Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 155 (8 milliseconds)
English
Persian
worriment
ناراحتی غم زدگی
Other Matches
blights
باد زدگی یا زنگ زدگی
blighting
باد زدگی یا زنگ زدگی
blight
باد زدگی یا زنگ زدگی
unease
ناراحتی
turmoil
ناراحتی
discommodity
ناراحتی
queasiness
ناراحتی
disquietude
ناراحتی
inconvenienced
ناراحتی
uneasiness
ناراحتی
hazarding
ناراحتی
hazarded
ناراحتی
incommodiousness
ناراحتی
hazard
ناراحتی
inquietude
ناراحتی
inconvenience
ناراحتی
hazards
ناراحتی
inconveniencing
ناراحتی
inconveniences
ناراحتی
worrisome
مسبب ناراحتی
kiaugh
اضطراب ناراحتی
discomforts
ناراحتی رنج
irritation
خشم ناراحتی
heavy heart
<idiom>
احساس ناراحتی
ailment
درد ناراحتی
ailments
درد ناراحتی
irritations
خشم ناراحتی
flea bite
اندک ناراحتی
thorn
موجب ناراحتی
malease
ناراحتی بیقراری
discomfiture
ناراحتی رنج
disturbances
ناراحتی مزاحمت
disturbance
ناراحتی مزاحمت
malaise
ناراحتی بیقراری
incommodity
زیان ناراحتی
thorns
موجب ناراحتی
dyspnea
ناراحتی درتنفس
discomfort
ناراحتی رنج
dyspepsy
ناراحتی معده
[پزشکی]
stomach upset
ناراحتی معده
[پزشکی]
squirm
ناراحتی نشان دادن
tummy upset
[coll.]
ناراحتی معده
[پزشکی]
upset stomach
ناراحتی معده
[پزشکی]
get (someone) down
<idiom>
باعث ناراحتی شدن
indigestion
ناراحتی معده
[پزشکی]
discomfort relief ratio
بهر راحتی- ناراحتی
squirmed
ناراحتی نشان دادن
squirming
ناراحتی نشان دادن
squirms
ناراحتی نشان دادن
foofaraw
ریزه کاری پر زرق وبرق ناراحتی
psychoneurotic
مریض مبتلا به ناراحتی عصبی وروانی
psychoneurosis
ناراحتی روانی در اثر حالت عصبی
conscience-stricken
دچار ناراحتی وجدان یا احساس گناه
What's up with him?
این چه ناراحتی دارد؟
[اصطلاح روزمره]
air one's dirty laundry (linen) in public
<idiom>
مسئلهای که فاش شدنش باعث ناراحتی شود
nuisance tax
مالیات پرسر و صدا که با ناراحتی زیادوصول شود
glaciation
یخ زدگی
frostiness
یخ زدگی
demonomania
جن زدگی
possession
جن زدگی
rime
یخ زدگی
cacodemonomania
جن زدگی
jetlag
جت زدگی
freeze
یخ زدگی
freezes
یخ زدگی
evanescence
غیب زدگی
perished
[British]
[colloquial]
[feeling extremely cold]
<adj.>
احساس یخ زدگی
hyperthymia
هیجان زدگی
thunderstroke
صاعقه زدگی
hypersomnia
خواب زدگی
hurriedness
شتاب زدگی
rustiness
زنگ زدگی
rust oxide iron
زنگ زدگی
scientism
علم زدگی
sun burn
افتاب زدگی
tonic immobility
خشک زدگی
transfixion
حیرت زدگی
previousness
شتاب زدگی
ageing
زنگ زدگی
precipitateness
شتاب زدگی
paraphrenia
هذیان زدگی
mouldiness
کپک زدگی
moldy
کپک زدگی
hospitalism
بیمارستان زدگی
heliosis
افتاب زدگی
stained
زنگ زدگی
staining
زنگ زدگی
stains
زنگ زدگی
afflictedness
محنت زدگی
acariasis
کنه زدگی
acariasis
کرم زدگی
dismays
وحشت زدگی
corrosion
زنگ زدگی
dismaying
وحشت زدگی
dismayed
وحشت زدگی
dismay
وحشت زدگی
seasickness
دریا زدگی
fouling
زنگ زدگی
sunburn
افتاب زدگی
cataplexy
خشک زدگی
sunstroke
افتاب زدگی
ageing
زنگ زدگی
hallucinosis
توهم زدگی
fustiness
کفک زدگی
chilled to the bones
<idiom>
احساس یخ زدگی
efflorescence
شوره زدگی
dewiness
شبنم زدگی
corrsion
زنگ زدگی
stain
زنگ زدگی
Her teacher's presence caused her considerable discomfort.
بودن دبیر او
[زن]
احساس ناراحتی زیادی برای او
[زن]
ایجاد کرد.
Rust
<adj.>
<noun>
رنگ زنگ زدگی
peck
نوک زدگی سوراخ
corrosion
رفتگی زنگ زدگی
outcrops
بیرون زدگی روامدگی
pecked
نوک زدگی سوراخ
pecks
نوک زدگی سوراخ
outcrop
بیرون زدگی روامدگی
melancholy
سودا زدگی غمگین
pecking
نوک زدگی سوراخ
mustiness
پوسیدگی یا کپک زدگی
forwardness
اشتیاق شتاب زدگی
precipitately
از روی شتاب زدگی
alcoholic hallucinosis
توهم زدگی الکلی
age hardenable
ثبات در برابرزنگ زدگی
hurry skurry
دستپاچگی شتاب زدگی
hurry scurry
دستپاچگی شتاب زدگی
startled
پرش وحشت زدگی
startle
پرش وحشت زدگی
acute hallucinosis
توهم زدگی حاد
startles
پرش وحشت زدگی
corrosion fatigue
استهلاک در اثر زنگ زدگی
foxiness
بدرنگی ترشیدگی کفک زدگی
resistance to corrosion
مقاوم در برابر زنگ زدگی
rust protection
حفافت در برابر زنگ زدگی
hastiness
دست پاچگی شتاب زدگی
frostbite
یخ زدگی بافت بدن در اثر سرما
corrosion resistant
مقاومت در برابر خوردگی وزنگ زدگی
sunscreen
کرم پوست برای جلوگیری از آفتاب زدگی
manic depressive
دیوانگی وبهت زدگی وشیدایی نوعی جنون
manic-depressive
دیوانگی وبهت زدگی وشیدایی نوعی جنون
manic-depressives
دیوانگی وبهت زدگی وشیدایی نوعی جنون
sunscreens
کرم پوست برای جلوگیری از آفتاب زدگی
chilled to the bones
<idiom>
نفوذ سوز سرما تا مغز استخوان
[احساس یخ زدگی]
contrast
فیلتری که روی صفحه نمایش می گذارند تا جذب نور را بیشتر کنند و از ناراحتی چشم جلوگیری کند
contrasted
فیلتری که روی صفحه نمایش می گذارند تا جذب نور را بیشتر کنند و از ناراحتی چشم جلوگیری کند
contrasting
فیلتری که روی صفحه نمایش می گذارند تا جذب نور را بیشتر کنند و از ناراحتی چشم جلوگیری کند
contrasts
فیلتری که روی صفحه نمایش می گذارند تا جذب نور را بیشتر کنند و از ناراحتی چشم جلوگیری کند
neuritis
التهاب یا اماس وزخم عصبی که دردناک است وسبب ناراحتی عصبی وگاهی فلج میگردد
frost heave
برامدگی زمین یا سنگفرش که دراثر یخ زدن ایجاد میگردد یخ زدگی وبادکردگی زمین
aluminum wool
رشتههای تکه تکه الومینوم که برای رفع زنگ زدگی وخوردگی و نیز جلادادن وصیقل دادن خراشهای جزئی روی ورقه ها یا لولههای الومینیومی بکار میرود
sensitive to corrosion
حساس در برابر زنگ زدگی حساس در برابر خوردگی
starvation
قحطی قحطی زدگی
chips
پریدگی فلز زدگی فلز لب پریدگی
chip
پریدگی فلز زدگی فلز لب پریدگی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com