouches ادم ناراحت
grouched ادم ناراحت
grouch ادم ناراحت
discomforts ناراحت کردن
discomfiture ناراحت کردن
harasses ناراحت کردن دشمن
harass ناراحت کردن دشمن
antsy <adj.> بیقرار [ناراحت] [بی تاب]
upsetting conversation گفتگو ناراحت کننده
put (someone) out <idiom> ناراحت ،دردسر،اذیت
What have I done to offend you? من چطور تو را ناراحت کردم؟
He is on edge. He is restive. آرام ندارد (ناراحت است )
It is preying on my mind. خیالم را ناراحت کرده است
He gets really upset. او [مرد] خیلی ناراحت میشود.
He feels bad about it . He is concerned about it. از این موضوع ناراحت است
I dont mind the cold . از سرما ناراحت نمی شوم
worrywart ادم غصه خور و ناراحت
disquiet ناراحت کردن اسوده نگذاشتن
nightmares خواب ناراحت کننده و غم افزا
incommode ناراحت گذاردن دردسر دادن
to be on thorns ناراحت یادل واپس بودن
nightmare خواب ناراحت کننده و غم افزا
I was devastated. <idiom> من را بسیار ناراحت کرد [اصطلاح روزمره]
turn (someone) off <idiom> ناراحت کردن،انزجار ، نفرت داشتن
unhandy ناراحت نامناسب برای حمل ونقل دور از دسترس
bug کنه ناراحت کردن نیش زدن ازار دادن
bugging کنه ناراحت کردن نیش زدن ازار دادن
bugs کنه ناراحت کردن نیش زدن ازار دادن
It's pretty hard to be in a bad mood around a fivemonth old baby. ناراحت بودن در کنار یک نوزاد پنج ماهه کار سختی است.
inflaming اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflames اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflame اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
discomfits دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfiting دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfit دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfited دچار مانع کردن ناراحت کردن
treading on eggshells <idiom> [اگر شما روی پوست تخم مرغ راه می روید به این معنیست که شما تمام تلاشتان را می کنید تا کسی را ناراحت نکنید.]
walking on eggshells <idiom> [اگر شما روی پوست تخم مرغ راه می روید به این معنیست که شما تمام تلاشتان را می کنید تا کسی را ناراحت نکنید.]
oppressive خورد کننده ناراحت کننده
unsettle ناراحت کردن مغشوش کردن
hagride ناراحت کردن عاجز کردن
knock up ابستن کردن ناراحت کردن
knock-up ابستن کردن ناراحت کردن
unsettles ناراحت کردن مغشوش کردن
knock-ups ابستن کردن ناراحت کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com