English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (14 milliseconds)
English Persian
to be on thorns ناراحت یادل واپس بودن
Other Matches
fidgeting ناراحت بودن
fidgets ناراحت بودن
to feel strange ناراحت بودن
fidgeted ناراحت بودن
fidget ناراحت بودن
It's pretty hard to be in a bad mood around a fivemonth old baby. ناراحت بودن در کنار یک نوزاد پنج ماهه کار سختی است.
regressive واپس رو
regression واپس روی
over anxious زیاد دل واپس
regressive behavior رفتار واپس رو
repression واپس رانی
in a stew دل واپس خشمگین
stern way واپس روی
repressed واپس رانده
inquiet بی قرار دل واپس
filial regression واپس روی تباری
iam a for his life برای جانش دل واپس هستم
uncomfortable ناراحت
tensing ناراحت
tensest ناراحت
tense ناراحت
tenser ناراحت
tenses ناراحت
down in the dumps <idiom> ناراحت
tensed ناراحت
uncomfortably ناراحت
disturbed ناراحت
ill at ease ناراحت
fretful ناراحت
comfortless ناراحت
peaceless ناراحت
uptight ناراحت
fidgety ناراحت
worried ناراحت
incommodious ناراحت
uneasily ناراحت
inconvenient ناراحت
uneasy ناراحت
discommode ناراحت کردن
shook up <idiom> نگران ،ناراحت
upsets نژند ناراحت
distraught شوریده ناراحت
grouch ادم ناراحت
grouched ادم ناراحت
upset نژند ناراحت
incommodiously بطور ناراحت
incommoded by want of room ناراحت از حیث
grouches ادم ناراحت
incommode ناراحت کردن
perturb ناراحت کردن
grouching ادم ناراحت
upsetting نژند ناراحت
painful ناراحت کننده
discomforts ناراحت کردن
discomfort ناراحت کردن
hung over ناراحت ازاعتیاد
off-putting ناراحت کننده
distemper ناراحت کردن
discomfiture ناراحت کردن
under a cloud <idiom> ناراحت وغمگین
i passed an uneasy night ناراحت بودم
upsetting conversation گفتگو ناراحت کننده
What have I done to offend you? من چطور تو را ناراحت کردم؟
put (someone) out <idiom> ناراحت ،دردسر،اذیت
antsy <adj.> بیقرار [ناراحت] [بی تاب]
harass ناراحت کردن دشمن
harasses ناراحت کردن دشمن
disquiet ناراحت کردن اسوده نگذاشتن
incommode ناراحت گذاردن دردسر دادن
worrywart ادم غصه خور و ناراحت
He feels bad about it . He is concerned about it. از این موضوع ناراحت است
nightmare خواب ناراحت کننده و غم افزا
He gets really upset. او [مرد] خیلی ناراحت میشود.
He is on edge. He is restive. آرام ندارد (ناراحت است )
It is preying on my mind. خیالم را ناراحت کرده است
I dont mind the cold . از سرما ناراحت نمی شوم
nightmares خواب ناراحت کننده و غم افزا
turn (someone) off <idiom> ناراحت کردن،انزجار ، نفرت داشتن
I was devastated. <idiom> من را بسیار ناراحت کرد [اصطلاح روزمره]
bugs کنه ناراحت کردن نیش زدن ازار دادن
unhandy ناراحت نامناسب برای حمل ونقل دور از دسترس
bugging کنه ناراحت کردن نیش زدن ازار دادن
bug کنه ناراحت کردن نیش زدن ازار دادن
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contained در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contain در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contains در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
outnumbered از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponded بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponds بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumber از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
to mind مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
outnumbering از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbers از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
correspond بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
up to it/the job <idiom> مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
to be in one's right mind دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
inflaming اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflame اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflames اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
to be hard put to it درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
belongs مال کسی بودن وابسته بودن
belonged مال کسی بودن وابسته بودن
belong مال کسی بودن وابسته بودن
validity of the credit معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
look out منتظر بودن گوش به زنگ بودن
to be in a habit دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
To be on top of ones job . بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
fittest شایسته بودن برای مناسب بودن
to look out اماده بودن گوش بزنگ بودن
fits شایسته بودن برای مناسب بودن
lurks در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurked در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurk در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurking در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
fit شایسته بودن برای مناسب بودن
reasonableness موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
discomfit دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfited دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfits دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfiting دچار مانع کردن ناراحت کردن
walking on eggshells <idiom> [اگر شما روی پوست تخم مرغ راه می روید به این معنیست که شما تمام تلاشتان را می کنید تا کسی را ناراحت نکنید.]
treading on eggshells <idiom> [اگر شما روی پوست تخم مرغ راه می روید به این معنیست که شما تمام تلاشتان را می کنید تا کسی را ناراحت نکنید.]
monitors رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitor رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
stravage سرگردان بودن بی هدف بودن
pertains مربوط بودن متعلق بودن
depended مربوط بودن منوط بودن
depend مربوط بودن منوط بودن
moon سرگردان بودن اواره بودن
moons سرگردان بودن اواره بودن
discord ناجور بودن ناسازگار بودن
abuts مماس بودن مجاور بودن
disagree مخالف بودن ناسازگار بودن
pertained مربوط بودن متعلق بودن
abutted مماس بودن مجاور بودن
include شامل بودن متضمن بودن
includes شامل بودن متضمن بودن
inhere جبلی بودن ماندگار بودن
to stand for نامزد بودن هواخواه بودن
look for منتظر بودن درجستجو بودن
govern نافذ بودن نافر بودن بر
precede جلوتر بودن از اسبق بودن بر
disagreeing مخالف بودن ناسازگار بودن
governed نافذ بودن نافر بودن بر
having مالک بودن ناگزیر بودن
resides ساکن بودن مقیم بودن
agrees متفق بودن همرای بودن
resided ساکن بودن مقیم بودن
reside ساکن بودن مقیم بودن
agreeing متفق بودن همرای بودن
agree متفق بودن همرای بودن
conditionality شرطی بودن مشروط بودن
governs نافذ بودن نافر بودن بر
precedes جلوتر بودن از اسبق بودن بر
consist شامل بودن عبارت بودن از
disagrees مخالف بودن ناسازگار بودن
abler لایق بودن مناسب بودن
on guard مراقب بودن نگهبان بودن
stravaig سرگردان بودن بی هدف بودن
ablest لایق بودن مناسب بودن
to be due مقرر بودن [موعد بودن]
pertain مربوط بودن متعلق بودن
appertain مربوط بودن متعلق بودن
appertained مربوط بودن متعلق بودن
appertaining مربوط بودن متعلق بودن
appertains مربوط بودن متعلق بودن
pend معوق بودن بی تکلیف بودن
want فاقد بودن محتاج بودن
wanted فاقد بودن محتاج بودن
haze گرفته بودن مغموم بودن
consists شامل بودن عبارت بودن از
consisting شامل بودن عبارت بودن از
slouch خمیده بودن اویخته بودن
slouched خمیده بودن اویخته بودن
urgency فوتی بودن اضطراری بودن
slouches خمیده بودن اویخته بودن
abut مماس بودن مجاور بودن
slouching خمیده بودن اویخته بودن
depends مربوط بودن منوط بودن
disagreed مخالف بودن ناسازگار بودن
owe مدیون بودن مرهون بودن
owed مدیون بودن مرهون بودن
owes مدیون بودن مرهون بودن
have مالک بودن ناگزیر بودن
consisted شامل بودن عبارت بودن از
knock up ابستن کردن ناراحت کردن
unsettles ناراحت کردن مغشوش کردن
hagride ناراحت کردن عاجز کردن
oppressive خورد کننده ناراحت کننده
knock-up ابستن کردن ناراحت کردن
unsettle ناراحت کردن مغشوش کردن
knock-ups ابستن کردن ناراحت کردن
Being a junior clerk is a far cry from being a manager . کارمند عادی بودن کجا و رئیس بودن کجا
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
stand بودن واقع بودن
profiteer استفاده چی بودن اهل استفاده زیاد بودن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com