Dictiornary-Farsi | ناراحت کردن،انزجار ، نفرت داشتن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (37 milliseconds)

English	Persian
turn (someone) off <idiom>	ناراحت کردن،انزجار ، نفرت داشتن


Other Matches

hated	نفرت داشتن از
hate	نفرت داشتن از
loathes	نفرت داشتن از
hates	نفرت داشتن از
loathed	نفرت داشتن از
despising	نفرت داشتن
despised	نفرت داشتن
loathe	نفرت داشتن از
despises	نفرت داشتن
despise	نفرت داشتن
hating	نفرت داشتن از
pique	انزجار تحریک کردن
discomfort	ناراحت کردن
discomfiture	ناراحت کردن
distemper	ناراحت کردن
discomforts	ناراحت کردن
discommode	ناراحت کردن
incommode	ناراحت کردن
perturb	ناراحت کردن
harasses	ناراحت کردن دشمن
harass	ناراحت کردن دشمن
inflames	اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflaming	اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflame	اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
loth	نفرت کردن
abominates	نفرت کردن
abominated	نفرت کردن
abominating	نفرت کردن
detesting	نفرت کردن
to sniff at	نفرت کردن
abominate	نفرت کردن
detests	نفرت کردن
detest	نفرت کردن
disquiet	ناراحت کردن اسوده نگذاشتن
scunner	احساس نفرت کردن
pish	افهار نفرت کردن
execrate	نفرت کردن از بدخواندن
discomfits	دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfiting	دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfited	دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfit	دچار مانع کردن ناراحت کردن
bugs	کنه ناراحت کردن نیش زدن ازار دادن
bugging	کنه ناراحت کردن نیش زدن ازار دادن
bug	کنه ناراحت کردن نیش زدن ازار دادن
scunner	انزجار
nausea	انزجار
disgusts	انزجار
abhorrence	انزجار
disgust	انزجار
mislike	بد دانستن انزجار
antipathy	ناسازگاری انزجار
phobias	بیم انزجار
phobia	بیم انزجار
long	میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longs	میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longer	میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longest	میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long-	میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longed	میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
shockinjg	مایه انزجار برخورنده
hate one's guts <idiom>	احساس انزجار از کسی
unsettle	ناراحت کردن مغشوش کردن
knock-up	ابستن کردن ناراحت کردن
knock-ups	ابستن کردن ناراحت کردن
knock up	ابستن کردن ناراحت کردن
hagride	ناراحت کردن عاجز کردن
unsettles	ناراحت کردن مغشوش کردن
pooh	علامت انزجار وبی صبری
tensest	ناراحت
tenses	ناراحت
tensed	ناراحت
worried	ناراحت
fidgety	ناراحت
incommodious	ناراحت
tenser	ناراحت
tensing	ناراحت
uncomfortably	ناراحت
uncomfortable	ناراحت
disturbed	ناراحت
down in the dumps <idiom>	ناراحت
fretful	ناراحت
peaceless	ناراحت
comfortless	ناراحت
uneasy	ناراحت
uneasily	ناراحت
tense	ناراحت
ill at ease	ناراحت
inconvenient	ناراحت
uptight	ناراحت
fidgeted	ناراحت بودن
incommoded by want of room	ناراحت از حیث
hung over	ناراحت ازاعتیاد
incommodiously	بطور ناراحت
fidgeting	ناراحت بودن
fidgets	ناراحت بودن
shook up <idiom>	نگران ،ناراحت
upset	نژند ناراحت
fidget	ناراحت بودن
upsetting	نژند ناراحت
i passed an uneasy night	ناراحت بودم
upsets	نژند ناراحت
painful	ناراحت کننده
grouched	ادم ناراحت
grouches	ادم ناراحت
grouch	ادم ناراحت
to feel strange	ناراحت بودن
under a cloud <idiom>	ناراحت وغمگین
off-putting	ناراحت کننده
grouching	ادم ناراحت
distraught	شوریده ناراحت
upsetting conversation	گفتگو ناراحت کننده
put (someone) out <idiom>	ناراحت ،دردسر،اذیت
antsy <adj.>	بیقرار [ناراحت] [بی تاب]
What have I done to offend you?	من چطور تو را ناراحت کردم؟
aversion	نفرت
hated	نفرت
disgusts	نفرت
loathing	نفرت
hating	نفرت
hatred	نفرت
aversions	نفرت
malice	نفرت
execration	نفرت
hate	نفرت
phobias	نفرت
phobia	نفرت
hates	نفرت
disgust	نفرت
detestation	نفرت
abomination	نفرت
abominations	نفرت
horridness	نفرت
odium	نفرت
He gets really upset.	او [مرد] خیلی ناراحت میشود.
I dont mind the cold .	از سرما ناراحت نمی شوم
nightmares	خواب ناراحت کننده و غم افزا
worrywart	ادم غصه خور و ناراحت
nightmare	خواب ناراحت کننده و غم افزا
He feels bad about it . He is concerned about it.	از این موضوع ناراحت است
incommode	ناراحت گذاردن دردسر دادن
It is preying on my mind.	خیالم را ناراحت کرده است
to be on thorns	ناراحت یادل واپس بودن
He is on edge. He is restive.	آرام ندارد (ناراحت است )
loathsomeness	نفرت انگیزی
disgust	نفرت بیزاری
hatable	نفرت انگیز
blasted	نفرت انگیز
hatefulness	نفرت انگیزی
mawkishness	نفرت انگیزی
hating	نفرت تنفر
forbidding	نفرت انگیز
hateable	نفرت انگیز
odiousness	نفرت انگیزی
nauseousness	نفرت انگیزی
loathsome	نفرت انگیز
loathful	نفرت انگیز
enmity	عداوت نفرت
detestable	نفرت انگیز
obnoxiousness	نفرت انگیزی
loathly	نفرت انگیز
asitia	نفرت از غذا
obscence	نفرت انگیز
disgusts	نفرت بیزاری
fulsomeness	نفرت انگیزی
execrative	نفرت کننده
odious	نفرت انگیز
sick of (someone or something) <idiom>	نفرت از چیزی
eyesore	مایه نفرت
eyesores	مایه نفرت
stinking	نفرت اور
detestableness	نفرت انگیزی
forbiddingness	نفرت انگیزی
offensiveness	نفرت انگیزی
invidious	نفرت انگیز
noisomeness	نفرت انگیزی
hates	نفرت تنفر
hated	نفرت تنفر
scunner	مایه نفرت
hate	نفرت تنفر
I was devastated. <idiom>	من را بسیار ناراحت کرد [اصطلاح روزمره]
obnoxiously	بطور نفرت انگیز
odiously	بطور نفرت انگیز
nastily	بطور نفرت انگیز
forbiddingly	بطور نفرت انگیز
obnoxious smell	بوی نفرت انگیز
invidiously	بطور نفرت انگیز
stinkin	نفرت انگیز پست
fulsomely	بطور نفرت انگیز
execration	لعنت مایهء نفرت
look down one's nose at someone or something <idiom>	نفرت خودرانشان دادن
disgustingly	بطور نفرت اور
execrable	نفرت انگیز زشت
horrid	سهمناک نفرت انگیز
to stink in one's nostrils	نفرت انگیز بودن
stinker	شخص نفرت انگیز
money to burn <idiom>	بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
to bring odium on	مورد نفرت قرار دادن
gruesome	وحشت اور نفرت انگیز
stinkard	ادم نفرت انگیز متعفن
infamous	پست نفرت انگیز شنیع